بنطرتون قهر کنم خیلی لوسع؟

شوهرم گفت داداشم میاد ایرپادمو بگیره

منم گفتم باشه اکثرا میاد داداش با خانوم بچه ها میاد یا اگه تنهام باسه همیشه میاد خونه اگه بیاد بالا اگه شوهرم برع پایین نمیاد
دخترم خواب بود ایفون زدن گفت برو جای بچه رو بندار شوهرم گفتم لباسم مناسب نیست شاید داداش بیاد تو رفت میندازم
داداشش اومد جلو در منم لباسم مناسب نبود چادر سر کردم احوال پرسی گفتم نمیای داداش گفت نه
شوهرم ایرپاد بهش داد دو س دقیقه حرف زدن جلو در اسانسور من جلو در خد واحد موندم که حرفشون تموم شه تعارف کنم دوباره بیاد تو
برادرشوعرم برگشت منو نگاه کرد که ی چیزی بفهمونه من نفهمیدم
شوهرم برگشت گفت صد بار میگم برو تو نمیفهمی ی چیزایی اصلا یادم نمیاد
بدون خداحافظی اومد تو در قفل کرد بعدش گفت صد بار میگم گوش نمیدی که
منم گفتم لیاقت احترامم نداری من گفتم الان نیام جلو ذر میگه دوست نداره بیام خونتون
خب میگفتی ی لحظه برو من کار دارم با داداش دیگع دعوامون شد
خیلی بهم برخوزد رفتارش تند بود

۵ پاسخ

حق داری ناراحت بشی ولی توپو مینداختی تو ویدپن خودش میگفتی کار خصوصی رو پست تلفن بهت میکفت یا می‌رفتی پایین من اخلاقم اینه مهمونمو احترام بذارم .الآنم با آرامش بهش بگو شاید منم یکم مقصر بودم ولی درست نبود جلو داداشت اون رفتار رو انجام بدی احترام منو داشته باشی زندگیمون احترام داره
خلاصه ک هم بهش بفهمون ناراحت شدی هم برا این بنظر من قهر نکن ارزش نداره الکی آخر هفته تون رو خراب کنید

حرفش خیلی بد بوده که جلوی برادرش بهت گفته نمیفهمی😐
من اگه بودم قطعا سر سنگین میشدم که دفعه بعدی به خودش اجازه بی احترامی جلوی دیگران رو نده.

بذار بره گمشه محلش نده اصلا

🙁🙁🙁ینی متنفرم جلو کسی شوهرم صداشو ببره بالا خیلی بهم برمیخوره حق داری والا

با عصبانیت اومد تو خونه گفت صد بار میگم برو تو نمی‌فهمی شاید ادم کارِ خصوصی حرفی داشته باشه
همزمان در کوبید بدون خدافظی از داداشش اون بنده خدا م رفت دیگه

من اصلا متوجه نشدم خب کار خصوصی اگه داشته باشن گفتم لابد این میره پایین
یا چرا بهونه بیارع مستقیم می‌گفت

سوال های مرتبط

مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 ۵ سالگی
مامانا ما همگی ناهار خونه مادر شوهرم دعوت بودیم خواهر شوهرام با بچه هاشون و شوهراشون بودن
شاهان خیلیییی پرو و وقیح شده سر سفره ناهار صدا در آورد بهش گفتم دستشویی داری پاشو بریم گفت نه بعدش گفتم کار زشتیه بی ادبیه
پدر شوهر مادر شوهرمم بهش خندیدین گفتن بوق زدی پسرم شاهانم قهقهه زد
دوباره میوه خوردنی اینکارو تکرار کرد من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم یدونه محکم زدم رو پاش سرشم داد زدم گفتم مگه بهت نگفتم اینکارو تکرار نکن
شوهرم برگشت گفت چرا میزنی اخه زورت به بچه رسیده 😐مادر شوهرم برگشت گفت بچه بی صاحب نیست که گفتم مادرشم صلاح دوسنتم زدم خواهر شوهرم بلافاصله گفت اهان یعنی اینکه به کسی گوه خوریش نیومده
اصلا بچتو بکش،گوشتشو تیکه تیکه کن به ما چه
ما هم میگیم چرا زدی
منم گفتم بچه باید ادب بشه هزار بار با روی خوش گفتم اینکارو انجام نده وقتی شما به روش میخندین فکر میکنه کار خوبی میکنه مشکل از بزرگشه نه از بچه
منم دست شاهان رو گفتم اومدم خونه اونام هیچی نگفتن
کثافتا، حرصیم ازشون
بچه هرکاری میکنه اینا می‌خندن ،بعدش خب بچه باید بفهمه کار درست و نادرست رو
خودم تنبهش کنم خیلی بهتره تا اینکه فردا تو جمع صدتا حرف بشنوه
والا بچه هم نیست دیگه ۵ سالشه
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد
مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
پارت ۲۷ چند دخترم تا سه سالگی پیش مادر شوهرم بود طعم بچه داری نکشیدم تا می خواستم بیدار می شد مادر شوهرم می آمد طبقه بالا سریع باهاش بازی می کرد انقد وابسته مادر شوهرم بود سر سوزن به من اهمیت نمی داد اونم برای اینکه لج من در بیاره هی بچه ام می برد پیش خودش خسته کلافه بودم لباس شیان اش حمام اش شیر دادن اش درد مریضی اش مال من بود خوشی هاش مال اون وقتی واکسن اش می زدم اصلا انگاری ما وجود خارجی نداشتیم می رفتم خونه مادرم تا خوب می شد می آمدم پس مادر شوهرم بچه ام می گرفت تپ بغل خودش انقد حرص می خوردم شب روز خواب نداشتم مادر شوهرم خیلی خیلی کینه ای بیشتر وقت ها باهام قهر بود می رفتم بیرون می آمدم پس بچه ام می دیدش می گفت ببرم ام پیش اون نمی بردم شروع می کرد گریه کردند نه غذای کمکی بهش دادم نه می دانست غذا چیه طفلک بچه ام می گفتم مادر شوهرم تو که چند تا بچه بزرگ کردی چه بدم بهش بخوره غذایی کمکی چطوری درست کنم می گفت چایی شیرین بده بهش یا می گفت کیک بده بهش اینم راهنمایی اش بود خودم خیلی ضعیف شده بودم
مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
سلام دوستان .
اگر کسی تجربه ای داره یا مطلب مهمی میدونه بهم بگه ممنون میشم.
دیروز رفته بودیم بازار یهو دیدیم پسرم دستشو پشت قایم کرده. نگاه کردم دیدم از بساطی شکلات یدونه شکلات برداشته. بهش گفتیم نباید بدون اجازه برمی داشتی باید میگفتی برات میخریدن. بعد هم گفتیم بیا ببریم پولشو بدیم یکمم بیشتر شکلات بخریم. خریدیم و اومدیم یکمم تو راه گفتیم که نباید بدون اجازه فرئشنده برداریم کار بدیه...
ولی شوهرم خیلی بهم ریخته بود هی میگفت چرا باید اینکار رو بکنه نکنه دزد بشه، میگفت منکه لقمه حروم نمیارم چرا باید این کار رو بکنه. منم گفتم بچس نمیفهمه طبیعیه.
امروزم تو کوچه مامانم از ماشین تا پیاده بشیم دیذیم یهو پسرم از سوپرمارکت همسایه مامانم دراومد خوراکی دستش. شوهرم توپید بهش گفت بیا ببر پولشو بده، پسرم قهر کرد یکم رفت جلو شوهرم در ماشینو بست گازشو گرفت که بره منم داخل ماشین بودم طفلی بچه یه وحشتی کرد ترسید جا بذاریمش.منم ترسیدم پاش بمونه زیر ماشین گفتم وایسا وایسا
شوهرمم هی بهش قیافه میگیره. به نظرتون چیکار کنم؟