تجربه زایمان
من روز 24شهریور که بر اساس انتی میشد 36هفته6روز ساعت 11 دل درد و کمر درد پریودی گرفتم چون همیشه دل درد و کمر درد داشتم زیاد برام مهم نبود ولی هر چقدر وایسادم تا خوب بشه نشد حتی بدترم شدم دیگه با مادر شوهرم رفتم بهداشت تا ببینم چرا اینطورم رفتم پیش ماما حالاتم رو ازم پرسید منم توضیح دادم براش
علایمم حالت تهوع و دل درد و کمر درد و ببخشید میگم اسهال بود دیگه یه نامه ارجاع بهم داد که سریع برم بیمارستان دیگه رفتم پیش دکتر ولی اون گفت اینا علایم خطر نیست دیگه اومدم خونه ولی خب رفت و آمد بهداشت پیاده روی کردم تا شاید یکم آروم شم دیگه مامانم اینا با عمم اومدن که با هم بریم بیمارستان منم یه دوش گرفتم و بقیه ناهار خوردن دیگه مادر شوهرم زنگ زد به شوهرم تا از سر کار اومد دیگه دردم داشتن بیشتر میشدن رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی رفتم اتاق معاینه و گفت 1سانت بازی بعد یه آزمایش و سونو نوشت گفت برو انجام بده دیگه من آزمایش انجام دادم ولی سونو باید میرفتم بیرون دیگه رفتم باز معاینه شدم 1.5سانت بود دیگه دردم شد هر 4 دقیقه بعد دیگه رفتم پیش دکتر سهیلا اکبری و یه سونو ازم کرد

۸ پاسخ

چه زایمان سختی 🥺
خدایااااا کمکم کن دارم میمیرم از استرس😭

راستی من توی حاملگی 68کیلو شدم بعدش شدم 60کیلو وحتی یه کیلو کمتر از وزن قبل بارداریم

ولی خب اینم بگم زایمان من انقد خطر ناک بود که دکتر گفت تا در اتاق عمل نمی‌رسید ی
خلاصه اینکه زایمان طبیعی خیلی سخته ولی بعدش زیاد عوارض نداره اگه میدونید میتونید برید زایمان طبیعی کنید
راستی خرم آبادی های عزیز اگه تا حالا دکتر خوبی گیر نیوردید برید پیش خانم دکتر سمیه محمدی واقعا دکتر فوق العاده ای هست
بعد اینکه اگه بیمه ای غیر تامین اجتماعی دارید نزدیک تامین اجتماعی نشید چون دردسر زیاد داره و زیاد بهت نمیرسن ولی شهید رحیمی اینطور نیست و ماما و دکترای واقعا خوبی داره تازه پرستاراشم خوبن مخصوصا مال بخش نوزادان

بچم 7روز بستری بود ولی منو نمیبردن پیشش چون حالم زیاد خوب نبود نمی‌تونستم راه برم دیگه روز شیشم نتونستم و رفتم پیشش گفتم که با رضایت شخصی میبرمش و دیگه گرفتنش بغل و شیر خودمو دادم بهش ولی خب باز اون روز نزاشتن مرخصش کنیم دیگه رفتیم خونه از بیمارستان زنگ زدن گفتن بچه دادیم بخش مامانش بیارید دیگه من شب رفتم پیشش ولی خب میگفتن هیچ ساکت نمی‌شده دیگه هر چند دقیقه یکبار میومدن سراغم میگفتن بچت بیدار شد بیا دیگه تا ساعت نزدیکی 5من پیشش بودم بعدش مامانم رفت پیشش دیگه با فرداش ساعت 2مرخصش کردیم و براش گوسفند قربانی کردیم و شبش کلی مهمون اومد خونمون

و موند جفت که این دفعه جفت در نمیومد دیگه جفت و در آوردن و خون زیادی ازم رفت بعد اومدن و بخیه زدن با اینکه بیحسی زده بودن ولی موقع بخیه کردن من خیلی اذیت شدم مخصوصا بیرونی ها دیگه یکی یکی شکممو فشار میدادم تا خونش بیاد بیرون بعد که بخیه تموم شد اومدن و اتاق تمیز کردن و رفتن راستی بچه من ساعت 9 و 5 دقیقه صبح به دنیا اومد دیگه ساعت دوازده بود که منو دادن بخش مادران پرخطر ولی خب بچمو بخاطر افت ضربان دادن آن ای سی یو و من ندیدمش دیگه رفتم و بستری شدم بعد چند ساعت گفتم میخوام برم پیش بچم منو بردن و سریع برگشتم دیگه همون موقع ها تب کردم و فشارم اومد پایین و دیگه بهم سرم وصل کردن ولی خب بخیه هام خیلی درد میکرد دیگه فردا ساعت 1مرخص شدم ولی بچم هنوز اونجا بود

😍😍😍😍

دیگه صبح بود که شیفت عوض شد و به ماما دیگه اومد بالا سرم و کیسه ابو به زور ترکوند ولی خب از هر کسی می‌پرسیدم کی زایمان میکنم میگفتن 11صبح حدودا منم دیگه توانی برام نمونده بود از درد زیاد گریم گرفت و یکم جیغ زدم دیگه درادام خیلی زیاد شده بود ماما اومد گفت من کمکت میکنم تو هر وقت دردت گرفت زور بزن منم هی زور میزدم ولی انگار ن انگار دیگه فول شده بودم ولی بچه به دنیا نمیومد دیگه اومدم سوند برام وصل کردن و گفتن ضربان بچه افت کرده باید بری سزارین دیگه دختر داییم رفت و یه دکتر که اسمش سمیه محمدی بود و آورد چون شیفتش بود دیگه اومد بالا سرم گفت بزار ببینم میتونم طبیعی به دنیا بیارمش یان دیگه با یه وسیله سر بچه رو گرفت و گفت زور بزن منم زور زدم و یه ماما از اون ور با قیچی داشت کارشون انجام میداد دیگه بعد چند تا زور بچه به دنیا اومد و همون لحظه دردام تموم شد ولی خب دلیل دیر به دنیا اومدن بچم بند ناف کوتاهش بود که اجازه به دنیا اومدن بهش نمی‌داد دیگه این تموم شد

و گفت که چون دردات منظم سریع برو بستری شو که بعد از سونو رفتم بیمارستان شهید رحیمی وساعت 4 دوباره معاینه شدم که شده بودم 2سانت دیگه گفتن برو خونه دوش آب گرم بگیر و پیاده روی کن باز برگرد دیگه ساعت 8شب برگشتیم بیمارستان و لی وضعیتم تغییر نکرده بود فقط درام هر 3دقیقه بود دیگه تو سالن انقد پیاده روی کردم و از پله رفتم که شدم 4سانت ولی خب انقد درد داشتم که فقط کمرم ماساژ میدادن مادر شوهرم و مامانم تا یکم آروم شم دیگه دختر داییم پرستاره اونجا بود اومد بالا سرم و من بستری شدم ولی خب معاینه انقد درد داشت که فقط جیغ زدم که یکم آروم شم رفتم تو اتاق زایمان و بهم سرم و اکسیژن وصل کردن و هر چند ساعت یکبار میومدن و معاینم میکردن و دختر داییم هم تا صبح ماساژم میداد و قرآن می‌خواند و مراقبم بود کلی دلگرمی خوبی بود برام پیشنهاد میکنم اگه میخواد زایمان طبیعی کنید ماما همراه بگیرید خیلی کمکه خلاصه یکی از ماما ها اومد بالا سرم و گفت آروم وایس تا کیسه ابت رو پاره کنم ولی خب تا دست زد گف کیسه آب چسبیده به سر نوزاد زده نمیشه آب کیسه ابم یکم کم بود

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۲ ماهگی
سلام اومدم با تجربه زایمانم
۳۷ هفته و پنج روز بودم رفتم پیش دکترم برام معاینه لنگی و تحریکی انجام داد و گفت دهانه رحمت یه سانت بازه باز چند روز دیگه برو nst بگیر ،منم از همون شب دردام کم کم شروع شد و خودمم هر روز پیاده روی میکردم و کلی ورزش های بارداری رو انجام میدادم در طول یه هفته هم دوبار رفتم نوار قلب گرفتن و معاینه شدم اخرین بار گفتن شدم ۱/۵ تا ۳۸ هفته و ۵ روزم ک شد باز رفتم پیش دکتر گفت تقریبا شدی دوسانت ، منم گاهی وقتا همینجور ک خوابیده بودم تنگ نفس میشدم بهش گفتم نامه بیمارستان داد ک بستری شم به خاطر معاینه ها هم درد زایمانم شروع شده بود شب ساعت یازده رفتم بیمارستان nst گرفت دید انقباض دارم گفت بستری شو ولی گفتم میرم دردم ک زیاد شد میام رفتم خونه تا ساعت دو پیاده روی کردم بعد ک رفتم بخوابم دردم خیلی اذیتم میکرد نمیتونستم بخوابم یکمم صبر کردم ولی دیدم قابل تحمل نیست هر شیش هف دقیقه یبار میگرفت رفتم بیمارستان گفت یکی دوساعت دیگه هم پیاده روی با حالت رژه برو بعد بیا بستری شو دیگه از ساعت سه تا پنج و نیم پیاده کردم بعد با همون دهانه رحم دوسانت بستری شدم ولی گفت سر بچه اومده پایین دیگه آمپول فشار بهم وصل کردن و من دردام شدید تر میشد برام توپ هم آوردن و گفتن حالت چرخشی روش برم
مامان کسرا❤️‍🔥 مامان کسرا❤️‍🔥 ۲ ماهگی
من بالاخره اومدم با تجربه زایمانم🤗😁
من دو روز بود کمر درد پریودی میگرفتم و ول میکرد خیلی بد بود پاهامم میگرفت اخر یک روز به مادر شوهرم گفتم امشب اگه دردم نگرفت هم بریم معاینم کنن شاید دهانه رحمم باز شده باشه اگه باز نشده باشه هم با معاینه بعد شاید باز بشه گفت ببینیم چی میشه هرچی به شب نزدیک تر شدم دردام بیشتر و به هم نزدیک تر شدن شب ساعت 11 شب بود رفتیم بیمارستان نوار قلب گرفتم خوب بود معاینه هم کرد گفت کلا بسته ای دیگه رفتم خونه اونجا بهم گفتن اگه لکه بینی داشتی طبیعیه و اگه خون ریزی بود بیا منم اومدم خونه تا ساعت 4 صبح خونریزی داشتم نه خیلی زیاد بود نه کم دیگه از ساعت چهار کم شد و منم خیالم راحت و خوابیدم ساعت 8 صبح با درد زیادی از خواب بیدار شدم رفتم حموم اونجا دست کشیدم اونجام تمیز کنم بیام بیرون از حموم دیگه دیدم یک چیز لیز و خونی هی همین جور داره ازم میاد دیگه همون جوری اومدم تا ساعت 10 بود که دیگه مراقبت داشتم اون روز رفتم بهداشت خلاصه اونجا گفتم و گفت احتمال داره کیسه ابت باشه برو بیمارستان ساعت 11 بود رسیدم بیمارستان نوار قلب گرفت گفتن یکمی ضعیف میزنه و معاینه هم کرد گفت یک سانتی و تا همه کارارو انجام دادن شد ساعت 1 اینا دیگه گفت باید به خاطر ضعیف بودن قلبش بستری شی از الان منم گفتم نه میرم خونه تا سه چهار سانت نشدم نمیام گفتن خیلی خطرناکه و ممکنه یهو قلب بچه وایسته و مجبور شدم وایستم تا پرونده تشکیل دادیم و اینا شد ساعت 2 و بستری شدم همش زیر دستگاه ان اس تی بودم و تا ساعت 4 خوب بودم زیاد درد نداشتم دیگه از ساعت 4 تا ساعت 11 و 45 دقیقه شب که بچه به دنیا اومد داشتم گریه میکردم و داد میزدم🥺🥺🥺
مامان ماهان و هامین💙 مامان ماهان و هامین💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان(طبیعی)
خب من ۲۱ ام معاینه شدم ۱ سانت بودم بعد دکتر برام معاینه تحریکی انجام داد که بعدش خونریزی گرفتم گفت برو بیمارستان شبش رفتم بیمارستان که باز معاینه کردن گفتن ۲ سانتم و چیزی نیست برم خونه گذشت تا دیشب من درد داشتم ولی نه خیلی شدید حرکات بچم هم نسبت به روزای دیگه کمتر شده بود دیگه باز رفتم بیمارستان که گفتن همون ۲ سانتم و ضربان قلب بچه هم خوب بود و دردام هم ثبت شد ولی گفتن درد زایمان نیست خلاصه ما باز برگشتیم خونه که از نصف شب دیگه دردام هی شدید شد که نمیتونستم نفس بکشم از صبح تایم گرفتم فاصله شون زیر ۸ دقیقه و ۵ دقیقه بود ولی نرفتم بیمارستان گفتم خوب دردامو خونه خودم بکشم بهتره دیگه ساعتای ۱۴ رفتیم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۶ سانتم و پذیرش شدم ساعت ۱۵ رفتم زایشگاه اونجا کیسه آبمو پاره کرد با یه میله فک کنم پلاستیکی بعد گفت ۷ سانتم دیگه مامایی که برا من بود بهم ورزش داد ولی تا خواستم انجام بدم دردام خیلی شدید بود احساس زور داشتم معاینه کرد گفت فول شدی همونجا رو تخت کمک کردم با معاینه و تحریک تا سر بچه اومد پایین پایین بعد دیگه بردنم اتاق زایمان اونجا چند تا زور زدم که پسرم دنیا اومد ساعت ۱۶ کلا با اومدنش سبک شدم بعد جفتمو دراوردن که دیگه بشدت سبک شدم حس خوبی بود بعد اون همه درد بعد رحممو ماساژ داد و رسید به بخیه که من گفتم بیحسی برام زدن ولی فقط برا داخلیا چون بیرونیا گفت چون پوسته بی حس نمیشه (۲ تا بخیه بیرونی خوردم و همینم گفتن که میخواستیم اصلا بخیه نخوری ولی خودم اشتباه یجا داشتن بهم میگفتن زور نزن من فک کردم دارن میگن زور بزن که نتیجش شد دو تا بخیه)
مامان باران و برکه مامان باران و برکه ۳ ماهگی
مامان آرش کوچولو مامان آرش کوچولو ۵ ماهگی
سلام مامانا من هنوز بیمارستانم اومدم تجربه زایمانم رو بگم بهتون
من پریشب از ساعت 1 درد داشتم هر ی ساعت ی بار تا صبح تحمل کردم صبح ساعت 9 رسیدم بیمارستان نوار قلب گرفتن گفتن خوب نیست معاینه کرد 2 سانت باز بودم گفتن باید بری سنو بیو فیزیکال رفتم سونو نسل فردا از ساعت 12 تا ساعت 3 منتظر بودم دیگه نوبتم شد رفتم گفت سونو خوبه بعد سونو رو اوردم بیمارستان نشون دادم گفت بزار معاینه کنم گفت شدی 3 سانت خوب داری بیشرفت میکنی باید بستری بشی دیگه من گفتم نمیشه برم یکم راه برم هنوز درد زیادی ندارم گفت برو تا دوساعت دیگه بیا منم پیاده از جای بیمارستان تا حرم رفتم و برگشتم اومدم دیگه بستری کردن خیلی درد داشتم گفت بزار معاینه کنم دید شدم چهار سانت گفت بای کیسه اب رو پاره کنم تا اینکه هم پاره کرد اب همه مدفوع بود به خودم نشون دادم زنگ زد به دکترم گفت اونم گفت حاضرش کنید واسه عمل منم دارم میام دیگه ساعت 9 حاضر شدم تا 9 ربع رفتم اتاق عمل 9 نیم اومدم بیرون بردنم تو ریکاوری خیلی بد بود همش سرما میخوردم خلاصه ساعت 10 نیم اینا بود اوردنم بخش پمپ دردم هر چی گفتم وصل نکردن حالا دردش با شیاف قابل تحمله فقط ماساژ شکمیش خیلی درد داشت فکر کنم به اندازه درد که تا 4 سانت کشیدم واسه زایمان طبیعی
الانم هنوز بیمارستانم پسرمم 3 روز باید بستری بشه برا مون دعا کنید
بیمارستان موسی بن جعفر رفتم
هزینه زایمان ۱۱ تومن بود
اپیدورال 1 تومن
سزارین 17 میلیون
مامان mehrab مامان mehrab ۳ ماهگی
پارت دوم
خب من یکشنبه عصر بود که از دکتر اومدم و کلی استرس داشتم به خاطر این دفع زیاد پروتئین و باید تا چهارشنبه صبر میکردم برا دکتری که دکترم معرفی کرده بود ۲شنبه ۳شنبه هم هم تعطیل بود من دیگه از اسنپ یه ویزیت آنلاین گرفتم که بهم چیری نگفت گفت باید سونو کلیه انجام بدی و برام نوشت منم دیگه گفتم خوبه فردا یه جایی پیدا کنم برم سونو چون احتمالا پیش اون دکتر کلیه هم که میخوام برم اونم سونو میخواد دیگه شبش درست نخوابیدم و کلی استرس داشتم هی دنبال جایی بودم که باز باشه روز تعطیل و اینا دیگه صبح که بیدار شدیم من یکم صبحونه خوردم گفتم یکم کم تکون میخوره بچه البته پیش میومد که کلا کم تکون بخوره دیگه ولی شوهرم گفت که بریم همون بیمارستان سینا که قرار بود زایمان کنم که احتمالا سونو هم داره توی راه هم یه آبمیوه خوردم ولی همچنان خیلی کم تکون خورد ولی من میگفتم اوکیه شاید خوابه دیگه تا رسیدم بیمارستان پرسیدم گفتن سونو که نیست بعد شوهرم گفت برو تست بده خیالمون راحت بشه من همچنان مردد بودم دیگه رفتم زایشگاه گفتم میخوام تست بدم کم تحرکی گفت از کی گفتم از صبح !
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان علی و فاطمه🩷🩵 مامان علی و فاطمه🩷🩵 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی موخواید 🤪
به نام خدا
اونایی که جز دوستامن میدونن که من چقدر بی طاقت بودم واسه اینکه زایمان کنم‌ ازون روزی که متوجه شدم دیگه بند ناف دور گردن فاطمه جانم نیست دکتر بهم گفت دیگه پیاده روی کن از روزی یک ساعت تا سه ساعت بهم ۲۰ تا شیافم داد که هر شب بزارم
بهمم گفت شربت زعفرون بخور که نخوردم ولی گفت خاکشیر و کاسنی بخور اونارو هر روز یه لیوان یا دولیوان میخوردم این اوخرم زعفرون میریختم توش و یا علی مدد
به تجویز خودمم دوتا کمپوت آناناس خوردم و رابطه بدون جلوگیری ام در حده ۴یا۵ بار داشتم
دوش میگیرفتم و زیر دوش یه ده تایی اسکات میزدم کل کارایی که این مدت کردم اینا بود به علاوه پیاده روی روزانه که خیلی خوبه
یه بار که حرکات نی نی کم شده بود رفتم بیمارستا نوار دادم خوب بود معاینم کرد حدودا دوسانت بودم که گفت کم کم دیگه دردات شروع میشه اومدم خونه دیگه هر چی درد داشتم با معاینه دیگه کلا برطرف شد هیچی دردی نداشتم چند روز گذشت دیگه طاقتم تموم شده بود پیش دکتر خودمم نرفته بودم برا معاینه دیگه گفتم بزار برم بهش یه رویی بندازم ببینم بهم ختم بارداری میده دیگه رفتم مطب تا دیدم گفت تو هنو نزاییدی قربونت اون دلت منم شروع کردم به اه و ناله که خسته شدم بریدم دیگه نمیتونم بهش گفتم رفتم بیمارستان معاینه شدم گفته دوسانتی ولی هیچ دردی ندارم که مربوط به زایمان باشه
گفت برو بخواب تا بیام تحریکت کنم رفتم لباسم و دربیارم دیگه دیدم اع لباس زیرم به اندازه یه انگشت اشاره دایره ای شکل خیسه دیگه گفتم احتمالا ترشحه
دیگه اومد معاینه کرد و گفت سه سانتی و بعدش تحریکی انجام داد و گفت بلند شو دیگه پوشیدم و رفتم بیرون گفتم دیگه نمیتونم میخوام زودتر دنیا بیاد خیلی اذیتم