۱۰ پاسخ

ب فکر پیشرفت بچه باش.پیشرفتی ک از لحاظ علمی و البته مسائل دکتر بیمارستان تو شهر بزرگ هست تو شهرستان نیست.منم بهمین دلیل موندم تو اصفهان وگرنه خسته شدیم از آلودگی و سروصدا

منم تا در خونه رو باز میکنم مث زندانی ها فرار میکنه بیرون..بعضي وقتا هم ک هوا گرمه میزارم تو حیاط بازی کنه بهش سر میزنم

تا ۵ سال دیگه خدابزرگه
حال رو دریابید
تا اونموقع هم یه تصمیمی میگیرید بلاخره
پیشرفت بچه هم از یه سنی به بعد که استعدادش رو شناختی شکل میگیره
عادتش بده همین روال رو پیش بگیر رفتی تهران هم میخابه

فچت یه سال و دوماهس؟به چهرش بزرگتر میخوره

عزیزم چه راحت خوابیده

ماهم هی میگ خونه مون درست شه میریم تا کی تو شهر و توخونه ۶۰متری سر کنیم ولی من دودلم بریم اونجا چی کارکنیم چی بخوریم شهرما ک ۱۷ساعت راهه واس شما ۶ ساعت ک چیزی نیست..منم میرم اونجا بچه هام ۶بیدارمیشن ۷ ۸ غروب هم میخابن..

به نظر من امکانات یه شهر بزرگ بیشتر به درد بچه میخوره همیشه که بازی و حیاط نمیخواد شهر بزرگ مدرسه بهتر داره و پیشرفت و درنهایت شغل خوب نصیبش میشه ولی برای خانواده و حیاط من باشم برنمیگردم من درحسرتم که برم شهر بزرگ تا بچه م پیشرفت کنه ولی شرایطش ندارم

اره واقعا خونه ی حیاط دار برای بچه ها یه چیز دیگه است

تا بازنشست بشه دیگه رایان بزرگ شده

انشالله عزیزم حالاکو تابازنشستگی شهرتون کجاست معلومه خواهرخونه حیاط دارکیف میکنن بچها

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۱ سالگی
آقا رایان هوابیده شوهری هم رفته سرکار من و تنهایی شب ،
شروع کنیم کتاب بخونیم (البته قبل شروع کتاب نیم ساعت دنبالش گشتم اقا رایان انداخته بود کف ماشینش 😵‍💫😵‍💫😵‍💫😵‍💫)
وقتی کتاب میخوندم و به خونه نگاه میکردم فکرم رفت به پارسال این موقع که تازه از شهرستان برگشته بودم و قرار بود از این به بعد دوتایی بچه رو نگه داریم مخصوصا شیفت های شب بهزاد تنهایی باید نگهش دارم ، استرس داشتم ولی به هیچکی نمیگفتم گفتم اخه باید ی جوری کنار بیام تا اخر نمیشه که یکی پیشم باشه 😐
من قبلا شبارو خیلی دوست داشتم ولی بعد زایمانم شب ها ی جورایی دلهره تو جونم میانداخت که دیگه دوست نداشتم شب بشه حتی بعد زایمانم ک اومدیم خونه یادمه شوهرم شیفت شب بود رفت سرکار با مامانم دوتایی موندیم و احساس خفگی و ترس داشتم اصلا نمیتونستم بخوابم هی رایان رو نگاه میکردم طول روز یکم میخوابیدم ، الان دارم فک میکنم بدنم به کم خوابی دیگه عادت کرده من حتی طول روز نمیخوابم ولی با این حال خوبه اکیم ،
و اللن نسبت به پارسال خیلی بهتر شدم رایان میخوابه من کار میکنم کتاب میخونم پارسال با رایان خسته میوفتادم منم میخوابیدم یا میدیدی نصف شب با گریه بیدار میشد مینداختمش رو پام ولی. الان انگار واقعا بزرگ شه و منو درک میکنه دیگه اون خستگی های یکسال پیش نیستش
درسته هر دوره ی بچه داری خودش چالش داره ، راه رفتن ، مدرسه رفتن ولی به تظرم من نوزادی سخت تره مخصوصا بی تجربه هم باشی ، 😊😊😊
خلاصه بریم شیر بخوریم و کتاب بخونیم 🤗🤗
مامان Dena مامان Dena ۱ سالگی