دوستان ب طرز وحشتناکی حالم بده
بیاین یکم حرف بزنیم
پروژه مهد تموم شد دیگه نرفت ، سومین جلسه بود ک بردم
جلسه های قبل یک ساعت و نیم می‌بردم می‌نشستم طبقه بالا میموند گاهی سر میزد ، امروز ک بردم کلا گریه کرد ک نمیرم داخل، یوم رفتم پیشش دقیقا جلوی در کلاس کلا گریه و استرس شدید داشت اصلا بند نمیشد حتی شهربازی اش هم جذبش نکرد
ترسیدم این استرس شدید منجر بشه ب ناخن جویدن و شب ادراری و باقی ماجراها
کلاسم شلوغ بود مربی هم کلا دیدم وقت نمیکنه و حوصله نداره .گفتم‌میبرمش و مخالفتی نکرد
شایان خیلی بچه سختی هست جزو کودکان دشوار و پر مخاطره اس و من بابت اینا خیلی نگرانی داشتم
مثلا دفاع نمی‌کرد از خودش ک حل شد این قضیه و فلان
نمیدونم شاید یکی دوسال دیگه بزرگتر شد بردمش اوکی شه یا کلا از من جدا نشه و من همین قضایا رو تو مدرسه داشته باشم
همش مزخرفه بچه اگه امن باشه ، همه چی حله
پیش پدرش مادربزرگ و خاله اش بدون من ساعت ها میمونه ولی مهد رو نتونست حل کنه
از من جدا میشه میره پارک مسیر طولانی رو خودش راه میره دو میکنه میره اینجوری نیس ک خیلی چسب باشه ولی نمیدونم چی شد ک مهد اونجوری شد
کلا هدفم آموزش نبود ، هدفم پیش بچه ها بودن و جدایی از من تو محیط جدید بود ک شکست خورد
دنیا رو سرم خراب شده

۱۳ پاسخ

خیلی زمان و حوصله لازمه خیلییییی

چون هنوز زوده

اخه بنظر من زوده هنوز،کوچیکن نباید ازشون انتظار داشته باشیم،منم مطمئنا پسرم نمیمونه اینجور جاها،بالاخره همه بچه ها میرن مدرسه جدا میشن هیچکس ندیدیم ک وابستگی شدید داشته باشه تا آخر ،یکی دیر یکی زودتر من داداشم تا کلاس سوم با گریه میرفت الان نه خوب شده هر بچه ای هم فرق داره نباید هم مقایسه کرد

ولش کن زودبهش فشارنیار

دخترم من جلسه اول دوم موند جلسه سوم گریه گریه نموندمنم اصرارنکردم

عزیزم حق داری نگران باشی،حالت بد باشه،درکت میکنم
ولی درست میشه عزیزم مطمین باش ،
میتونی با مشاور هم حرف بزنی که راهنمایی ات کنه

پیش ما خانه بازی داره کلاس هم میذازه مثه نقاشی و قصه درمانی یه پسری میومد بدجوری وابسته به مادرش بود با اینکه فضای بزرگیم نبود اما مادر باید کنارش مینشست کم کم دیگه عادت کرد خودش تنهایی بشینه مهد هم قرار بوده بره نمیدونم چجوری پیش رفت اتفاقا پسر زبر و زرنگیم بود میتونست از پس خودش راحت بربیاد
توام بگیرد تو شهرتون ببین اگه همچین کلاس هایی هست از این کلاسها شروع کن

سعی کن ببری مهد خلوت
مهد دختر من ۷-۸ نفرن مربیا خیلی بهشون می‌رسن بعد بهش بگو اگه بری مهد یه عالمه دوست پیدا می‌کنی یه عالمه چیز جدید یاد میگیری

نمیدونم واقعاچرااینجوریه دخترمن ازسه سالگی بردمش کلاس آی مت به من میگفت بروبیرون توکلاس نباش سریع بادوستاش ارتباط برقرارمیکنه خیلی زودباهمه جورمیشه وبدون من قشنگ بازی میکنه

مشاور مهد ب من گفت ببرمش کلاس مادرو کودک
اونجا چندوقت بره تا کم کم جذب مهدم بشه

شما دقیقا مو به مو بهراد رو توصیف کردی
چندین مهد بردم،اما کلا نخواست بمونه
بهرادم چسب من نیست و ارتباطات خوبی داره اما مهدو قبول نکرد ک نکرد

خوب کاری کردی
مربی خوب خیلی تاثیرداره
ان شالله بزار یکم بزرگترشه بعدا
اون موقه هم اگ دیدی همین رواله با مشاور صحبت کن

پسر منم همینجوری بود
با این تفاوت ک به شدت وابسته بود و‌ هنوزم هست
من ۱ ماه تمام وقت گذاشتم بردم اوردم توضیح دادم باباش باهاش حرف میزد جایزه گرفتیم هزار راه رفتیم تا‌اوکی شد
ولی بگم مربیش هم عالیه

سوال های مرتبط

مامان نازنین زهرا مامان نازنین زهرا ۴ سالگی
مامان دلوین مامان دلوین ۴ سالگی
سلام مامانا خوبید صبحتون بخیر....من دخترمو دو روز مهد بردم خواستم تجربمو درموردش بهتون بگم شاید بدردتون بخوره....من کلا آدمی هستم ک تمام جوانب رو میسنجم و سر سری کاری رو انجام نمیدم،روز اول ک دخترمو بردم مهد ثبت نام کنم بهشون گفتم دختر من از هیچی نمیترسه تا بحال از هیچی حتی آمپول و تاریکی نترسوندیمش و اصلااا نمیترسه سرش داد نزدیم دعواش نکردیم کلا بچه شجاعیه دوس ندادم مربی اینجا سرش داد بزنه یا تند برخورد کنه...مدیرش گفت نهههه خانم خیالت راحت مربی ما یدونست تو خوش اخلاقی و کلیدی تعریف...ثبت نام کردیمو دخترمو فرستادم سرکلاس روز بعدش.ولی خب تو حیاط وایسادم ک مبادا روز اولی گریه کنه منو بخاد بعد پشت پنجره وایسادم ببینم دلوین چجوری صحبت میکنه در کمال تعجب دیدم روز اولی مربی ب بچه ها همش میگه بشین نکن زشته یا تهدید می‌کرد ک خاله از دوربین داره نگاتون میکنه اگه زیاد از جاتون پاشید...بعد من چیزی نگفتم با همسرم صحبت کردم درموردش گفت حتما برو جواز کار و دوره مربی گریشونو ببین ک رفتم گفت هنوز آماده نیست🫥 گفتم اوکی اومد تو حیاط دو ساااعت تو سرما وایسادم پشت پنجره فقط گوش کنم ببینم باز رفتار بد دارن یا نه ک دیدم بلههههه بچرو تهدید میکنن میترسونن خداشاهده بچه خندید گفت ااا ساکت برگشته میگه اگه دستمال کاغذی رو پاره کنی ب بابات میگم،بدترین و زشت ترین حرف همینه ک بچرو از پدر مادر بترسونی