سوال های مرتبط

مامان رستا مامان رستا ۱۰ ماهگی
بعداز ی هفته تو بخش بودن دکتر گفت جواب آزمایش فردا بیاد مرخصی منم از خوشحالی زنگ زدم شوهرم که فردا مرخصم شوهرم رفته بود گوسفند هماهنگ کرده بود پسرم همش زنگ میزد میگفت بالخره دوباره داداشو میبینم ، فردا جواب آزمایش اومد منم آماده که به شوهرم بگم که کارهای ترخیص بکن ، دکتر چیزای خارجی بلغور گردو رفت گفتم مرخصی دیگه پرستارا گفتم نه ، بچت سنگ کلیه داره باید فعلا اندازش معلوم بشه به والله زدم زیر خنده آنقدر خندیده بودم که دکتر ترسیده بود همش میگفت آب قند بیارین پشتشو بمالین من میخندیدمو دیدم که مامانای دیگه و دوستام و پرستارا حتی دکتر اشک میریزن منو به زور آروم کردن همش میگفتم با چه رویی زنگ بزنم به شوهرم بگم، همش زنگ میزد من جواب نمی‌دادم چون نمیدونستم چی بهش بگم زنگ زدم بابام گفتم چیکار کنم اگه بفهمه خودشو میکشه دیگه واقعا طاقتش سر اومده چون خیلی بهم وابسته ایم بیشتر از بچه اون نگران و دلتنگ من بود ، بابام گفت بهش نگو بهش بگو سرما خورده ی چند روز دیگه مرخص میشه بالخره ی هفته دیگه موندم ی هفته مونده بود به عید من بیمارستان بودم مامانم زنگ زد گفت بیا حداقل ی ارایشگا برو ی ذره به خودت برس شوهرت دق کرد آنقدر حالتو اونجوری دید ، ی روز مامانم اومد پیش بچه موند من رفتم آرایشگاه و حموم ی کم لباسخریدم موهامم رنگ کردم شبش برگشتم بیمارستان ، همه تعجب کرده بودن تو بیمارستان چقدر تغییر کردی اون آدم هپل رفت چه هلویی برگشت بچم خیلی وابسته به منه فقط تو اون ۳ هفته ای که تو بخش بود مامانم بعضی روا میومد پیش امیرحسین میموند من تو همون بیمارستان حموم میرفتم یا با شوهرم ی دور میزدم یا پسرمو میدیم
مامان AFRA ♥️🥰 مامان AFRA ♥️🥰 ۱۲ ماهگی
تاپییک قبلیم موضوع از این قرار بود که سه سال جلوگیری نمی کردم که باردار شم اما نمی شدم کلی گریه می کردم چون عاشق بچه بودم تا این یه خانم گفتش ۱۷سال باردار نمی شده رفته پیش یه خانم دکتری که سید هم بوده و باردار شده و گفتش دستش سبکه برو
من هم وقت گرفتم و رفتم و بعداز معاینه و کلی آزمایش نوشتن که چرا باردار نمی شم و یه هفته بعد رفتم که آزمایشم رو بدم به همسرم زنگ زدم و گفتم هزینه آزمایش فلان قدر می شه همسرم گفتش فعلا اونقدر ندارم قسط دادم و از این حرفا خلاصه من با چشم گریون برگشتم خونه و دیگه دنبال آزمایش نرفتم و خواهر شوهرم یه هفته هر روز صبح بیمارستان میلاد زنگ می زد چون بیمه تامین اجتماعی داشتیم رایگان انجام می دادن بالاخره موفق شده بود واسمون وقت بگیره و پیش ماما رفتم و ماما یه نامه و وقت داد که همسرم هم حتما بره اورولوژ و رفته بود گفته بود اسپرمت ضعیفه و کلی قرصای گرون نوشته بود چون ماشینمون رو عوض کرده بودیم قسط می دادیم همسرم امروز فردا می کرد و نخرید تا که به نفر بهش عسل ملکه رو معرفی کرده بود و با قیمت ۸۰۰هزار تومن خرید در صورتیکه داروهای دکتر سه میلیون می شد اقا یی که عسل داده بود به همسرم گفته بود قبل خواب خودت و همسرت یه قاشق مربا خوری بخورید و ثلوات بفرستید و تا ده دقیقه سکوت کنید چون من باور نداشتم به مسخره می گرفتم 😏😏و شوهرم با اسرار بهم می داد که بخورم تا این که با خانواده شوهرم رفتیم شمال ومن نوار بهداشتی برداشتم و منتظر بودم که پرییود شم و اما نشدم بازم جدی نگرفتم تا برگشتیم تهران دوازدهم و سیزدهم فروردین بود به همسرم زنگ زدم گفتم چرا من پرییود نمی شم گفتش برو بیبی چک بگیر رفتم گرفتم بله دو خط نشون داد که علاعم باردار ررریه 🤭🤭ولی هنوز باورنمی کردم
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
خلاصه چند روزی خونه مادرشوعرم بودم و بماند مادرشوعرم بعد دروز منو گذاشت رفت سرکار
بخاطر شرایط مادرم تا شب سرکار بود پیشش نموندم خلاصه ده رو زدم مامانم اومد دنبالم و دو سه روز موندم پیشش بعدش باز اومدم خونه مادرشوهر و دو سه روزی موندم بازم گقت دیگ ده رو زدی من میرم سرکار من موندم و بچه و ی خونه تنها انقد گریه کردم انقد گریه کردم اصلا استراحت نداشتم خسته بودم ب شوهرم گفتم بریم خونمون اینجا ک اینطوریه مادرمم ک نیست من ک ازاول تنها بودم الآنم روش بریم مستقل بشیم رفتیم خونه با ی بچه کولیکی ن شب داشتیم ن روز ی ساعت در طول شبانه روز میخوابیدیم یا تا پنج صبح با ماشین دور میزدیم بخوابه دیگ ی شب تو گهواره بودم گفتن بچه گریه می‌کنه ی سوره هست اونا بخونین.سوره ج.ن من تا خوندم حس کردم تو تلویزیون همش سایه میبینم و ترسیدم و زدم زیر گریه و شوهرم اومد رو تلویزیون روسری انداخت و آرومم کرد من میترسیدم همش تا ی مدت گریه اینا دیگ ی شب پدربزرگم زنگ زد ب ی آقایی برام کد نوشت اونا خوندم
تا سه چهارشب تا می‌خوابیدم نفسم نمیومد یکی داشت خفم‌میکرد کم کم خوب شدم دیگ ولی اون ترس تو دلم موند می‌گفت تو بیمارستان چون زن زائو بود تنها بود اینطوری شدش خلاصه گذشت و این وسطا هر سه روز بچمو میبردم تست زردی بده تا ۲ماه بچم خیلی اذیت شد خیلی همجاش کبود بود درد کولیک این وسط رفلاکس گرفته بود من بودم و شوهرم دوتاادم بی تجربه ک هیچی بلد نبودیم همراه بچه منم گریه میکردم
مامان محمدصدرا مامان محمدصدرا ۱۷ ماهگی
شنیدید ضرب‌المثل خیاط به کوزه افتاد🫣
اینجانب که اعتقاد زیادی به جلوگیری داشته و فکر میکردم مگه میشه آدم الکی حامله بشه🥲
حالاتم چند روز بود عجیب بود دیشب بیبی چک زدم دوتا خط پررنگ شد درکمال ناباوری صبح رفتم آزمایش بازم مثبت بود فردا هم نوبت سونو گرفتم اونم مثبته احتمالا😅
جالبه که من یه ماهه شدید درگیر اسباب‌کشیم اصلا هرکار فکرشو بکنید کردم
شوهرم میگه آش نخورده و دهن سوخته شدیم کاری کرده بودیم آنقدر تعجب نمیکردم😅🤨
حالا جالب‌تر اینکه من حاملگی اولم با کلی دارو و امپول و انتظار و فلان باردار شدم الانم که خیلی غیرمنتظره 🫠

از ته قلبم فقط میگم خدایا شکرت من بنده خوبی نیستم ولی تو بازم بهم لطف داشتی و منو لایق مادرشدن دونستی
میدونم خیلی سخت خواهد بود ولی خب شاید زندگی همینه🤷‍♀️🫣
از خدا میخوام سالم باشه چه دختر باشه چه پسر رفیق خوبی برای پسرم بشه🥹

نگرانیم فقط و فقط پسرمه فقط ناراحتم نکنه اذیت بشه

در آخر هم از خدای مهربون بابت عیدی غیرمنتظره‌اش سپاسگزارم 😅

هنوز به هیچکس نگفتم گفتم اول اینجا بگم که اگه چهارتا لیچار بارم کردن آمادگی شو پیدا کنم😅🫣
والا خودم باورم نمیشه 😵‍💫
سن حاملگی هم گمونم بیشتر از یک ماهه ولی برم سونو دقیق معلوم میشه🤷‍♀️