۶ پاسخ

من ترجیح میدم بچم لوس باشه
و. میزنم تو دهن هر کسی ک حتی فکر کنه من بچمو ول میکنم ک گریه کنه
ک کمتر گ...وه خوری بکنه و نظر بده

تا چند ماه بچه فکر میکنه جزیی از وجود مادره. باید لمسش کنه. بوش کنه. مادر نوازشش کنه. طبیعیه گریه کنه و به مادر بچسبه.از داخل رحم یهو وارد این دنیا شده. همش بهش فشار میاد. لباس تنش میکنیم.‌پوشک میپوشیم.باید از سینه تغذیه کنن. مشخصه که گریه میکنن. تا عادت کنن. واقعا کاش این افکار از بین بره

بچه تا دوسالگی ک نمیشه تربیت کرد تا دو سال هرچی بچه بخاد ما باید فقط بگیم چشم بعد از دو سال میشه بچه رو آموزش داد
بعدشم نوزاد فقط توی بغل پدر و مادر احساس امنیت میکنه مگ میشه بچه رو گذاشت گریه کنه

نه والا من بچم که گریه می‌کنه دیگه برام هیچی مهم نیست فقط دخترم
به منم چند نفر گفتن

یاخداا این ازکجا اومده

دیگ تمام تنبلی و ببخشید گشادی خودشونو میبندن به روانشناسی و تربیت مدرن
بچه پنج دقیقه مادرشو نبینه خوب سیاه و کبود میشه از شدت گریه
چطو تحمل کنیم پشت در آخه

سوال های مرتبط

مامان موچی(کیان) مامان موچی(کیان) ۴ ماهگی
پارت سه

خیلی حسود زندگی من بود همش میگفت بپا بهت خیانت نکنه اینجوری کن اونجوری کن حالا شوهر خودش هفت خط روزگاره
بهم میگفت حالا من میتونم خودمو نجات بدم تو با یه بچه میخوای چیکار کنی هی بهم میگفت چاق شدی گنده شدی در صورتی که من روز آخر حاملگیم ۸۳کیلو بودم با ۱۷۰ قد خودش ۱۵۰ سانت و ۹۰ کیلو
گذشت و من زایمان کردم پسرم ۳ روز بستری بود که با شکم پاره بالاسرش بودم چه بدبختی که نکشیدم اومدیم خونه اومدن دیدنش نمیزاشت بچه رو آروم کنم میگفت گریش قشنگه دیگه رفتم شهر خودمون ۴۱ روزگی پسرم برگشتم اهواز که اومد خونمون بچمک بغل کرد گفت تپلم نیستی بهت بگم تپل قنداق فرنگیشو برداشت گف سگ دوستمم از این داره
هی شگ دوستشو با پسر من یکی میکرد
یه شب دیگه گف از فلان روز تا فلان روز بیکارم بچه رد بزار پیشم گفتم مگه خودم مردم؟گفت من خیلی بهتر از تو میتونم مراقبش باشم دیگه خونم به جوش اومد گفتم بهش خفه شو تا ننداختمت بیرون
بچم عادت داشت به پهلو بخوابه آروم باشه اینم نمیزاشت بخوابه میگفتم چته ولش میگفت اینجوری آرومه منم از دستش کشیدم رو به شوهرم‌گفتم این صب اومده داره منو اذیت میکنه اون برام چس کرد رفت یه گوشه

خیلی حسود زندگی من بود همش میگفت بپا بهت خیانت نکنه اینجوری کن اونجوری کن حالا شوهر خودش هفت خط روزگاره
بهم میگفت حالا من میتونم خودمو نجات بدم تو با یه بچه میخوای چیکار کنی هی بهم میگفت چاق شدی گنده شدی در صورتی که من روز آخر حاملگیم ۸۳کیلو بودم با ۱۷۰ قد خودش ۱۵۰ سانت و ۹۰ کیلو
گذشت و من زایمان کردم پسرم ۳ روز بستری بود که با شکم پاره بالاسرش بودم چه بدبختی که نکشیدم اومدیم خونه اومدن دیدنش نمیزاشت بچه رو آروم کنم میگفت گریش قشنگه دیگه رفتم شهر خودمون ۴۱ روزگی پسرمو
مامان آسد محمد جواد مامان آسد محمد جواد ۱۳ ماهگی
اولین بار تنها بردمش حموم😍😍
خیلی حال کردم که دارم میشورمش و یکم هم آب بازی کرد😍
آخر سر که میخواستیم بیایم بیرون خیلییی گریه کرد از گریه نفسش داشت میرفت و حسابی هول کرده بودم ولی سریع اومدم بیرون‌ و لباس تنش‌ کردم و از گریه زیاد خوابش برد😭😢

شوهرم که همون اول گفت خودت میبریش حموم من هیچ کمکی نمیکنم و ازت بچه رو نمیگیرم،‌منم گفتم‌ باشه‌ خودم و بچه باهم میایم بیرون و‌خودم‌ لباس تنش میکنم و همین کار رو هم کردم، ولی آدمیزاد که نیست میدید بچه‌ داره گریه میکنه حتی نیومد یه‌ پستونک یا شیشه دهنش کنه تا من بتونم راحت تر لباس تنش کنم،فقط خسته نباشه یک‌ دقیقه اومد باهام دعوا کرد که چکارش کردی تو حموم و بچه رو تو حموم اذیتش کردی که گریه کنه فقط گفتم الان داد نزن بچه بیشتر گریه میکنه😑
بچه آب بازی خیلی دوس داره و از آب خوشش میاد و مامانم هم هرسری میبردش حموم داخل حموم ساکت بود ولی وقتی حوله تنش میکرد و میخواست بیاد، بیرون شروع میکرد به گریه کردن و شوهرم هم دیده بود و هم مامانم بهش گفته بود،واقعا نمیدونم با همچنین مردی باید چجوری رفتار کنم؟
فقط دفعه آخرم بود میبرمش حموم یا وقتی رفتیم مشهد پیش مامانم اونوقت میبرمش که حدقا مامانم کمکم کنه