مامانا سلام تجربه زایمانم میخوام بگم من ۳۹ هفته و۴ روز رفتم برای معاینه تحریکی پیش یکی از آشناها ک گفت میخوای کیسه آبتو پاره کنم زودتر بدنیا بیاد بچت درشته اذیت میشی ک گفتم باشه کیسه آبم پاره کرد دهانه رحمم دوسانت نیم بود ساعت۱۲ شب بستری شدم آمپول فشار زدن بهم کم کم دردام شروع شد جوری ک کل بیمارستان گذاشتم روی سرم مرگمو به چشم دیدم ساعت چهار برام اکسیژن گذاشتن ک دردم کمتر بشه ولی فایده ای نداشت ساعت چهار ونیم صبح از درد داشتم میمردم که گفتم برام آمپول از کمر بزنن ک دوساعتی دردم کمتر شد بعدش ک اثر بی حسی رفتش مردم زنده شدم و در آخر اینقدر درد داشتم که ساعت ۱۲ ونیم ظهر بزور زایمان کردم ک خودشون منو پاره کردن خلاصه بگم آرزوی مرگمو میکردم اینقدر که درد کشیدم بدن با بدن خیلی فرق داره ولی من قشنگ آرزو میکردم بمیرم که خداروشکر هرچی بود بخیر گذشت ولی هنوز افسردگی توی بدنم هست همش یاد دردام میوفتم چ عذابی کشیدم ۱۲ ساعت گریم میگیره حالم خرابه درستو حسابی ام نتونستم بخوابم اصلا

۴ پاسخ

دقیقااااااا منم همینطور بودم عذاب کشیدم یعنی قشنگ مردم و زنده شدم خیلی بد بود منم هروقت یادم میوفته خودم برگام میریزه ک چطوری تحمل کردم

منم دقیقا مثل شما بودم من ۷۲ساعت درد کشید دهانه رحمم باز نمیشود فقط ۴سانت باز شود بعد دیگه داشتم از درد میمردم اومدن آمپول. فشار زدن بهم بعد خداروشکر بچه ام ب دنیا اومد واقعا زایمان سختی داشتم

وای چقد سخت من بیمارستان رفتم ۳سانت بودم آمپول فشار زدن وقتی ۵سانت شدم کیسه آبم و پاره کرد دکتر ولی خداروشکر ماما همراهم بود و درد آنچنانی نداشتم فکر کنم دردای شدیدم فقط ۴بار بود بعدشم بچم دنیا امد

وااای وااای منم با امپول فشار بودم خیلییی بد بود عذاب کشیدم🫠🫠

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۱ ماهگی
مامان آسنا و سورنا 💕 مامان آسنا و سورنا 💕 هفته سی‌وهشتم بارداری
تجربه زایمان طبیعیم
با نشتی کیسه آب رفتم زایشگاه اونجا معاینه کردن گفتن دهانه رحم دو فینگر ۳۰درصد بازه باید بستری شی تا کار های پذیرش انجام داد همسرم ساعت ۱۱شب رفتم زایشگاه اتاق انتظار زایمان سریع بهم آمپول فشار زد و نیم ساعت بعد کیسه آبم پاره کردن یک ساعت نشده اومد دوباره معاینه کرد ۶سانت دهانه رحمم باز شد البته از ساعت ۱۱شب که رفتم اتاق انتظار مامام خیلی خوش اخلاق و مهربونم بود با اینکه برای زایشگاه اونجا بود مثل یه ماما خصوصی کمکم میکرد و ورزش های لگنی انجام میدادم به ۶سانت ک رسیدم دردم زیاد شد درخواست اپیدورال کردم گفت چون بی حسی هس و باید به کمر بزنی عوارض داره نزن اکسیژن بدون درد بهتر منم اوکی دادم همین ک اکسیژن زد اصلا نفهمیدم چی شد و دردام از بین رفت دو ساعت نگذشته بود ک یه لحظه متوجه شدم زیر بغلم گرفتن میبرن اتاق زایمان تا نشوندنم رو تخت مخصوص زایمان بچه اومد سریع زایمان کردم خدارو شکر زایمانم خیلی خوب بود زمانشم به سه ساعت نکشید درد هم داشتم ولی خیلی کم ولی
مامان میران💙(: مامان میران💙(: ۸ ماهگی
مامان رایان مامان رایان ۸ ماهگی
سلام خانما خوبید میخوام تجربه زایمان طبیعی مو بگم بهتون با تاخیر ببخشید🫣دوستداشتم بگم ک چی گذشت بهم...اینم بگم ک من نامه سزارین گرفتم از دکتر ربیعی برای ۱۴م اسفند ک برم بوعلی ولی بعدازظهر روز ۱۱م زیر دلم و کمرم ی نمه نمه درد میکرد منم فک میکردم ک دردای کاذب چون توی ۳۸هفته و سه روز بودم..بعد دیگ توجه نکردم بهش تا غروب ک رفتم حموم تا موهای بدنمو بزنم هرچی ک میگذشت دردام منظم تر میشد ولی نمیخواستم ک باور کنم درد زایمانه😉تا اینک همونجا توی حموم ی لکه ی قهوه ای دیدم ک مطمئن شدم دردای زایمانه و باید برم بیمارستان معاینه شم..دیگ تا رفتم بیمارستان ساعت هشت شب بود معاینه کردن و گفتن ک یک سانت باز شدی برو خونه اگ دردات شدید شد بیا...منم رفتم خونه و دردامو ک هرچی میگذشت بیشتر میشد تحمل کردم تا ساعت ۳نصف شب ک دیگ خیلی شدید شد و تحملش سخت...ساعت ۳ رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن سه چهار سانت باز شدی و باید بستری بشی...دیگ بستری شدم رفتم داخل ی اتاق ماما بهم گفت ورزشارو انجام بده دوش آب داغ بگیر تا زودتر زایمان کنی...
دیگ من همونجا ورزشارو انجام میدادم و دردامم بیشتر و بیشتر میشد ولی من صدام در نمیومد تا ساعت پنج ک ماما اومد و کیسه آبمو پاره کرد تا زودتر زایمان کنم وقتی کیسه آبمو پاره کرد دردام خیلی بیشتر شد دیگ نمیتونستم تحملش کنم فقط جیغ میزدم بخاطر همین ماما اومد و دهانه رحمم تحریک کرد تا بازتر بشه و من فقط داد میزدم جوری ک صدام کل بیمارستان رو برداشته بود..دیگ نزدیکای ساعت شیش صبح بود ک سه چهار تا زور اومد سراغم ک دست خودم نبود با درد شدید ک باعث شد رایان کوچولوی من ساعت ۶صبح روز شنبه ۱۲م ب دنیا بیاد ک شیرین ترین و عزیزترین لحظه ی عمرم بود...