تاپییک قبلیم موضوع از این قرار بود که سه سال جلوگیری نمی کردم که باردار شم اما نمی شدم کلی گریه می کردم چون عاشق بچه بودم تا این یه خانم گفتش ۱۷سال باردار نمی شده رفته پیش یه خانم دکتری که سید هم بوده و باردار شده و گفتش دستش سبکه برو
من هم وقت گرفتم و رفتم و بعداز معاینه و کلی آزمایش نوشتن که چرا باردار نمی شم و یه هفته بعد رفتم که آزمایشم رو بدم به همسرم زنگ زدم و گفتم هزینه آزمایش فلان قدر می شه همسرم گفتش فعلا اونقدر ندارم قسط دادم و از این حرفا خلاصه من با چشم گریون برگشتم خونه و دیگه دنبال آزمایش نرفتم و خواهر شوهرم یه هفته هر روز صبح بیمارستان میلاد زنگ می زد چون بیمه تامین اجتماعی داشتیم رایگان انجام می دادن بالاخره موفق شده بود واسمون وقت بگیره و پیش ماما رفتم و ماما یه نامه و وقت داد که همسرم هم حتما بره اورولوژ و رفته بود گفته بود اسپرمت ضعیفه و کلی قرصای گرون نوشته بود چون ماشینمون رو عوض کرده بودیم قسط می دادیم همسرم امروز فردا می کرد و نخرید تا که به نفر بهش عسل ملکه رو معرفی کرده بود و با قیمت ۸۰۰هزار تومن خرید در صورتیکه داروهای دکتر سه میلیون می شد اقا یی که عسل داده بود به همسرم گفته بود قبل خواب خودت و همسرت یه قاشق مربا خوری بخورید و ثلوات بفرستید و تا ده دقیقه سکوت کنید چون من باور نداشتم به مسخره می گرفتم 😏😏و شوهرم با اسرار بهم می داد که بخورم تا این که با خانواده شوهرم رفتیم شمال ومن نوار بهداشتی برداشتم و منتظر بودم که پرییود شم و اما نشدم بازم جدی نگرفتم تا برگشتیم تهران دوازدهم و سیزدهم فروردین بود به همسرم زنگ زدم گفتم چرا من پرییود نمی شم گفتش برو بیبی چک بگیر رفتم گرفتم بله دو خط نشون داد که علاعم باردار ررریه 🤭🤭ولی هنوز باورنمی کردم

۵ پاسخ

حالا چرا حرف نباید بزنی بعدش😁

آخی خداروشکر
انشالله خدا حفظش کنه برات عزیزم. عروسیش😘

خداروشکر

جدی .از کجا بفهمن عسل ملکه است

پس به طب سنتی ایمان بیار😂

سوال های مرتبط

مامان ❤️ الینا ❤️ مامان ❤️ الینا ❤️ ۱۶ ماهگی
عزیزان دل
دیشب با شوهرم دعوامون شد البته از این دعواها خیلی پیش میاد بعد شوهرم لیوان چای را زد به دیوار لیوان نشکست ولی چای پاشید به همه خونه دخترم خواب بود به روی اونم زد
هرچی گفتم نکن بعداً پشیمان میشی می‌گفت تو منو عصبانی کردی و فلان
خلاصه نیم ساعت طول نکشید که پشیمان شد و شروع کرد به توجیه کردن کارش منم گفتم دگه باهات زندگی نمی کنم و طلاق می گیرم خیلی ترسیده بود
بعد منم خیلی گریه کردم تا ساعت سه و نیم شب همش گریه کردم هرکاری که از اول ازدواج تا الان به حقم کرده بود رو به روش کشیدم

تمام بحث مون سر این بود که اصلا خیالش نیست زن داره یا نه همش جدا می خوابد و گاهی کلا میره رو مبل می خوابد بعدش میگه خسته بودم و...
هربار که این موضوع رو یاد کنم دعوا می کنه و سرش می کوبه به دیوار لیوان می شکنه و از این کارا
در جریان نه ماه بارداری اصلاً با من همبستری نداشت بهانه میکرد که نی نی اذیت میشه.
بعدش تا چهار ماه بعد زایمان می‌گفت خودت اذیت میشی
الان میگه دخترم بیدار میشه
اگه شما جای من بودین چی کار می کردین ؟
من که کلاً افسردگی گرفتم از یک طرف بچه داری و غریبی از طرف دیگر این بی توجهی همسرم .
ناگفته‌ نماند من رابطه خیلی دوست دارم و این همش بهانه می آورد میگم برو دکتر نمیره.
منم به شدت عصبی شدم و گاهی خیلی حالم بد میشه به حدی که می خوام به خودم یا دخترم آسیب برسانم
حالا شما مشوره بدید چی کار کنم واقعا خستم همش درگیرم هیچی خوشحالم نمیکنه اخلاقم خیلی بد شده بیشتر وقتم با گریه سپری می کنم.
😭
اگه دوست داشتین کلا داستان زندگی مو بنویسم اینجا.