سلام مامانا،من یه مشکل شخصی دارم که داره کم کم خیلی برام بزرگ میشه،لطفا راهنماییم کنین،ما طبقه بالای خونه مادرشوهرم ایناییم،تا قبل از زایمانم و تو دوران بارداریم مادرشوهرم یه احوال کوچیکم ازم نمیگرف که تو بالا چیکار میکنی دست تنها،اما از بعده زایمانم با اینکه مامانم پیشم بود اونم اومد و موند،تمام کارای منو مامانم انجام میداد،الانم که چهار ماهه بچم به دنیا اومده هر صب میاد بالا و میخواد بچه رو ببینه،عصر ها هم که ما وظیفمونه بچه رو ببریم پایین تا ببیننش،خواهرشوهرمم که یجوری رفتار میکنه انگار بچه اونه،من بزور ازش گرفتمش یا نمیزارم ببینتش،یا میخواد بچه رو ببره پایین،یا نمیزاره بچه رو ببریم بیرون با خودمون،یا نمیده بیاریمش خونه،درسته بعضیا شاید خوششون بیاد،من خیلی این مسله داره برام سخت میشه،من شاید یه روز در میون بچه رو ببرم خونه مامانم،در صورتی که اونا هم خیلی نوشونو دوس دارن،اخه این بچه منه و تربیتش بامنه،نمیخوام لوس بشه،یا بهشون خیلی وابسته بشه که منو اذیت کنه،چیکار کنم،؟
چجوری باهاشون رفتار کنم؟
چی بگم که توقع نداشته باشن صبح و شب بچه پیششون باشه؟
اگه راهمون دور بود اصلا اینجوری نمیشد،دارم خیلی اذیت میشم،فکرم خیلی درگیره،

۸ پاسخ

مادر شوهرت که بخاطر بگه من خوبم جلو مامانت خودشو خوب نشون داده اوایل معمولا می‌خوان بگن خوبیم خودنمایی می‌کنند. برا غریبه یا مادر خانواده شما جواب همشون بده رک مگه بچه داری الکیه بزار قهر کنند به درک مهم سلامتی خودت و بچه شوهرتم بهش بگو خانواده شما اینجور اونجور هستن نه خانواده خودم نه شما حق دخالت ندارن اینجوری بگو ناراحت نشه تا جواب خانواده شوهر ندی از رو نمیرن من جواب همه عالم آدم رک میدم خانوادش که هیچی برام مهم نیستن بعد با سیاست باش آدمشون کن

چقدر خوبه جدا زندگی کردن من از اولش سخت مخالفت کردم ۶ماه تو نامزدی دعوای شدید داشتم سراینکه نرم تو ساختمون مادرشوهرم زندگی کنم و آخر حرفم شد والان راضیم سعیتو کن مستقل شی ب گرونی فک نکن وظیفه مرده مایحتاج زندگیشو تهیه کنه

عزيزم اگر جاي مادر شوهرت مامانت كنارت زندگي ميكرد و اين كارا رو ميكرد يا جاي خواهر شوهرت خواهرتون بود بازم اين مساله رو دوست نداشتين؟؟؟
اگر واقعا اذيتتون ميكنه راه حلش همسرتونه كه بهشون بگه كه خانومم معذبه شما همش ميرين بالا خودمون هرموقعه نياز باشه مياييم پايين

مثلا بگو من به ني ني(اسمش) وابسته ام ميرم بيرون بايد با خودم ببرم.
اگر بتونين خونتون رو عوض كنين خيلي خوبه
يا از روانشناس مشورت بگير اينجوري خيلي سخته آخه

بهتره با شوهرت درمیون بزاری و خیلی منطقی حرف بزنی که مستقل بشی

منم همین مشکلو دارم ولی صبحا اصلا نمیان ببرنش بعد از ظهرا هم که شوهرم از سرکار میاد یه نیم ساعت میبره چون میگن دلمون تنگ شده منم مجبورم چیزی نگم.....

عزیزم اگه امکان داره خونتون رو جدا کنین چون هیچ راهی نداره یاهم باید باهاشون قهرباشین که نمیشه تنهاراهش جداموندنه منم تجربه داشتم دراین مورد متاسفانه خیلی هم حرص خوردم
رک وراست بع شوهرت بگو رفت وآمدتون روکم کنین

به فکر مستقل بودن باش عزیزم

سوال های مرتبط

مامان ضحی👶🏻 مامان ضحی👶🏻 ۱۲ ماهگی
گاهی اینقدر بخاطر بچه ها اذیت میشیم که ناخودآگاه ناشکری میکنیم ...میگیم از وقتی این بچه اومد یه خواب راحت ندارم! یا مثلا کاش یه داروی بیهوشی بدون ضرر بود بچه ها میخوردن میخوابیدن و وقتی استراحت مون تموم میشد و کارهامون تموم میشد، بیدار میشدن 😅
یا مثلا کاش یه ساعت برنارد داشتم(یادتونه؟!) که زمان رو متوقف میکردم و کمی از دست بچه ها راحت بودم!
این رو خودم خیلی بهش فکر میکنم😂

این تفکرات رو مامانهای چندفرزندی که دست تنها هستن(مثل بنده!) و هم امکاناتی مثل حیاط ندارن ،و هم کم سفر و تفریح میرن ،خیلی خوب درک میکنن!
که البته با شرایط دعوا و گریه و نق نق بچه ها ترجیح میدم کمتر جایی برم مگر هیات یا مراسم‌هایی که دعوتم کنن🤦‍♀

البته اگه جایی ویلا داشتیم طبیعتا پایه بودم برم😆

داشتیم از ناشکری می‌گفتیم!!!

همین الان بعضی ها این پیام رو میخونن و میگن کاش تمام این غرها و دعواها بود ولی بچه م سالم بود!
یا میگن کاش خدا به من بچه میداد و من فقط میشِستم دعواشون رو می‌دیدم!
یا میگن کاش خدا بچه م رو ازم نمی‌گرفت و زنده بود و از دیدن گریه و دعواش اصلا حظ می‌بردم!

اگه ناشکری کردیم
که طبیعیه گاهی !چون آستانه ی تحمل ما در کنار سختی های زندگی و کارهای پیاپی و خستگی ، باشنیدن گریه و دعوای بچه ها قطعا بسیار ناچیز میشه!
ولی بعدش استغفار بگیم
بچه ها رو بغل کنیم و ببوسیم!
و به نعمت‌هایی فکر کنیم که خیلی ها دوست داشتن داشته باشن!
مامان سامیار مامان سامیار ۹ ماهگی
سلام
عصرتون بخیر
خیلی دلم گرفته
من از ۱۸هفته با داریم آب دور بچه کم شد و استراحت بودم تا ۹ ماه که زایمان کردم و این مدت خونه بابام بودم بعدش هم تا به الان شاید یک ماه خونه خودم بودم اون تایم هم مامانم رو می‌بردم. این مدت شوهرم نبود ماموریت بود و هفته ی ای یکبار میومد ، خونه ما و بابام اینا یک ساعت از هم فاصله داره حالا کار شوهرم طوری شده که ۲۴ساعت سرکاره ۲۴ساعت خونه هست و باید برم سر خونه و زندگیم آخر هفته باید برم از الان دلم گرفته خیلی هم خودم هم پسرم وابسته ی خانوادم شدیم پسرم همش با بابا و مامانم و خواهرم بازی می‌کنه و دورش شلوغه اما خونه خودمون هیچ کس نیس اونجا هم که زندگی میکنم غریبم
مامانم از الان داره گریه می‌کنه که بدون بچم چیکار کنم تا بیایی
خودمم که وحشتناک میترسم که از پیش برنیام و پسرم خونه خودمون غریبی کنه
چون خونه خودمون که رفتیم چن روز خیلی غریبی کرد
لعنت به دوری
کاش هر دختری شهر خودش شوهر میکرد
هیییییی.......
بغض داره خفم میکنه
مامان دلارام💞 مامان دلارام💞 ۱۱ ماهگی
مامان چشم تیله ای🔮 مامان چشم تیله ای🔮 ۱۱ ماهگی
چقدر دلم گرفته🥺 چطور یه عده میگن بچه بیارید زندگی تون شیرین میشه
(درسته بچه خیلی شیرینه) اما فقط بچه،نه خود زندگی
از وقتی بچه م بدنیا اومده کلا اخلاقم عوض شده شوهرمم عوض شده
اصن یه آدم دیگه شدیم😞 من خودم اینقد بی اعصاب شدم که گهگاهی به شوهرم پرخاش میکنم و اونم ناراحت میشه☹️ در صورتی که حتی ما یه دعوا هم نداشتیم طی ۳ ساله که باهمیم..اما حالا تن تن سر یچه بحثمون میشه
من خیلی کم طاقت شدم😭 خسته میشم😔 خستگیمم رو شوهرم خالی میکنم
اصلا نمیتونم مثل قبل لوووس و نااز و ملوس باشم برای شوهرم🥲 من قبلا خیلی شوخ و سرزنده بودم پیش شوهرم اما الان نه...خیلی بدم میاد از الانم
خیلی خشک و‌سرد شدم
افسرده نیستم میدونم خودم..فقط خسته ام..حس میکنم چون مادر شدم دیگه نمیتونم مثل دخترا رفتار کنم باید فقط مادری کنم😫
گاهی میگم ای کاش بچه نمیوردم که رابطه ام با شوهرم سرد بشه
اصلا بچه ارزششو داره؟! نه والا ندتاره یه روز همین بچه ها برمیگردن به آدم میگن تو برای ما چیکار کردی مگه؟! میخاستی منو بدنیا نیاری و ...
چقدر دلم پره😭 برام دعا کنین حالم خوب بشه
مامان آسد محمد جواد مامان آسد محمد جواد ۱۰ ماهگی
اولین بار تنها بردمش حموم😍😍
خیلی حال کردم که دارم میشورمش و یکم هم آب بازی کرد😍
آخر سر که میخواستیم بیایم بیرون خیلییی گریه کرد از گریه نفسش داشت میرفت و حسابی هول کرده بودم ولی سریع اومدم بیرون‌ و لباس تنش‌ کردم و از گریه زیاد خوابش برد😭😢

شوهرم که همون اول گفت خودت میبریش حموم من هیچ کمکی نمیکنم و ازت بچه رو نمیگیرم،‌منم گفتم‌ باشه‌ خودم و بچه باهم میایم بیرون و‌خودم‌ لباس تنش میکنم و همین کار رو هم کردم، ولی آدمیزاد که نیست میدید بچه‌ داره گریه میکنه حتی نیومد یه‌ پستونک یا شیشه دهنش کنه تا من بتونم راحت تر لباس تنش کنم،فقط خسته نباشه یک‌ دقیقه اومد باهام دعوا کرد که چکارش کردی تو حموم و بچه رو تو حموم اذیتش کردی که گریه کنه فقط گفتم الان داد نزن بچه بیشتر گریه میکنه😑
بچه آب بازی خیلی دوس داره و از آب خوشش میاد و مامانم هم هرسری میبردش حموم داخل حموم ساکت بود ولی وقتی حوله تنش میکرد و میخواست بیاد، بیرون شروع میکرد به گریه کردن و شوهرم هم دیده بود و هم مامانم بهش گفته بود،واقعا نمیدونم با همچنین مردی باید چجوری رفتار کنم؟
فقط دفعه آخرم بود میبرمش حموم یا وقتی رفتیم مشهد پیش مامانم اونوقت میبرمش که حدقا مامانم کمکم کنه