مامان من دیگه از خوبی نمیدونم چی بگم یعنی زنگ بزنم میاد نمیزاره دست سیاه سفید بزنم اینقدم بچه هامو دوست داره ک نگو .ـواقعا تعجب میکنم اینارومیشنوم مگه میشه مادراینقد سنگ دل
وایی پشمامم چه چیزایی میبینه آدم عزیزم زندگیتو کن با شوهرت خوش باش با بچه ات خوش باش
والا دارم ازتعجب دیوونه میشم من مادرم تا۳ ماه اززایمانم خوتش بودم خم ب ابروش نیورد بعدازاون جراحی داشتم تا۳ ماه بازخونس بودکه پسرموبزرگ کرد مراقبش بودخودم نمیتونستم بغلش کنم تا۳ ماه همین الانم ماهمیشه یک وعده یادووعده هرروزخونه مادرمم بنظرم قط رابطه کنی خیلی بهتره تااینک اینجوری روانتوبهم بریزه
از تعجب دهنم بازه آخه مگه میشه یه مادر این کارها و بکنه
عزیزم احترام به همه واجب نیست. فکر نکن چون مادرته باید هرکاری میکنه سکوت کنی
وقتی دستمال بهش میدی و استفاده نمیکنه حرص نخور قشنگ اعتراض کن، تو ک دیدی لباس قایمکی برداشته بهش میگفتی و به روش میاوردی. وقتی میگه سوپت بدمزه اس. بگو شما سرماخوردی مزه ها رو متوجه نمیشی وگرنه بابا گفت خیلی خوب شده.
تا وقتی سکوت کنی همه سوارت میشن و میخوان ازت سواستفاده کنن
بجه هات کجان؟نمیتونی ببینیشون؟
سلام مامانا.
پسرم یسال ودوماهشه
موقع راه رفتن یکی از پاهاشو صاف نمیزاره کجش میکنه
بنظرشماچکارکنم کسی بوده ای مشکلو داشته
از اول شانس داری پس خواهر
یک نمونه بهت بگم من خونه خودم وسط شهر فروختم و همسرم مجبور کردم بیاد زمین بابام بکوبه یک واحد برا اونا یک واحد برا ما ،بماند یک یکسال رفتم کنارش تو یک ساختمان چی کشیدم از دستش ولی پارسال داشتم تو خونه سقط میکردم درد شدید منو گرفتع بود تمام بدنم میلرزید و رنگم شده بود عین گچ رفتم پایین گفت چته گفتم دارم سقط میکنم ،گف باشه برو واحد خودت من قرارع برام مهمون بیاد ،گفتم باشع دیدم داداشم زنش اومدن ،وقتی خانمش منو دید گفت سیما ورا اینجوری شدی حالت بده ببرمت بیمارستان گفتم ن مرسی ،مهمون مامانم داداشم بود ک دوتا کوچه با ما فرقشون بود و هر روز نهار شام خونه مامانم بودن ،من رفتم بالا ب زور خودم ب گوشی رسوندم زنگ زدم خاله ام گفتم خودت برسون تنهام حالم بده ،خالم اومد ک دیگه داشتم از هوش میرفتم برام آب قند آورد ،پشتم ماساژ داد ،زیرم رختخواب پهن کرد ،حوله و چایی نبات و هرکاری ک یک مادر باید میکرد کرد برام ،من نصف شب بچم افتاد از غروب تا نصف شب حتی یبار مامانم نیومد بگه سیما زنده ایی یا مرده ،صدای جیغام ،صدای از پله پایین بالا رفتنام ،پریدنام میشنید ولی براش مهم نبود ...خالم وقتی صبح داشت میرفت گفت میدونم خون ریزی داری نمیتونی رو خودت وایستادی اما بخدا منم بچهام کوچیکن باید برم ،مامانتم ک مادری بلد نیست یکی رو پیدا کن بیاد یه لقمه نون بده دستت گفتم ن مرسی خودم کم کم پا میشم و پا شدم ...😅
اوووووف مامان من بدتر اژ مال تویه.
ولی چیکار کنیم.مجبوریم بسوزیمو بسازیم
وای بهار قدر مادرت بدون بخدا مادر من نزدیک منه ب قدری در خقم ظلم کرده و میکنه ک حتی اگر یک دونش بشنویی استخوانات تیر میکشع ولی من بازم همیشه رو سرم گذاشتمش هر وقت زنگ زده بیا فلان مارو بکن با سر رفتم انجام دادم
مادره یا نامادریت؟؟؟
چی بگم حق داری
اشکال نداره صبور باش و سکوت کن درست میشه
گاهی کارهای الکی ازشون برمیاد که آدم دلش میگیره
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.