منو مَهَند و آوردن تو ریکاوری... مَهَند پیشم نبود چندتا تخت اونورتر بود ولی صدای گریه اشو شناختم با اینکه دومین باری بود که صدای قشنگشو میشنیدم پرستارو صدا زدم گفتم صدای گریه بچه منه پرستارم رفت پسرمو اورد بهش شیر دادم بعدش گذاشت تو تختش ساعت از دستم در رفته بود نمیدونستم چندساعت که تو ریکاوری ام خیلی شکمم درد گرفته بود نفس که میکشیدم شکمم بالاپایین میرفت دردم میگرفت دکتر بیهوشیمو صدا زدم گفتم بهم پمپ درد بده برام اماده کرد و وصل کرد به مرور خیلی از دردم کم شد پرستار اومد و گفت که اول مهند و میبرن تحویل همسرم و مادرم میدن بعدش منو میبرن...بعد از چند ساعت بهم اجازه دادن که مایعات بخورم تا برم دستشویی و دفع داشته باشم من مایعات خوردم و‌باید برای اولین بار روی پام وایمیستادم...حرفای بقیه پستایی که تو اینستا دیده بودم همه توی سرم میچرخید چقدر میترسیدم برای بلند شدن ولی من بهترین تصمیم عمرمو به موقع گرفته بودم😂پمپ درد یار وفادار من یعنی این پمپ درد کاری کرده بود که درد اولی وایستادن اولین قدم برداشتن بعد سزارین به کمترین حد ممکن رسیده بود خیلیییییی درد کم و قابل تحملی داشتم اگه صد بار هم برگردم عقب بی شک از پمپ درد استفاده میکنم...

تصویر
۵ پاسخ

تلفظ اسم نی نی برای اطرافیان سخت نیست

مرسی دتر که همه چیو توضیح دادی اگه بدونی چقدر استرسم کم شد ❤️❤️❤️❤️

منم پنجشنبه می‌خوام سزارین شم ولی از الان استرس گرفتم ک با درد بعدش چکار کنم تجربه ای هم ندارم بچه اولمه برا همین میترسم

پمپ درد خودت گرفتی عزیزم یا بیمارستان خودش بهت داده؟؟

مهند ینی چی

سوال های مرتبط

مامان دیان مامان دیان ۸ ماهگی
#تجربه سزارین🌷🌻پارت سوم
بعد بهم نشونش دادن خیلی کوچولو بود ۲۶۰۰ بود و وقتی صداشو شنیدم به قدری حالم بد بود که فقط چشممو بستم بعد تکنسین بیهوشی بهم گفت خوبی مامان گفتم حالت تهوع دارمو آممول زد توسرمم و بعدش چندتا تکون و فشار حس کردمو بعد گفتن تموم شد و منو از روی تخت جابه جا کردن به قدری میلرزیدم و حالم بد بود که هیچی متوجه نمیشدم مسئول اتاق عمل میگفت نترس از عوارض بی حسیه و بعد بردنم توی ریکاوری و حتی هیتر جوابگوی لرز من نبود تا انتقالم به بخش هم لرز داشتم توی ریکاوریم شکممو فشار دادن اما من اتقدر حالم بد بود که متوجه اون نشدم حتی بعد از انتقال به بخش بازم میلرزیدم بعدش اومدن کلی سرمو اینا زدنو پمپ درد هم داشتم و خیلیم درد داشتم من دردم از تو ریکاوری شروع شد با وجود پمپ درد پس حتما پمپ بگیرید الانم خیلی کمر درد دارم و یکمی سردرد از اولین راه رفتنم که من فشارم افتاد با وجود خرما خوردن و نشستن قبلش و از درد حالم بهم خورد الانم سخت راه میرم و ولی چاره ای نیست پسرمم بستریه برام دعا کنید ممنون از همه دوستای خوبم ولی نگران نباشید اتقدر خدا به آدم قدرت میده که قابل تحمله همه چی
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمانم

من از قبل با پزشکم صحبت کردم ماساژ شکمیم یکی‌تو اتاق عمل و یکی تو ریکاوری و یکی تو بخش باشه که اتاق عمل و ریکاور رو واقعا متوجه نشدم
تو بخش حالم خوب بود و میتونستم با بقیه صحبت کنم ولی سرمو‌تکون نمیدادم که سردرد و سرگیجه نگیرم
تقریبا یک ساعتی بی حسی مونده بود منم از قبل درخواست پمپ درد داده بودم بهم وصل بود
کم کم بی حسی داشت از بین میرفت که فهمیدم پمپ دردم نشتی داره
و خب از شانس قشنگم اینجا دیگه کاااامل بی حسی رفته بود و من درررررررررردی کشیدم که تو زندگیم حتی تصور نمیکردم همچین دردی وجود داره، حتی حاضر بودم بهم امپول هوا بزنن بمیرم ولی این درد و تحمل نکنم
بعد ناله و گریه و جیغ اومدن ارامبخش تزریق کردن که اصلااااااا جوابگو‌ نبود و من تقریبا یک ساعت درد بی حسی کشیدم بعد اون دو تا شیافت دیکلوفناک از قبل تو کیفم بود، دو تا گذاشتم و بعد ۵ دقیقه اثر کرد و همزمان پمپ درد جدیدمم گذاشتن
دیگه از درد خبری نبود و حالم بهتر بود تا ۱۰ ساعت هیچی نخوردم و اولین چیزی که خوردم اب بوده بعد کاپوچینو و نسکافه که خیلی بهم کمک کرد و خدا رو شکر اصلا سردرد و سرگیجه نگرفتم
بعدش بهم گفتن راه برو که من با کمک همسرم راه رفتم و اول بلند شدنش خیلی سخته ولی راه رفتن باعث کمتر شدن درد میشه و بهترین کار همینه همش رااااه برید
اینم تجربه من چیز سخت و ترسناکی نیست اگه مثل من بدشانسی نیارید همه دردهاش با مسکن قابل تحمله
امیدوارم همگی زایمان راحتی داشته باشید و به سلامتی فارق بشید♥️
مامان حنا مامان حنا ۱ ماهگی
#تجربه زایمان ۴
دیگه کم کم حس پاهام داشت برمیگشت ولی لرزکرده بودم اومدن پتو انداختن رومن خانم ها دیگه که زایمان کرده بودن کنارم بودن بچهاشونم کنارشون بود جز من از پرستارا پرسیدم بچه من کجاست گفتن بردن بخش نوزادان گفتم مشکلی داره گفتن نه تو بری بخش اونم میاریم دیگه ساعت ۲:۴۵من اومدن ببرن بخش دیگه دخترمم آوردن راستی پمپ درد هم برام گذاشتن
یک ساعت اولی که آوردن تو بخش دردی حس نمی‌کردم بعدش اومدن شکمم فشار دادن وااااااای که چقدر درد داشت مردم از درد گریه شدم ولی اصلا نمی‌تونستم تکون بخورم نینی هم آوردن که سیر بهش بدم ولی من دریغ از یک قطره شیر نداشتم هرچی پرستارا و اطرافیان تلاش کردن تا ۸شب هیچی نیومد ۸دکتر نوزادان اومد گفت برید شیر خشک نان یا اپتامیل بگیرید بدید بچه بخوره
خودمم دیگه از همون گفتن کم کم شروع کنم به مایعات خوردن اول هم یا انرژی زا بخورم یا اسپرسو
درد هام خیلی زیاد بود با وجود پمپ درد بهم هم گفتن خودشون پمپ جوری تنظیم کردن که کم کم وارد بدنم میشه و کلیدش نزنم که تا فردا برام بمونه منم قبول کردم ساعت۱۲شب هم اومدن سوند کشیدن که خیلی درد داشت یادم میاد مو به تنم نمی‌مونه بعدشم گفتن کم کم باید بشینی و بعدش بیایی از تخت پایین دیگه پرستارو شوهرم و مامانم بودن با کمک سه تاشون به هزار بدبختی و گریه و درد زیاااااااد اومد پایین ‌ولی خیییلی درد داشت که میگفتم دیگه غلط بکنم بخوام زایمان کنم چند قدمی راه رفتم برگشتم رو تخت خوابیدم ولی چون مایعات می‌خوردم و سرم بهم وصل بود دستشوییم می‌گرفت راهی هم نداشتم باید دوباره اون درد زیاااااااد تحمل میکردم و از تخت میومدم پایین
مامان یزدان👶 مامان یزدان👶 ۳ ماهگی
سلام مامانا اومدم از تجربه سزارینم بگم کسایی که قصد سزارین دارن من خیلی راضی بودم درد واقعا قابل تحمل بود برام از شش صبح دکترم گفت چیزی نخورم یه صبحانه سبک خوردم پنج صبح ساعت ۱۱ رفتیم بیمارستان تا کارمو بکنم ان اس تی گرفتن انژیو وصل کردن تا ساعت دونیم عمل شدم سوند داخل اتاق عمل وصل کردن که اصلا دردی نداشت برا من دکتر بیهوشی اومد بیحسی زد اونم اصلا دردی نداشت ولی من خیلی میترسیدم دراز کشیدم کاملا بیحس شدم عملو شروع کردن یکم احساس تنگی نفس پیدا کردم برام اکسیژن گذاشتن بعد ۱۰ دیقه صدای گریه پسرم اومد خیلی حس قشنگی بود 😍 من همزارن گریم گرفت یکم بعد پرستار گفت میخوای ببینیش آورد گذاشت جلو صورتم ☺من خودم پمپ دردم خواستم برام وصل کردن که با اون واقعا اصلا دردی نداشتم یکم در حد پریودی بود اوردن تو پخش ۱۲ ساعت هیچی نخوردم بعد اون گفتن آبمیوه بخورم بلند شدم سوندو دراوردن فقط سرم گیج میرفت یکم نشستم چون پمپ درد داشتم درد زیادی نداشتم فقط من سرم خیلی تکون دادم حرف زدم سر درد خیلی بدی گرفتم سه روز اول 🥴 شیرم اولش نمیومد شیر خشک گرفتم تو بیمارستان ولی بهش نساخت الان شیرم زیاد شدم شیر خودمو میدم دکترم واقعا خوب بود دستش خیلی سبک بود اینجوری که همه میگفتن بعد سزارین خیلی درد میکشی برایه من واقعا راحت بود❤
مامان پرنسا مامان پرنسا ۸ ماهگی
سلام من شنبه سزارین شدم بیمارستان قمر
میخواستم تجربه زایمانم رو بگم
من برای تشکیل پرونده رفته بودم که دکترم تماس گرفت گفت همون لحظه بستری بشم برای زایمان اولش خیلی استرس داشتم کارامو انجام نداده بودم و خیلی هنگ بودم ساعت ۱۲ و نیم ظهر رفتم اتاق عمل و یک و ده دقیقه بچه به دنیا اومد رسیدگیشون خیلی عالی بود واقعا پرسنل خیلی خوش اخلاق و مهربونی داشتن من اتاق خصوصی و پمپ درد هم گرفتم تنها چیزی که خیلی درد داشت اولین باری که دست و پاهامو روی تخت تکون دادن و دو بار هم شکمم رو فشار دادن که واقعا درد داشت من آستانه دردمم پایینه واقعا دردم شدید بود ساعت های یک شبم اومدن خودشون رام بردن که پمپ دردم تموم شده بود و دردم زیاد بود برام دو تا شیاف گذاشتن و دردم کم شد بعدش چندبار دیگه راه رفتم که باعث شد دردام کمتر بشه ساعت تقریبا ۱ ظهر هم مرخص شدم در کل من از بیمارستان قمر خیلی راضی بودم همه ی کارها رو خودشون انجام میدادن و پرسنلش با رفتارشون باعث میشدن آدم احساس خوبی داشته باشه
مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۶ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان فندوق مامان فندوق ۳ ماهگی
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۳
تا اینکه بهو حس کردم یه چیزی از زیر قفسه سینه ام کشیده سد بیرون و بهو احساس خالی بودن کردم. همون لحظه صدای گریه پسرم رو شنیدم و بغضم ترکید گفتم خانم دکتر پسرم خوبه؟ خانم دکتر هم گفت بله عزیزم خوبه خوبه. گفتم می خوام ببینمش که پرستار گفت الان بذار تمییزش کنیم . من فقط گریه می کردم تا پسرمو آوردنو گذاشتن کنار صورتم. چه لحظه ای بود خدایا…بعدش بچه رو بردن و من هم به به خواب آروم رفتم که خوابم دیدم ولی یادم نیست چی بود. بعد صدای دکتر رو شنیدم که اسمم رو گفت و گفت که کارش تموم شد. من یه حال منگ داشتم وحرفام خیلی با فکر نبود و کلی از دکتر تشکر کردم. رفتیم ریکاوری و از همون ریکاوری برام پمپ درد گذاشت . شکمم رو هم تو ریکاوری فشار دادن که دردی ندلشتم چون بی حس بودم. اما لرزش ریکاوری بد بود همش دندونام به هم می خورد و نمی تونستم لرزشش رو کنترل کنم. یه نیم ساعتی فکر کنم تو ریکاوری بودم. پرستار پیشم بود و من همچنان گریه می کردم. از خوشحالی. ازم خواست برای خواهرش که بچه دار نمیشه دعا کنم و من هم از ته دل براش دعا کردم. بعدش رفتیم بخش و همه عزیزانم کنارم بودن مخصوصا عزیزدلم پسر قشنگم