۱۲ پاسخ

درکت میکنم.ماادربودن سخته وسخت ترازاون کسیه که درکت نکنه وبگه ایناوظیفه مادریته😔من خودم گاهی عصبی میشم دادمیزنم

خدا بهت صبر و تحمول بده عزیزم
ی روزی میرسه ب این روزانه میخندی میگی الکی حرص میخورم
خدا دخمل گلتو برات نگه داره همیشه سلامت باشه

خداقوووووت پهلوان🤗

من دوتا بچه کوچیک دارم اینا کلا رو مبلا بپر بپر میکنن میرن رو میز میپرن اصلا یه وضعی انقدر گفتم رو مبل نپرین زبونم مو در اورده

وای خیلی سخته بچه داری هر مرحله که بزرگ تر میشن کنترلشون سخت تر میشه😭😭

دختر من کشوی میز تلوزیونم ساعت دیواریم کل ظرفای هفت سینم کنترلای تلوزیونمو همه رو شکسته🫠یه بندددد داره میریزه رو فرشا غذا رومی ماله مبلا و دیوار و من پشت سرش همش دستمال مرطوب دستمه 🤧🤧این روزا فقط خداروشکررررر میکنم مبلارو تو جهازم تیره انتخاب کردم

درک میکنم بچه داری خیلی سخته باید هم بچه داری کنی هم خونه داری و آشپزی منم خیلی خستم دوست دارم ی سال برم جایی کسی نباشه خودم باشم فقط بعد برگردم

وای دقیقا خدا خودش کمک کنهه☹️🤞

😂😂😂فقط میتونم بخندم چون همه همینیم 🥴🥴🥴🥴🥴

وای دقیقا منم همین پروسه رو داشتم🥲خیلیییئ بده ادم واقعا کم میاره
خداقوت بهت

وای درکت میکنم بعضی وقتادوسدارم کلانباشم یابرم جایی انقددادبزنم تاتخلیه بشم خیلی حال روحیم بده

😆😅🤣😅 خدا قوت ، والا منم از اینور جمع میکنم نگا میکنم میببنم از اونور ریخته ، بعضی وقت ها دیگه خودمو میزم به بی خیالی میگم بذار بریزه چیکار کنم بذار خونه بازار شام بشه نمیکشم هی جمع کنم

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۱۵ ماهگی
از میزان وابستگی دخترم همینو بگم که حتی تو خوابم باید کلا صورتم روبرو دختری باشه چون چندین بار چشم باز میکنه و چک میکنه ببینه هستم یا نه بعد باخیال راحت به خوابش ادامه میده 😴
ولی اگر من پشتم به خانم باشه از خواب با غر غر پامیشه میاد منو میکشه میگه اینوری شو من ببینیمت بعد دوباره میخوابه !😐🤦🏻‍♀️🤣
اینقدر به من وابسته ست که حد نداره 🤦🏻‍♀️
حتی گاهی وقتا تو خواب داد میزنه چون خوابش میاد چشماشو باز نمیکنه فقط وقتی اروم میشه که صدامو بشنوه ! یعنی هر صدایی غیر از صدای من بیاد بشدت گریه میکنه و داد میزنه چون دنبالم میگرده!!!!
این شدت از وابستگیش منو نگران کرده تازه کتف و دست راستمم داره قطع میشه ازبس شب تا صبح باید روبرو دختری بخوابم🤦🏻‍♀️
طفلک بچم هم چاره ای نداره جز این وابستگی ازبس که تو این شهر غریب از صبح تا شب دوتایی تنهاییم 🥲
ساعت ۶ باباش میاد ده دختری میخوابه البته که سعی میکنیم موقع خواب هردو کنارش باشیم ولی بازم میاد بغل من دراز میکشه باباشو نگاه میکنه اون نازش میکنه بوسش میکنه قربون صدقه ش میره تا خوابش بگیره
ولی بازم تو بغل من باید باشه!
باید از الان دنبال راهکار بگردم و اینکه میدونم سن حساسیه ولی خب امیدوارم این شدت از‌ وابستگی براش نمونه چون هم خودش اذیت میشه هم من 🥴
سوالم اینکه بچه های شمام به این شدت وابسته شمان؟ یا نه؟ 🫠
مامان نیکا مامان نیکا ۱۵ ماهگی
امشب بعد از مدتها مهمونی دعوت بودیم و حالم خیلی بده 🥺
راستش دلم برای خودِ قبل از مادر شدنم تنگ شد و بهم ریختم
وقتی امشب همه سر سفره نشسته بودن غذاشونو میخوردن من مشغول غذا دادن به دخترم بودم . غذاشو که خورد مجبور شدم پاشم برم لباسشو پوشکشو عوض کنم . تا اومدم سر سفره از بوی غذاها سیر شده بودم و حالم بهم میخورد ولی از درون گشنم بود و نمیتونستم از اون همه غذای متنوع و خوشمزه بخورم 🥲 یه تیکه کوچیک خوردم و سریع پاشدم چون همه غذاشونو خورده بودن و منتظر من بودن که سفره رو جمع کنن و منم خجالت کشیدم بیشتر بخورم و بقیه رو منتظر بذارم
بنابراین با شکمی گرسنه و چشمای که دنبال اون همه غذا موند و روانی بهم ریخته از شرایط زندگی جدیدم از اونجا خداحافظی کردیم اومدیم😩
دخترم اینقدر شیطونی کرد حتی نتونستم یه میوه بخورم همش حواسم بهش بود دستشو به جایی نزنه و چیزی رو برنداره بشکنه (درصورتی که دوتا کمکی داشتم)
این مادر شدن سختترین لذتبخشترین و عجیبترین اتفاق زندگیم بوده
یک لحظه خوشحالی از وجود پاک فرشته ی زیبات یه لحظه ناراحت چون زندگی راحت قبلو دیگه هیچوقت قرار نیست ببینی🥲
از لحاظ روحی خستم
دلم میخواست امشب باخیال راااااااحت غذامو میخوردم لم میدادم میوه میخوردمو حرف میزدیمو غش غش میخندیدیم 🥲
مامان نیکا مامان نیکا ۱۵ ماهگی
بلاخره تخت دخترم رسید 😍
امشب دومین شبی هست که رو تخت جدیدش میخوابه و من عمیییییقا خوشحالم چون دوماه بود تخت گهواره ایش براش کوچیک شده بود من شب نصفه شب صبح ظهر که پامیشدم وضعیتشو میدیدم اعصابم خورد میشد چون بچه اصلا دیگه نمیتونست پاهاشو راحت دراز کنه یا پهلو به پهلو بشه 🥲🤦🏻‍♀️
دیشب از ذوقم تا صبح صد بار بیدار شدم نگاش کردم هی گفتم خداروشکر راحت شدی مادر 🥺
درسته که کل فضای اتاقمونو گرفت و الان مغزم اروم شد 🫠
از خدا میخوام هرکس هرچیزی واسه بچه ش احتیاج داره بتونه براش تهیه کنه 🥺
روتختی جدیدهم دیگه نخریدم همون ترک که مال تخت اصلیش بود اوردم استفاده کنم به چند دلیل :
یکی چون ایرانیا یا تترون بیکیفیت بودن یا مخمل .
مخمل خوب نیست چون ادم عرق میکنه تترون هم یکی دوبار بشوریش کارش تمومه
دومیش طرحی که میخواستم واقعا نبود! یکی دوجا هم سر زدم که ادعاشون میشد هرررررررر طرحی بخوای برات میزنیم . ما به سراسر کشور ارسال داریم فلان بهمان 💩 بعد که طرحو میفرستادم میگفتن اینو نداریم این نمیشه بیا از طرحای خودمون انتخاب کن
سومیش هم قیمت گزاف برای همچین کیفیت و طرحی باید میدادم
گفتم ولش کن از همین یکی فعلا استفاده میکنیم بعدا سر فرصت مناسب باز یدونه ترک میخرم واسه اون یکی تختش یا اصلا میذارم سال دیگه وقتی خواستم بفرستمش تو اتاق خودش با سلیقه و هم فکری خودش یه چیزی میخریم الان چرا باید هول هولکی یه جنس اشغالو بخرم ۲-۲٬۵
خلاصه که از تخت و روتختی فعلا راحت شدیم رفتیم مرحله بعد😁
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۱ سالگی
دیشب ساعت ۱ خابیدم ۳پاشدم تا ۵بیدار بودم ۵خابیدم مجدد ۶.۵پسرم بیدارم کرد دلم میخاست گریه کنم از خستگی و بی خابی وکلی داروی سرماخوردگی هم خورده بود به زور پاشدم کسل کسل شروع کردم به دادن داروهای پسرم بعد دیدم همش داره غر میزنه کلا پسرم وقتی حال من خوب نباشه عین من میشه به این ایمان دارم که من هر طوری باشم اونم هست خلاصه کلی با خودم کلنجار رفتم که تو میتونی تو کسی رو نداری کمکت کنه تو خیلی قوی هستی صبحانه پسرم رو آماده کردم اول مال خودم رو خوردم که جون بگیرم ۳تا چایی هم خوردم صبحانه پسرم رو دادم سوپش رو آماده کردم موادش رو بار گذاشتم ناهار خودمون ماکارانی هست سسش رو آماده کردم فقط باید بریزم لای ماکارانی ۳کیلو بامیه رو شستم دم هاشونو گرفتم سرخ کردم بسته بندی کردم گذاشتم فریزر یخچال رو ریختم بیرون خیلی شلوغ بود پاک کردم ظرفای اضافی رو خالی کردم شستم میوه هایی که دیشب همسر گرفته بود رو شستم پاک کردم چیدم تو یخچال خونه رو یه جاروی سطحی زدم بعد کلی اسباب بازی آوردم تو سالن گذاشتم جلوی پسرم تا حواسش پرت شه و یه دوش بگیرم به محض اینکه رفتم تو حموم چن دقیقه گذشت دیدم داره گریه میکنه و دنبالم میگرده مجبور شدم درو باز بزارم و یخ زدم بعد اومدم بیرون میان وعده دادم به پسرم کلی دوباره ظرف کثیف شد شستم اونارو الان رو پامه دارم میخابونمش ایشالله یه ساعت بخابه منم بتونم یه استراحتی بکنم بزای غروب چون هم پسرم رو ببرم حموم هم شوهرم رو چون دستش شکسته و تا کتف تو گچه و هیچ کاری نمیتونه انجام بده