سلام مامانا پدر بچه ها ظهر داشتیم حرف میزدیم بچه ها چای ریختن و آبمیوه رو فرش خلاصه گفتم بشینید دیگه من نباشم کی اخه بزرگتون میکنه همسرم گفت سامی خواهر بزرگم صوفیا رو خواهر کوچیکم
گفتم تو چی گفت من زن میگیرم بعد از ظهر هم که از کار برگشتم میبرمشون مهد شبم که باهمیم بعدش بچه دهرهم میشم از زن جدیدم
انگار کل دنیا ریخت رو سرم میدونم زندگیم هوب نیست ولی تصور کردن دوری از بچه هام منو روانی کرد
در جوابش گفتم ۱ چهارم حقوق تو میگیرم ماشینتم توقیف میکنم گفت میزنم به اسم داداشم گفتم تامین دلیل میکنم تا بفهمی ماشین توقیف میکنم
مدارک اورد دیدم زده به اسم بابتش ☹

شما دوتا کی میخواید بزرگ بشید واقعا تو زندگیتون دغدغه دیگه ای بجز آزار دادن همدیگه ندارید.. یا جدا بشید یا مثل آدم زندگی کنید دیگه انگار ده سالتونه

مامان من متولد ۴۳ هستن
از ۲۰ سالگی آسم شدید داره
دارو هاشو سروقت میخوره دکترش با علم روز دارو هاشو عوض و کم زیاد میکنه
خداروشکر الان حدود ۱۰ ساله حمله شدید نداشته
بهت برنخوره شوهرت نقطه ضعفتو فهمیده از همون موضع بهت فشار میاره
آسم داشتن دلیل نمیشه که تو به خودت نرسی و خوب نخوری خوب نپوشی و شاد زندگی نکنی
بنظرم ی مدت حتی شده برو توو خیابون زندگی کن تا شوهرت بفهمه وقتی میگی میرم یعنی واقعا میری
مطمئن باش خواهرهاش بچه هاتو نگه نمی‌دارند
خوبه خودت پیش وکیل کار کردی چم و خم همه چی رو میدونی

مرد پوررو همینه دیگه من جای توباشم بچهارومیزنم توسر پدرشون میرم خونه بابام تا ببینم کی بزرگشون میکنه مرتیکه نفهم چقدزبونش درازه توخیلی صبوری

میگفتی آخه بدبخت تو‌چی داری ؟ بخوای زن دوم بگیری
بدبخت فقط من بودم زنت شدم نه خونه نه پول چی داری آخه گوه میخوری
چرا موندی آخه
ول کن برو بچه ها بزرگ میشن بده خواهراش بزرگ کنن

بنظرت واقعا خواهراش تو این دوره زمونه انقدر بی کارن که بچه های تورو بزرگ کنن؟اصلا شوهراشون میپذیرن که اینکارو بکنن؟نون خور اضافه میخوان؟یا اعصاب زیادی دارن؟
شوهرت فقط میدونه با اینکارا حرصتو درمیاره میخواد حرصتو دربیاره.من جات باشم دو روز میزارم میرم خونه بابام تا حرف دهنشو بفهمه.انقدر نقطه ضعف دستش دادی که میدونه چطوری حرصت بده.بگو برو زن بگیر نووووش.منم میرم شوهر میکنم .

اره خواهر میاد بچه تو رو نگه داره بچه داری انگار همین آسون یکی دیگه راحت مسئولیت قبول کنه

چقدر شوهرت نفهم و حال بهم زنه واقعا .به چه امیدی موندی باهاش ؟ چرا بهش میگی چیکار میکنم چیکار نمیکنم که اونم بره چوس تومن مال و اموالشم بزنه به اسم خانوادش ..هروقت خواستی ازش جدا بشی ام بدون اینکه بفهمه با وکیل مشورت کن کاراتو یواشکی کن که نتونه غلطی کنه بعدم احضاریه رو ببینه بفهمه هیچ پخی نیست بگو این منم که تو رو ول میکنم همه ی حرفاشم ضبط کن بعداً بچه هات بزرگ شدند بهشون نشون بده

چقد حال بهم زنه شوهرت
ینی هیچ کاری براش نکن چون مشخصه اصلا لیاقت ندازه

خواهراش شوهرداشته باشن اصلااجازه نمیدن بچهاش بزرگ کنن بچه داری مگه الکی

برو پیش ی دعا...... نویس... زبان بند بگیر.... طل.. سم بگیر.... سوار... شو برونش...

ببین اگه شرایط داره خانوادت برو
ولی اگه نه
ی گوشت در ی کوشت دروازع ب تخمت بگیر زندگی کن و پولاشو خرج کن
دعا کن بمیره راحت شی
والا
اشغال
ادم نیس اصلا

تو که شوهرتو میشناختی ازش بچه دار نمیشدی. حالا که شدی چجور میتونی ازشون دل بکنی؟! بنظرم صبر کن سر و سامونشون بده بعد برو

همش تقصیر خودته بخدا
چرا میای اینجا میگی ما رو هم حرص میدی
پس حداقل به حرف مامانا گوش بده
جمع کن برو ول کن یا موندی به خودت برس آخه چهل کیلو چیه بخاطر همین ازت بدش میاد
قشنگ بخور برو قرص چاقی بگیر بخور حداقل شصت هفتاد کیلو بشی لباس خوب بخر بخدا عاشقت میشه

خط اول نوشتی بابای بچه ها خط بعدی همسرم جالب بود

خاک به سر مردها
میشینن فقط فکر زن دوم میکنن و چطوری زن اول رو بچزونن