مامانا من چند روز پیش وقتی خونه‌ی مادرشوهرم بودیم یه تجربه‌ی تلخی رو داشتم که خواستم به شما بگم که از این کار جلوگیری کنید
دختر من هیچ رقمه با پدرشوهرم حال نمیکنه، دوسش نداره ، وقتی میبیندش از بازی یا خوردن دست میکشه و میاد بغلم. دفعه‌ی آخری وقتی بغل مادرشوهرم بود و داشتیم خداحافظی میکردیم یهو پدرشوهرم تا خواست جانا رو ببوسه هی جانا ممانعت میکرد و روش رو برمیگردوند، یهو همسرم دخالت کرد و جانا برد جلوی پدرشوهرم و یه جوری نگهش داشت که طفل معصومم دیگه نتونست کاری بکنه و پدرشوهرم بوسش کرد، من خیلی عصبانی شدم و بغض گرفتتم، اومدیم تو ماشین هی با خودم فکر کردم چیکار کنم و چه جوری مطرح کنم این موضوع رو ک شوهرم بپذیره و جبهه نگیره، با لحن خیلی آروم و صمیمی گفتم عزیزم میشه یه خواهشی ازت بکنم؟ گفت جانم! گفتم لطفا دیگه جانا رو مجبور به کاری نکن . گفت چیکار کردم مگه؟ گفتم همین که نگهش داشتی تا بابات بوسش کنه. تو داری حریم خصوصی جانا رو میشکنی‌ ، من دیگه بعدا نمیتونم نه گفتن رو بهش یاد بدم. الان اگر بوس نده ۲سال دیگه هرموقع خودش دلش بخواد میره بوسشون میکنه. بذار خودش تصمیم بگیره نه از روی اجبار.
گفت باشه و پذیرفت
حالا امیدوارم این اتفاق دیگه تکرار نشه.
شما هم خواهشا به حریم کوچولوهاتون احترام بذارید. چون پیامدهای ناخوشایندی داره عزیزانم🌹😘

۱۲ پاسخ

عالی....

اقوام شوهر من خیلی محکم بوس میکنن دخترمن بدش میاد جوری که با التماس نگام میکنه ینی نجاتم بده از دستشون ولی هرچی بهشون میگم دخترم بدش میاد محکم بوسش نکنین اروم بوسیدن دوس داره ولی توگوششون نمیره جوری که دخترمو گریه میندازن

ممنونم

عزیزم حتما شما رفت امد کمی با خانواده همسرت داری من طبقه پایین حانواده همسرمم و خانواده خودم دورن
بچم به حدی مادرشوهرپدرشوهرمو دوس داره اگه بقل اونا باشه اصلااااا سمت مانمیاد گریه میکنه به زور باید بگیریمش بوس ک بماند😅
حتی چند جا بچه بقل مادرشوهرم بود ی لحظه میخواس بده من بچه گریه کرد فکر میکردن بچه خودشه من دختر بزرگترشم
برعکس چون خانوادمو خیییلی کم میبینه چون ی استان دیگن گریه مبکنه بقلشون نمیره بوسش کنن گریه میکنه
نگران نباش وقتی بچت بزرگتر شه همه چی حالیش میشه و شیوه های تربیتیو خیلی بهتر میتونی اعمال کنی
اگه دوس نداری بااونا خوب باشه ک همینجور رابطتو نگه دار والا ارتباطتت بیشتر کن که بچه به اونام عادت کنه هرچی باشه از خونشونه چه بسا اگه نوه اول باشه ک کلی ذوقشو دارن
من خودم بچم خیلی بهشون وابستش ولی اکثرا کار دارن بچه براشون لج میاره و گریع میکنه براشون بااینکه یکم کمتر میرم باز اونارو میبینه بال بال میزنه

و چقدر من خوشبحالم که دخترم حتی به مادرشوهر پدر شوهرم ببینه گریه میکرد اولش
و شوهرم بغلش می‌کنه نمیزارن کسی نزدیکش بشه تا کم کم ساحل خودش اوکی بشه و بیاد سمتشون
کلا نه من ،نه باباش نمیزاریم بزور کسی بغلش کنه یا بوسش کنه
هیچکس هم تاحالا بزور بوسش نکرده
چون ما از اول خط قرمزارو تعیین کردیم
فقط داداش خودم یخوردع لج میکنه که منم چندبار خیلی جدی بهش تشر زدم

سلام
منم همین مشکل و دارم
خانواده شوهرم هم محکم میبوسنش هم با دست بهش غذا اینا میدن منم هرچی میگم گوش نمیکنن میگن هیچی نمیشه سوسولش نکن و ...
به شوهرمم میگم میگه حق نداری چیزی بگی
اصلا هیچ کدوم متوجه نمیشن و من فقط حرص میخورم

عزیزم ممنون کارت خیلی خوبه

چقدر حس بدی برای جانا دستشو گرفتن بوسش کنه🥺
چقدر خوب همسرتون پذیرفت
کاملا درست میگید👌❤️🎀

این قضیه برای من پیش اومده.
ولی فرقش اینه بابام و مادرش بودن🫠🫠☹️
من خودمم با مادربزرگم حال نمیکنم آخه😶‍🌫️☹️😁

موافقم کاملا ولی شوهر منم اصرار داره سر قضیه اینکه بچه بره بغل مامان و باباش!!!

پسرمنم باپدرشوهرم رابطش خوب نیس بعداونا میبینن ایهان سمتشون نمیره وگریه میکنن میگه بچت چقد سرده این چیه تربیت کردی چراازمافرارمیکنه ولی میره پیش خانواده خودت و....هزارتاحرف بعدمیگن بده بغلمون طغلکی زار میزنه تو بغلشون اونان ازرو نمیرن
نمیدونم چرانمیفن بچس درکی ازدوست داشتن وفرار واین چیزا نداره

اره واقعا منم دوس ندارم این حرکتو

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱۲ ماهگی
سلام
یه کلیپ دیدم تو اینستا جالب بود برام میگفت ما دوره سختی رو میگذرونیم چون میخوایم اشتباهات قدیمی ها رو دیگه تکرار نکنیم اشتباهات مادر و مادر بزرگ و چند نسل قبل که به هم انتقال میدادن از تربیت بگیر تا غذا دادن و همه چیز و همینجور نسل به نسل ادامه داشت ما میخوایم شروع کننده راه جدید راه درست تو همه چیز باشیم پس سخته خیلی سخته این تغییر دادن باید خیلی قوی باشیم تو این راه .من مادرشوهرم بالاخره اعتراف کرد که جوری که تو غذا میدی فکر میکنم بهتره چون مهرابم داره غذا خوردنش مثل تو میشه و بد غذا نمیشه و همین استارت برای من خوب بود مثل شیر دادن که بهم گفت اینکه از حرفت کوتاه نیومدی و هرکی هرچی گفت کار خودت رو انجام دادی عالیه.اینکه این حرفارو مادرشوهرم که انقدر تیکه مینداخت بهم و این حرف رو بهم زد بهم انرژی میده چون میدونم کارم درسته چون طبق علم دارم میرم جلو نه طبق حرفای خاله زنکی و تو زندگیمم سعی کردم اینکارو بکنم سخت هسن نمیگم راحته نه ولی شدنیه.ماها باید رفتار درست رو یاد بچه هامون بدیم من از الان شروع کردم همه رو دارم آماده میکنم که دخالت نکنن چون میخوام بچه هرچی خواست بهش چیزی ندم گوشی کادو یا بچه شرطی نشه یا زود کوتاه نیام تنبیه نکنم ولی جدیت رو داشته باشم بازی بکنم وقت بگذرونم ولی برای هرکاری بچه انجام داد قول کادو ندم چون این بچه بزرگ هم بشه برای هرکاری میخواد بکنه انتظار کادو داره .امیدوارم هممون بتونیم از پس این مسئولیت ها بربیایم
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۳ ماهگی
دیروز که در تلاش بودم ناهار رز رو بدم و اون هی اینور اونور میرفت😶
مامانم گفت بدتربیتش کردی!
گفتم چی؟ دوباره تکرار کرد.گفتم یعنی چی؟
گفت برا خوابیدنش حتما باید برق خاموش باشه و....
هیچی نگفتم.
وقتی گفتم میخوام‌برم خونمون گفتن چرا بمون بعد شام.
گفتم رز موقع خواب باز اذیت میشه.
تموم دیشب که با همسرم آشپزی میکردیم و بی دغدغه ی بچه ای که میخواد بیاد وسط سفره شام خوردیم و من تونستم اخرشبی به آشپزخونه سروسامون بدم،
تموم اون ده دقیقه یه ربعی که تو اینستا میگشتم بی هیچ مزاحمی.
به این فکر میکردم به مامانم بگم من از صبح که بیدار میشم هی به خودم میگم مدارا کن که دوساعت اخرشب برا خودته.
فعلا حرف حرف رز باشه.
تو پیج نیکو روش یه خاطره ای از شب یلدایی که دخترش نمیخواست بخوابه تعربف کرده بود که چقدر عصبانی شده بود وقتی بچه‌مقاومت میکرده.
میگفت فکر کردم دیدم این مقاومتش من رو ترسوند که قرار نیس بخوابه و این تایم اخرشبی تنهاییمو دارم از دست میدم.
دیدم چقدر منم.
وقتایی که رز نمیخوابه و من واقعا عصبی میشم.هی میترسم که نکنه این بی خوابی ادامه داشته باشم.
خلاصه که من بنده ی اون‌ دوساعت بعد خواب رز ام.
که شام‌ خوردیم، ظرفها رو شستم، میشینیم پای سریال صدسال تنهایی.
اونجایی که هر صحنه هم آغوشی حضرت اقا تاکید میکنه نگاه نکن😅
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۳ ماهگی
کلافه قوطی شیر رو برمیدارم که قهوه درست کنم.
این روزا قهوه فقط بهم جون میده.دخترم که شبیه جوجه صورتی شده نشسته کف آشپزخونه و همونطور که داره با پاهاش بازی میکنه من رو هم زیر نظر داره که تو حساس ترین لحظه ها بیاد به پاهام بچسبه.
داره یه سالش میشه‌. همسرم چندشب پیش میگفت چه امسال سال عجیب و سختی بود.من گفتم اره همش اتفاقای عجیب افتاد.
گفت نه برا خودم میگم.
با خودم فکر کردم دو تا مسئله مالی و ترافیک کاری روش اثری گذاشته که میگه سال سختی بود!
پس من چی باید بگم؟
اون که شب بیداری نداشته؟ اون که تا چشماش گرم‌ خواب میشد اما ذهنش آماده نبود تا با کوچیکترین تکون بچه بلند شه و بهش رسیدگی کنه؟
اون که یهو نصفه شب با صدای خس خس سینه بچه ش بیدار نشد؟ یهو نصفه شب با تب بالا شوکه نشد؟
اون که تا پنج صبح بچه رو روی پاهاش تکون نمیداد؟
صبح وقتی مست خواب بود مجبور نبود بیدار شه و پوشک بچه رو عوض کنه؟
اون تا حالا شده بچه رو ببره حموم ببینه یهو‌ آب سرد شده؟بعد بیاد بشینه بالا سر بچه ش که پتو پیچش کرده زنگ بزنه به روانشناس و زار زار اشک بریزه؟