۴ پاسخ

عجب سگی بودخ.

خدارو‌شکر که باز پرستار کمکت کرده

عزیزم متاسفم بابت رفتار اون بهیار بی فکر.منم سه شنبه نیکان اقدسیه سزارین دارم با کلی استرس…الان هم نگرانم این خانم نیاد بالاسرم😅عزیزم اتاق وی آی پی چه فرقی با اتاق خصوصیش داشت؟همراه اجازه میدن پیشمون بمونه؟همسرامون چطور میتونن بمونن؟برای تزیین اتاق و عکاسی شما از بیمارستان گفتین؟

منو میلایکی بیام بخونم؟

سوال های مرتبط

مامان ماهانا مامان ماهانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۸

هیچی در باز شد و دوباره وحشی خانم 😅 با بهیار جوونه اومد با دعوا به من گفت بیا پایین برو دستشویی باید شکمت کار کنه گفتم من نمیخوام الان برم دستشویی کلید واستاده بود که نه همین الان باید بیای بری دستشویی دیگه قاطی کردم گفتم برو بیرون به دکترمم بگو مریض نمیاد پایین من الان نمیخوام برم رفت
تا صبح که هم ماهانا بیدار بود هم ما پرستار ساعت ۳،۴ اومد گفت من اینو میبرم پیش خودم ۱ ساعت بخواب گفتم خدا خیرت بده تا خوابم برد وحشی خانم در باز کرد با بچه اومد گفتم من تازه خوابم برده بود بچه رو چرا آوردی گفت زیرشو عوض کردم آوردم دیگه گفتم پرستار خودش برد که من بخوابم گفت باید خودت نگه داری گذاشت و رفت
بعد دیگه با پمپ دردم آروم شده بودم خودم میومدم پایین رفتم پیش پرستار گفت شکمت کار کرد گفتم نه تازه شکمم داره صدا میده روده هام تازه داره به کار میفته گفت شربت بیارم گفتم نه بذار من آب کمپوت هامو بخورم کار نکرد اونوقت میگم شربت بهم بدین گفت باشه پس بهم بگو گفتم باشه
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت اول

شب سه شنبه یعنی ۳ مهر بود که بچه خیلی خودشو صفت کرده بود و من نمیتونستم بخوابم شوهرم بهم گفتش که دراز بکش شاید از صفتی در بیاد ساعت ۷ صبح بودش که من ادرارم گرفت گلاب بروتون رفتم دستشویی اومدم دیدم شلوارم خیس شد دست زدم دیدم خیسه خیسه شوهرم رو صدا کردم زنک زدیم به دکترم گفتش بیاین پیشه من بعد به خواهرم زنگ زدم گفتش که من بچه هارو دارم صبحانه میدم بفرستمشون مدرسه وسیله هارو آماده کنم بعد بیا بریم مطب دکتر من شبش رفته بودم حمام صبح دیگه نرفتم یه چیزی خوردم حاضر شدیم رفتیم دم خونه ی خواهرم ، خواهرم رو برداشتیم رفتیم طرف دکتر
دکتر معاینه م کرد گفتش که ۲ سانت بازی برو بیمارستان رفتیم بیمارستان بعد من و بستری کردن من اصلا درد نداشتم حالم خیلی خوب بود بعدش اومدن دوباره معاینه کردن گفت همون دو سا‌نتی بعدش روی اون بعدش روی اون توپا نشستم و یوگا با توپ انجام دادم 😅 اومد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی اون موقع ساعت ۷ بود با خواهرم حرف زدیم و اینا با هم گفتیم خندیدیم اینا شد ساعت ۱۰ بودش که دکتر اومد گفتش که دردی نداری گفتم نه داخل سرمم آمپول زد بعدش رفت ساعت ۱۱ بودش که من درد داشتم ولی قابل تحمل بود
ساعت ۱۱ و نیم بودش که داد میزدم یعنی انقدر درد داشتم دکتر اومد معاینه کرد گفتش که ۱۰ سانت شدی دکتر گفت زور بزن زور بزن ولی من همون موقع دردم آروم شد😂😂 دکتر گفت چرا زور نمیز
نی گفتم که درد دیگه ندارم گفتش که الان درد داشتی که گفتم نمیدونم درد دیگه ندارم دکترم همونجا وایستاد دوباره ۵ دیقه دیگه دردم گرفت گفتم درد دارم دکترم گفت زور بزن زور بزن من تا تونستم زور زدم خواهرم م بقلم بود
مامان هاكان🤱 مامان هاكان🤱 روزهای ابتدایی تولد
(پارت پنجم)


رگو گرفتن با هزار بدبختي اون دانشجوعا اون مامايي كه زايمان اون تخت روبروييو انجام دادن رفتن كلن اين پرستاره ك بهم گفت هركاري داشتي بگو اومد بهم ي سرم وصل كرد ي امپولم زد منم اصلن درد نداشتم اون زنه كه تازه زايمان كرده بود اومد شكمش فشار داد اونم ميگفت واي دردم مياد نكنن پرستاره ام سرش داد زد بس كن ديگه يني چي انق اذيت كردي ميميري خون لخته ميشه بايد شكمتو فشار بدم لخته ها بياد منم گفتم اوه اوه اخلاق نداره خدا ب دادم برسه با اين اون رفت بيرون ب زنه گفتم راضي بودي گفت بد نبود نميخام بترسونمت ديه اون رفت بخش منم دراز كشيدم سروم داشت اروم اروم ميرفت پرستاره هي اومد بهم سر ميزد ابميوه بهم داد ديدم نه با من بد رفتاري نميكنه خوب بود ان اس تي ام بهم وصل بود ديدم گفت اهاا انقباضات داره شرو ميشه درد داري نه؟گفتم نه😐🤣گفت واقعننن گفتم والااا معاينه كرد گفت همون س سانتي ولي انقباض داري دست بزن رو شكمت چقدر سفت شدههه گفتم ولي من درد ندارم گفت خيليي خوبه درد زايمانه اينجوريه چجوري تو درد نداري اخه ديه چپ راست ميومدن معاينه ميكرد نوار قلب ميگرفتم تند تند ام ميكفت نفس بكش منم اين كارو ميكردم دردم نداشتم ديه ساعت داشت ميشد ٦ ٧غروب من درد نداشتم دختره اومد گفت داره شيفت عوض ميشه دارم ميرم من
مامان مَهَند👼🏻 مامان مَهَند👼🏻 روزهای ابتدایی تولد
منو مَهَند و آوردن تو ریکاوری... مَهَند پیشم نبود چندتا تخت اونورتر بود ولی صدای گریه اشو شناختم با اینکه دومین باری بود که صدای قشنگشو میشنیدم پرستارو صدا زدم گفتم صدای گریه بچه منه پرستارم رفت پسرمو اورد بهش شیر دادم بعدش گذاشت تو تختش ساعت از دستم در رفته بود نمیدونستم چندساعت که تو ریکاوری ام خیلی شکمم درد گرفته بود نفس که میکشیدم شکمم بالاپایین میرفت دردم میگرفت دکتر بیهوشیمو صدا زدم گفتم بهم پمپ درد بده برام اماده کرد و وصل کرد به مرور خیلی از دردم کم شد پرستار اومد و گفت که اول مهند و میبرن تحویل همسرم و مادرم میدن بعدش منو میبرن...بعد از چند ساعت بهم اجازه دادن که مایعات بخورم تا برم دستشویی و دفع داشته باشم من مایعات خوردم و‌باید برای اولین بار روی پام وایمیستادم...حرفای بقیه پستایی که تو اینستا دیده بودم همه توی سرم میچرخید چقدر میترسیدم برای بلند شدن ولی من بهترین تصمیم عمرمو به موقع گرفته بودم😂پمپ درد یار وفادار من یعنی این پمپ درد کاری کرده بود که درد اولی وایستادن اولین قدم برداشتن بعد سزارین به کمترین حد ممکن رسیده بود خیلیییییی درد کم و قابل تحملی داشتم اگه صد بار هم برگردم عقب بی شک از پمپ درد استفاده میکنم...
مامان نوران مامان نوران ۱ ماهگی
پارت سوم بهشون گفتم قبلا که میومدم برا ان اس تی بهم میگفتن تحویلت نمیگیریم بخاطر همین رفتم اونجا ماما گرفتم گفتن نه تحویلت میگیریم چرا نگیریم منم که از خدام بود معاینم کردن گفتن کیسه آبت سوراخه دیگه گفتن باید بستری بشی به همراها گفتن برید تشکیل پرونده اومدن ازم آزمایش گرفتن وسایلی که همسرم گرفته بود لباس واینا واسه بیمارستان رو اوردن واسم لباسامو عوض کردم وبه همراه پرستار رفتیم طبقه بالا زایشگاه سرم بهم وصل کردن بعدم امپول فشار دیگه کم کم دردای خفیفم شروع شد در این حین پرستار موقعه ایی که میبینه درد دارم معاینم میکرد تا دهانه رحمم باز بشه یک سانت بود کم کم باز شد روی ۵ سانت دوباره گیر کرد دیگه اومدم رو توپ ومادر شوهرم وخواهر شوهرم ماساژم میدادن مامان خودم که اصلا نمیتونست بیاد تو وببینه درد دارم درد امونم رو بریده بود بعد یه زن اومد من موهامو بسته بودم گفتش موهاتو باز کن تا موهاتو باز نکنی دهانه رحمت باز نمیشه خدا شاهده تا موهامو باز کردم پرستار اومد گفت برو رو تخت معاینت کنم وقتی معاینم کرد داد زد فول شده سر بچه اومد پایین زود بیاید خلاصه زایمانم شد ساعت ۲ شب با کلی درد در این بین نوار قلب بچه هی اوفت میکرد منتظر بودم هر آن بگن باید سزارین بشی کلی میترسم از اتاق عمل همش دعا میکردم کارم به اونجا نکشه که خداروشکر نکشید ولی کم اذیت نشدم از طبیعی حالا بعد از زایمانم هم موضوع تموم نشد😂تازه درد بخیه ها و درد مقعدم شروع شد نمیتونستم درست بشینم از درد به مامانم گفتم بهشون بگو یه مسکن بهم بدن خیلی درد دارم رفتن قرص گرفتن واسم یکم دردم آروم شد خوابیده بودم که احساس کردم دستام خارش دارن از قرصا حساسیت داشتم کبود شده بودم ورم کردم با خارش شدید حالا بیا و درستش کن امپول بهم زدن
مامان دیارا مامان دیارا ۵ ماهگی
مامان کنجد کوچولو مامان کنجد کوچولو ۲ ماهگی
پارت دوم

اولش حالم خوب بود که بخاطر ۴ سانت بودنم گفتن با توپ ورزش کن و بزار دردت بگیره
یکم ورزش کردم خسته شدم رفتم دراز بکشم که یهو انگار یه چیزی تو کمرم خالی شد و یه درد عجیب که هیچوقت نداشتم ساعت ۴ بود که کم کم درد من شروع شد و زدم زیر گریه
اومدن و آمپول فشار بهم زدن تا ساعت ۵ درد هام کم بود
از ۵ عصر خیلی خیلی شدید درد داشتم جوری که حتی صدام در نمیومد‌ هم خجالت می‌کشیدم هم واقعا جون نداشتم تا ۷ عصر درد کشیدم که دیدن من اصلا حالم خوب نیست مامانم رو صدا کردن و اون کمرم رو ماساژ میداد که آروم شم ولی دریغ از به ذره آروم شدن
اومدن معاینه تحرکی کردن که واقعا درد داشتم در حد مرگ حدودا ۲ دقیقه هم طول کشید تا اون موقع چندین بار معاینه عادی کردن خیلی درد نداشت ولی معاینه تحرکی اذیت شدم خیلی

با کلی سختی با توپ ورزش کردم و دوباره ۹ شب معاینه کردن شده بودم ۷ سانت که گفتن یا باید کلی زور بدی یا اینکه تا فردا صبح درد میکشی
من که مرگ رو با چشم دیده بودم گفتم باشه هرجوری شده زور میدم اولش گفتن دراز بکش بهم دوباره آمپول فشار زدن و آن اس تی وصل کردن که من دراز کشیده اصلا نمیتونستم دردو تحمل کنم خودم دستگاه رو‌جدا کردم و اومدم زمین نشستم
کلی زور دادم کلی اذیت کشیدم کلی آمپول درد اذیتم کرد تا ۱ شب که گفتن شدی ۹ و ۱۰ سانت
ولی بالای بیست بار معاینه ام کردن و ۲ باز معاینه تحرکی شدم
۱ و ۱۵ دقیقه رفتم اتاق زایمان که یه لحضع از درد زمین نشستم که گفتن پاشو پاشو کله بچه اومده بیرون
مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت چهارم
بعد اون دیگه هیچی را متوجه نشدم تا اتاق ریکاوری، چشمام همه چی را دو تا دو تا میدید. دیگه تخت ها را جا به جا میکردن ولی من خیلی چیزی حس نمیکردم از درد. دو مرتبه جا به جا کردن تا توی اتاقم رسیدم. اتاق تزئین شده بود و من تو اون حال و هوا برام همه چی قشنگ بود. یهو ی بچه لخت با ملحفه سبز اتاق عمل انداختن رو سینه ام. قابل وصف نیست. خدا روزی همه بکنه ان شاالله.
پمپ درد نداشتم. چند ساعت بعد به پرستار گفتم من پمپ درد میخوام. گفت باید قبل عمل میگفتی. دردی نداشتم ولی. دو تا امپول بهم زدن. گفتم کی میایید برای فشار رحم؟ گفت لازم نداری. کلا من اون شب یک شیاف مصرف کردم. من تحمل درد عالی دارم همیشه. چند تا امپول هم بهم زدن که احتمالا تو اون ها مسکن بوده. ساعت ۱۲ شب گفتن پاشو راه برو. منم اتقدر بد شنیده بودم فکر کردم که چی هست. ولی اونقدرها نترسید. برای بلند شدن عجله نکنید من حدود ۷ تا ۸ دقیقه کشید که بلند شدم. با ارامش. و بعد رفتیم قدم زدیم. من دو تا خواهرام همراهم بودند. بعد دو سه دقیقه قدم زدن برگشتم و خوابیدم. بچه کنارم خوابیده بود و اصلا گریه نکرد. من را حس میکرد کنارش.
فردا صبحش هم همه چی خوب بود تا ظهر که خولستم مرخص کنند. دکتر خودم نبود. دکتر جایگزینشون بود که گفت هموگلوبین خونت داره دائم افت میکنه ( خون زیادی سر عمل از دست داده بودم و رحم پر خون داشتم یعنی همین موضوع_ علتش را هم نمیدونم چی بود). گفت دوباره آزمایش میگیریم اگه بازم اومده باشه پاین باید خون بگیری. خدا را شکر شش ساعت بعد دوباره آزمایش دادم و جوابش یک ساعت بعد اومد و گفت هموگلوبین همون عدد قبلی بود.
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۱ ماهگی
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ ۲ ماهگی
«تجربه زایمان پارت ۳👣🤱💕»
دردم زیاد بود نیم ساعتی گذشت
دوباره من گفتم بیاید دردم شدیده دکتر اومد معاینه کرد ۷سانت بودن
می‌گفت نفس عمیق بکش ،من خیلی درد داشتم به ماما گفتم میشه حالت سجده بشم گفت هرجور راحتی حالت سجده انجام میدادم
وسعی میکردم خودمو کنترل کنم اما خیلی سخت بود ماما اومد گفت میتونی حالتی که دستشویی میری وایسی و زور بزنی گفتم آره فقط میخواستم دردام تموم شه ،اون حالتی شدم و لبه ی تخت رو گرفتم وهر بار که درد میومد سراغم تا اونجایی که می‌توانستم زور میزدم ،بعد از چندین دقیقه دیگه نمی‌تونستم اونجوری وایسم وماما دوباره با صدازدن های متعدد من اومد معاینه کرد گفت فول شدی ۱۰فینگری فقط کافیه چندتا زور محکم بزنی
تقریبا ۱۳بود صداشون کردم نمیومدن ،من احساس میکردم بچه اومده پایین یه خانمی مسئول نظافت و رسیدگی به بخش زایشگاه بود اومد تو اتاق و داد زد سر بچه داره میاد ماما سریع اومد گفت دیگه زور نزن من با کمک اون خانم رفتم روی دستگاه و ماماهم آمده شده
نگفت فقط زور محکم بزن دیگه تمومه من تا اونجایی که توان داشتم زور زدم خیلی سختم بود که گفت کافیه و صدای دخملی رو شنیدم و دیدمش این بار برای بار هزارم عاشقش شدم و گریه کردم ساعت ۱۳:۲۰ دقیقه می‌دیم ولی توی کارت تولد دخترم ۱۳:۲۵ زدن
جون نداشتم اما برای دخملم جون میدادم
بند نافش رو بریدن ورودی تخت نوزاد گذاشتم
واحساس میکردم یچیزی ازم داره بیرون که ماما گفت جفتت و آروم می‌کشید و می‌گفت یکم زور بزنم که جفتمم بیرون اومد و اینبار شکمم رو فشار میداد که بقای جفتم با دست کشید بیرون وخون ازم میرفتکه به کمک همون خانم اومدم روی تخت و همراهمون صدازدن که بهم خوارکی بده