۱۲ پاسخ

من پارت سه روبگم براتون
چون با پای خودش رفته انقد دست کردن برا معاینه پشیمون شده که چرا خودش رفته😅😅

آخرش مثل من بودی
هیچ پیش بینی نداشتم فقط به اومدنش فکر میکردم

بروووو تایپ کن منتظرم من 😍🥰😍

خب،،🤕

دکترت بهت تاریخ نداده بود یعنی؟؟؟

چقدر منتظر بودم بیای. تعریف کنی من همچنان در تلاشم 🥴

خب 🙃🙃🙃

خبببب🤨

ادااامه بده خووووووب

در انتظار پارت ۳...

خب😧🥺

تروخدا بگو منم میخوام طبیعی بیارم

سوال های مرتبط

مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت چهار:

دستگاه نوار قلب و آن اس تی رو وصل کرد گفت تکون خورد دکمه رو بزن دوبار تکون خورد تو اون ۲۰ دقیقه ولی نمیزنم ماما اومد نگاه کرد گفت چرا نمی‌زنی گفتم خب تکون نمیخوره میگه من از رو نواز میفهمم تکون خورده گفتم خب من نفهمیدم دروغ ندارم بگم🤣🤣 خودش اومد دستش و گذاشت رو شکمم که تکونی حس نکرد. دکتر اون شیفت اومد تو تریاژ و من و دید گفت برای چی اومده گفت از سر شب اینجاست ولی هنوز ۳ سانته میخواد بستری بشه گفت نوار قلبش خوب بوده فقط فهمیدم گفت انقباض ثبت شده گفت ببین اگه خودش میخواد بستری کنید و گرنه بره چون بستری بشی تا فردا عصر معطلی گفتم نه درد دارم به خونه نمی‌کشم
دیگه گفت پس کارهای بستریش و بکن. سر از پا نمی‌شناختم. دیگه لباس بیمارستان و دادن تنم کنم گفت برو به همراهت بگو کارا بستریت و بکنه رفتم بیرون به شوهرم گفتم نوار قلب بچه خوب نبود بستری میکنن
به این شکل ساعت ۱۲ من بستری شدم و رفتم بخش زایشگاه
نگم از حال و هوای زایشگاه براتون🤦🏼‍♀️
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی من پارت یک

اول بگم که منو گهواره باهم تو ی روز زاییدیم 😁
تاریخ انتی ۲۵ مهر بود و تاریخ آخرین سونو ک رفتم ۲۴ مهر که دقیقا ۲۴ ام زایمان کردم
بدون بی حسی و آمپول فشار و... کاملا طبیعی 😂

صبحش با دردهای منظم ده دقیقه ای بیدار شدم درحالی ک شب قبل حتی ذره ای درد و علائم نداشتم و طبق معمول پیاده روی رفته بودم و حمام طولاااانی و...
خلاصه دردها ک هر پنج دقیقه شد رفتم بیمارستان ، معاینه کردن گفتن ۲ سانتی ، دکتر نامه بستری داد اما گفت برو دو سه ساعت ورزش کن بعد بیا ، منم رفتم کلی پله بالا پایین کردم و پیاده روی و...
بعد دوساعت رفتم گفت ۳ سانتی ، دردامم همون بود البته ، گفت برو بازم پله نوردی ، دوباره رفتم از ساعت ۳ تا ۵ پله و پیاده روی دیگه جون نداشتم حالم بد شده بود ، برگشتم زایشگاه و گفت همون ۳ سانته ولی من چون میخواستم بستری بشم که برم تو اتاق و ورزش کنم و.. ( فکر میکردم اینجوری بهتر باشه برام) گفتم دردام زیاده دیگه نمیتونم برم پله اینا ، اونا هم گفتن پس بیا بخواب رو تخت 😁
مامان رقیه وکیان مامان رقیه وکیان ۳ ماهگی
سلام خانما من دیشب تو ۳۶هفته ۶ روز زایمان کردم از پریشب درد پریودی داشتم میگرفت باز ول میگرد تا دیروز ساعت ۱۲ رفتم زایشگاه گفت ۴ سانتی برو پیاده روی بعد بیا از ساعت ۲تا ۵ پیاده روی کردم رفتم میگه شدی ۳ سانت برو خونت دردات زیاد شد یا کیسه ابت ترکید بعد بیا ۵امدم‌خونه از ۷ شروع کردم تا ۱۰ شب پیاده روی ساعت گرفتم دردام ۳ دقیقه یبار بود ۱۰ رفتم میگه هنو ۴ سانتی دیگه انقدر گریه کردم خدایا بااین همه درد چرا باز نمیشه دیگه یه امپول زدن نمیدونم چی بود گفتم امپول فشتر گفت ن مال اینکه دهانه رحمت باز شه زدن گفتن برو یه ساعت دیگه بیا دیگه تو حیاط پیاده روی گردم یازده رفتم گفت شدی ۵ دیگه بستری کردن امپول فشار زدن تا نزدیک ۱ که دیگه گفت زور بزن توان نداشتم ولی مجبور بودم مهکم زور زدم تا بچه امد ساعت ۱ شب زایمان کردم بچه سومم به اندازه ای که این اذیتم کرددوتا دیگه نکردن باوزن ۲۷۰۰ بدنیاامد پسرم ۳۵۵۰ بود انقدر درد نکشیم اینک۶ میگن بچه درشت دردش بیشتر یا اینکه بچه دوم سوم راحت تر الکی منکه واسه این یکی مردم زنده شدم
مامان مهنا‌و‌مهدی یار مامان مهنا‌و‌مهدی یار ۳ ماهگی
اومدم با تجربه زایمان طبیعی تو بیمارستان نجمیه تهران .
خیلی خوب بود همچیش.پرسنل .غذاش. رسیدگی.
۳۹ هفته و پنج روز رفتم دکتر .ان اس تی دادم و سونو بیوفیزیکال.که دکتر بگه برای بستری شدن چیکار کنم .چون میترسیدم زیاد بمونم بچه مدفوع کنه..ان اس تی و‌دید .گفت خوبه. معاینه هم کرد .اما بسته بودم.
گفتم میخام بزام امروز. گفت دست خودت نیس.الکی ک‌نمیشع .دیگه گفت دوروز دیگم وقت میدم بهت بمونی . پیاده روی کن .آب گرم بگیر.
بعد رفتم سونو بیمارستان.سونو انجام دادم دیگه ساعت یک شده بود دکتر رفته بود .گفتن برو کلینیک زایمان زنگ میزنن واس دکتر میخونن.
یهو بهم گفتن باید بستری شی.اب دورش ۹ mm هست. دیگه استرس وارد شده بود بهم .از طرفی دوست داشتم زودتر فارغ شم .استرس تموم شده.
دیگه دو نیم بستری شدم با رحم بسته و با آمپول فشار زایمان کردم .ساعت ی ربع به هفت.
تو چهار ساعت فول شدم.خداروشکر فقط اپیدورال نگرفتم.
چون سر بچه اول گرفتم .هیچ زوری نداشتم برای بیرون کردنش. و زایمانمم ۷ ساعت طول کشید.پروسه رو طولانی کرد

#زایمان طبیعی