۲ پاسخ

مبارکههه

بسلامتی مبارک باشه گلم

سوال های مرتبط

مامان بشه🌹نورسا مامان بشه🌹نورسا ۲ ماهگی
پارت ۳ سزارین:👧🏻🌹💫


تا امپول بی حسی رو زد گفت دراز بکش زود و منم دراز کشیدم پاهام گرم شد و چون خیلی سزدم بود و کم کم داشتم میلرزیدم حس خوبی بهم داد گرماش.
جلوی صورتم پرده زدن و همه جام انگار یه نایلونی چیزی پهن کردن و شلوارمو تا زانو کشیدن پایین پیراهنمم تا بالای سینه دادن بالا ولی روشو پوشوندن.
احساس کردم دارن رو شکمم یه خطایی میکشن گفتم من احساس میکنما . یه دختر که بالای سرم وایساده بود و سرمم اینا رو چک میکرد گفت متوجه میشی ولی دردی نخواهی داشت که راستم میگفت هیچ دردی احساس نکردم بعدش. خانم دکترم و اونیکی اقای دکتر حرف میزدن میگفتن میخندیدن و عملم میکردن. پنج دقیقه نشده بود که صدای گریه نوزاد شنیدم و گفتن که بدنیا اومد و همشون با ذوق میکفتن الهی چه نازه چه قیافه کارتونی داره و کلی ذوق میکردن . من فقط صدای گریشو میشندیم که شدیدم بود بعد چند دقیقه که بردن کلاه اینا سرش کردن اوردن نشونم دادن و گذاشتن رو صورتم حس خیلی خوبی بود قشنگ گرم و نرم بود و خیلی خوشحال شدم و قربون صدقش رفتم ولی زود بردنش. تا اینجای عمل خیلی خوب بود همه چی ولی…
مامان پناه 👧🏻🦋 مامان پناه 👧🏻🦋 ۱ ماهگی
خب تجربه من از زایمان سزارینم
واقعا راضی بودم و بازم به عقب برگردم حتما سزارین رو انتخاب میکنم
سزارین اختیاری بودم بیمارستان بهمن دکتر مردی
اول که رفتم بیمارستان همسرم کارای پذیرشم رو انجام داد و رفتم بلوک زایمان یه ان اس تی ازم گرفتن بعد آنژیوکت زدن برام بعدشم سوند زد برام که با ی ژل همراش زد گفت بی حس میشی من اصلا متوجه نشدم و درد نداشتم فقط بعدش حس ادرار داشتم گفتن عادیه بعدش بردنم اتاق عمل از کمر بی حس شدم ۴ بار سوزن رو زد دردش مثل امپول عضلانی عادی بود شایدم کمتر بعدش بهم گفتن دراز بکش دراز کشیدم پاهام یهو داغ داغ شد هیچی دگ حس نمیکردم ۵ دقیقه اینا گذشته بود یهو صدای گریه دخترم‌ رو شنیدم وای بهتری حس دنیا بود بعدش اوردم نشونم دادن و صورتشو چسبوندن به صورتم و ساکت شد و بعد لباساش رو پوشیدن و وزنش کردن ۳۳۰۰ بود بعد بردنم ریکاوری یه ساعت اونجا نگهم داشتن بهم گفتن خوبی بیاریمش شیر بخوره گفتم اره دخترمو اوردن ( من گفتم حالا مگه الان شیر دارم!)دیدم اره شیر خورد🥹🥹بعدش منو بردن بخش راستی شکمم تو اتاق عمل فشار‌ دادن بی حس بودم اصلا نفهمیدم پمپ درد هم نگرفتم دردم با شیاف و مسکن هایی که زدن کنترل شد خداییش هر وقت گفتم درد دارم میومدن برای مسکن میزدن و خیلی خوب بود
هم از بیمارستان هم از دکترم واقعا راضی بودم
باز سوالی بود بپرسید جواب میدم
مامان ILIYA مامان ILIYA ۶ ماهگی
#3
یه حس حالت تهوع بدی داشتم هی عق میزدم گفتن الان درست میشه یه امپولی زدن توی سرم یکم که گذشت خوب شد یه پارچه کشیدن زیر سینم که نبینم کامل بی حس شده بودم ولی حرکت دست دکتر و حس میکردم که فشار میاورد داخل شکمم ولی اصلا درد نداشت داشت به بغلیا میگفت بچه درشته یکم یخورده فشار آورد و یهو صدای گریه خیلییی ارومی پیچید توی اتاق منم گریم گرفته بود هی میگفتم صدای گریه بچه منه اصلا باورم نمیشد که بچم دنیا اومده داره گریه میکنه تا اونموقع همش میگفتم حس مادر شدن چجوریه ولی وقتی اوردن گذاشتنش بغل صورتم انگار اصلا هیچییی دیگه برام مهم نبود فقط با ذوق قربون صدقش میرفتم گفتن میبریم تمیزش میکنیم و یه امپول بهت میزنیم که یکم بخوابی گفتم باشه دیگه نفهمیدم چی شد چشم که باز کردم دیدم توی ریکاوری هستم و یکم درد داشت شکمم صدای پرستار زدم گفتم شکمم فشار دادین گفت نه الان فشار میدم غول سومی که برای من ساخته بودن فشار دادن شکم بود گفتم درد میگیره خیلی گفت نه بی‌حسی هیچی نمیفهمی با دودست افتاد روی شکمم و یکبار محکم فشار داد من یه اخی گفتم ولی چون بی حس بود هنوز درد آنچنانی نداشت گفتم همین بود یا بازم فشار میدید گفت نه رحمت جمع شده و دیگه لازم نیست گفتم کی میبرینم بخش گفت صبر کن یکم دیگه میبرنت یه بیست دقیقه بعد اومدن منو ببرن یه لحظه که از تخت خواستن به یه تخت دیگه منتقلم کنن شکمم درد گرفت گفتم آروم درد دارم گفتن چاره ایی نیست تحمل کن بیرون که اوردنم دیدم همسرم و مادرم و مادرشوهرم پشت در هستن و منتظر وایسادن ساعت سه و نیم بود و وقت ملاقات بردنم بخش و اونجا هم از تخت جابجام کردن روی تختی که داخل اتاق بود بازم شکمم درد گرفت لباسامو عوض کردن گفتم بچمو بیارید باباش ببینه الان وقت ملاقات تموم میشه
مامان برهان
🐥 مامان برهان 🐥 ۷ ماهگی
بقیه داستان زایمانم 😅 وقت نمیکنم تایپ کنم
با حرفای دکترم اروم شدم نسبتااا، ‌بعد دکتر بیهوشی بی حسم کرد و منو خوابوندن ، تمام بدنم داغ شد و سر ، به پام زدن حس داشتم اما داشت از بین میرفت سوند وصل کردن گفتن فهمیدی گفتم نه ، که بعد پارچه جلو صورتم زدنو دکترم شرو کرد به بریدن که مننننن اونجا بود هوارم رفت بالا و داد میزدم که بخدا من دارم میفهمم بریدید بدنم رو ، هی میگفتن بقیه که نه دکتر این یه حسه فکر میکنه اما من درد بریده شدنم رو فهمیدم فکرشو بکن 🥺😞 دکترم گفت راست میگه سمت راستش بی حس نشده هنو ، دکتر بیهوشی رو صدا زدن دکتر گفت تکونش بدید تا همه جا پخش شه دارو یکم که گذشت بازم پور مجیب شرو‌کرد و من میفهمیدم اما منگ بودمو هیچ کاری نمیتونستم بکنم بی حس شدم ، فقط داشتم خفه میشدم انگاری ، انگار یه تیکه سنگ گذاشته بودن رو قفسه سینم ، که دیدم دهن خیس لبای دااااغ خورد به لبام 🥹😍🥰 اره لبای پسری بود اونجا بود که لذت دنیا رو چشیدم اونجا بود که اصن نفهمیدم درد چیه گریه چیه …
مامان رادین مامان رادین روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین#پارت_۳
باید بگم که امپول بیحسی برای من هیچ دردی نداشت ۲ تا امپول زد که امپولای عضلانی که میزنیم بیشتر از اون درد دارن و این واقعا هیچی نبود بعدش سریع دراز کشیدم و حس کردم که آب جوش تو رگام جریان داره و پاهام داغ شده بود ولی انگشتام رو مبتونستم تکون بدم که کم کم حس اونام رفت و پارچه سبز کشیدن جلو صورتم ....بخاطر استرس ضربان قلبم بالا رفت ک دکترم گفت آروم باش تا ماهم بتونیم ریلکس کارمونو انجام بدیم لطفا صلوات بفرس آروم بشی منم همینکارو کردم ولی دکتر بیهوشی که بالا سرم بود رفت و یکی رو صدا زد و اون اومد وضعیت رو چک کرد و گفت بعد درآوردن بچه نمیدونم چی چی بزنین بهش ....دکتر کارش رو شروع کرده بود و من از تکونایی که میخوردم متوجه میشدم ،۵دقیقه که گذشت دکترم گفت دخترم میخوام شکمت رو فشار بدم نترس همین رو که گفت من فشار رو حس کردم کامل و بلند یه آیی گفتم بعدشم صدای ساکشن و گریه پسرم اومد بعد بردن بچه رو تمیز کردن و شنیدم که وزن و قدش رو میگن یه نفر اونجا بود که مینوشت پسرمو اوردن گذاشتن رو سینم که همون لحظه آروم شد و دیگه گریه نکرد😂🥲حالا من بودم ک گریه میکردم مگه اشکام بند میومد در همین لحظه ها بود ک ماسک اکسیژنی که رودهنم بود تلخ شد و من به سرفه افتادم که دکتر بیهوشی گفت تلخ شد؟ گفتم اره گفت حله فهمیدم یه چیزی تزریق کرده 🫠🫠که من چشام داشت میرفت و میخواستم بخوابم ولی نمیتونستم هم دکتر و دستیارش داشتن در مورد رابطه عاشقانه یکی حرف میزدن و صداشون نمبذاشت هم شکمم شدیدا قاروقور میکرد و اینو قشنگ حس میکردم(به من گفته بودن فقط سوپ بخورم برای شام که حس میکنم خیلی کم بوده 🥲🥲 واقعا گرسنگی اینقدر اذیت کرد که خود عمل نکرد)
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۷ ماهگی
تجربه سزارین
پارت اول
خوب من اورژانسی عمل شدم رفتم مثلا تشکیل پرونده بدم که منو دکتر معاینه کرد و آمپول ریه زدن و گفتن باید عمل بشی
ساعت ۳و ۵۰ دقیقه منو آماده کردن و بردن تو اتاق عمل
اولش گفتم پمپ درد بزارین .نزاشتن گفتن مسکن هامون قویه بعدش دکتر گفت بیهوشی دوست داری یا بی حسی؟ گفتم از بی حسی میترسم سزارین قبلیم بیهوش بودم .دکتر گفت نترس مثل دندان‌ پزشکی هست یه چیزایی حس میکنی اما درد متوجه نمیشی از پرستار و جراح و متخصص زنان و بیهوشی همه مهربون بودن و خیلی بهم روحیه میدادن موقعی که وارد اتاق شدم تپش قلبم ۱۳۲ بود و فشارم ۱۵شده بود کم کم ذکر گفتم نفس عمیق کشیدم تپش قلبم شد ۱۰۰ فشارم شد ۱۱ آمدن و منو نشوندن و گفتن سرت پایین بگیر شونه هات شل بگیر و حواسم پرت کردن متوجه نشدم آمپول کی زدن .بعد گفتن دراز بکش
بعد از دو ثانیه از سر انگشت های پام احساس کردم مور مور شد و آمد تا قفسه سینم حتی نفسم تنگ شد به متخصص بیهوشی گفتم نفسم تنگ شده حتی نمیتونم صحبت کنم گفت طبیعیه یه آمپول زد و ماسک اکسیژن وصل کرد حالم بهتر شد خیلی بهم آرامش میدادن واقعا از بی حسی میترسیدم
مامان Sevda🫀✨ مامان Sevda🫀✨ ۴ ماهگی
٢:

خلاصه رفتم زايشگاه منتظر موندم تا دكترم بياد اومد شروع كرد باهام صحبت كردن گفت اگه ازت پرسيدن چرا سزارين كردي بگو بچه مدفوع كرده بود يكم نازم داد بعد رفت گفت مريض منو آماده كنيد كه اومدن بردنم اتاق عمل خوابيدم رو تخت همه چيمو اناده كردن دكتر بي حسي اومد گفت ضد عفوني ميزنم يكم سرده ضد عفوني رو زد بعد هم بي حسي رو گفت فقط تكون نخور كه سوزنش نازكه اصلا هم درد نداشت فقط يه جايي يه دفعه پام پريد كه برگام ريخت🫤 گفت ببخشيد اشتباه من بود(مو به مو دارم بهتون توضيح ميدماا هيچي از قلم نميندازم😅)
آمپول رو زد گفت سريع دراز بكش همين كه دراز كشيدم پاهام شروع كرد سوزن سوزن شد و بعدش ديگه هيچي حس نكردم دكتر بي حسي گفت الان ميخوان ضدعفوني كنن متوجه ميشه چيزي نيست واقعا قشنگ ضدعفوني كردن متوجه شدم واقعيتش ترسيدم يكم گفتم من متوجه ميشم گفت بهت گفتم كه متوجه ميشي نترس ولي فقط همين ضدعفوني رو متوجه شدم ديگه هيچي متوجه نشدم تو سرمم آرامبخش زده بودن استرس داشتم اما خيالم راحت بود همينطور صلوات ميفرستادم كه صداي گريه سِودا اومد🥹 منم گريه ام گرفت لباسشو پوشوندن اوردن گذاشتن رو سينه ام خيلي حس قشنگي بود انشاءالله قسمت همه اونايي كه ني ني ميخوان💖✨
مامان فاطمه و حلما مامان فاطمه و حلما ۸ ماهگی
سلام منم زایمان کردم سه شنبه سزارین شدم قسمت همه منتظرا فقط سوند اذیت داشت برام اولش که وصل کرد یه ربع سوزش داشتم رفتم اتاق عمل میترسیدم داشتم میلرزیدم بهم گفتن برو رو تخت بشین نشستم اومدن امپول بی‌حسی رو زدن درد نداشت خیلی مثل امپولای معمولی که میزنیم بود دردش بعد سریع دراز کشیدم سردم بود رومو پر از از پارچه کردن و یه پرده زدن اولش احساس نفس تنگی داشتم نمیتونستم نفس بکشم ولی فقط دوسه دقیقه ی اول که بهم گفتن الان خوب میشی چند بارم آروم عق زدم ولی چیزی بالا نیاوردم پرستار گفت الان خوب میشی که واقعانم بهتر شدم پنج دقیقه نشد که بچه رو نشون دادن واقعا از سرعت عملشون تعجب کردم بهم نشون دادن بچه رو بعد پرستار گفت بهت امپول میزنم کمی بخوابی دیگه چیزی نفهمیدم یه دفعه دیدم دارن انتقال میدن ریکاوری کمی ام اونجا موندم بعد رفتم بخش اولش خوب بودم بی حسی که رفت دردا شروع شد درد داشتم دیگه باید تحمل میکردم چند بارم شیاف زدن بهم بعد گفتن راه برو درد داشت اما قابل تحمل بود راه که رفتم کم کم داشتم بهتر شد دردا دوروز نگه داشتن قانون بیمارستان بود بعد اومدم خونه الانم خوبم درد داشتنی شیاف میزنم خوبم
مامان دریا مامان دریا ۱ ماهگی
بچه که یکم شیر خورد منو بابچه بردن به سمت بیرون اتاق عمل دم در شکممو فشار دادن هنو بیحس بودم(یکمدحس فشارگ فقط داشتم درد نبود) منو بچه رو بردن داخل آسانسور و بردن تو بخش بهم گفتن اتاق خصوصی داری یانه گفتم نمیدونم(آخه خیلی دوس داشتم و به همسرم گفته بودم دوروز قبلشش اما خو چون 6 روز قبل بیمه ش تموم شده بود گفت خیلی هزینش زیاده و احتمالا نتونم بگیرم منم ناراحت بودم)
دیدم یه نفر گفت بیارینش اتاق خصوصی داره😍😁انگاری دنیارو بهم دادن
بردنم زن عمو و مامانم اول اومدن پیشم بعد چند دقیقششوارم بایه گل خوشگل اومد پیشم یه چند ثانیه بچرو دید کون دست زن عموم بود زعد اومد منو بوسید و دست کشید سرم یه شاخه گل بهم دادو بعدم دسته گل و بعد دیدم رفت پایین اتاق و تند تند اشکاشو پاک کرد باز اومد پیشمون من خیلی حس خوبی داشتم مخصوصاه شوهرمو اونطور دیدم😍
دیگه تذ غروب پیشم بود گفت کار دارم من برم گفتم برو اما ناراحت بودم
بعد که راستی یکمم تو اتاق لرز کردم که دوتا پتو انداختم روم اما بعد چند دقیقه گرمم شد باز
وفتی هم که گفتم از تخت بیا پایین اصن درد وحشتناکی نبود خداروشکر و دردامم بعد بیحسی مثل درد پریودی یکمی بیشتر بود فقط دوبار که اومدن فشار دادن شکمو درد بدی بود🤣که اونم چند ثانیس نترسین و خداروشکر منم مرخص شدم و از سزارین راضیم❤️🖐️
مامان 🤱معجزه💙 مامان 🤱معجزه💙 ۷ ماهگی
پارت پنجم.
ماماهمراهم اومد معایینه کرد لبخند زد و گفت خیلی خوبه دخترم خیلی عالیه ۵ سانتی بعدش دکتر متخصص اومد و معاینم کردو رفت .دیک کم کم دردهام شدید تر و غیر قابل تحمل تر میشد.ماماهمراهم گفت میخوای دردت کمتر بشه بگم برات اپیدورال بیان بزنن منم گفتم نمیدونم .ولی چند دققیه ای گذشت و وقتی یه انقباض شدیدتر شروع شد گفتم من اپیدورال میخوام نمیتونم تحمل کنم گفت باشه زنگ میزنم برات بیان بزنن زنگ زد اتاق عمل اومدن از کمرم بی حسی زدن بهم گفتن خودتو شل کن منم شونه هامو شل کردم .دردش مثل همون آمپول زدن بود ولی همین که تزریق کرد در عرض چند ثانیه یهوهمه درد هام رفت انگار که من اصلا دردی نداشتم از اول .یکم رو تخت دراز کشیدم پاهام یکم بی حس بودن ولی میتونستم تکون بدم .یکم استراحت کردم وجون گرفتم دوباره معاینه شدم در حد هفت بودم رو توپ نشستم و یکم ورزش کردم اومدم رو تخت معاینه شدم نزدیک نه سانت شده بودم .ماماهمراهم خوشحال بود .دردهام بازم داشت شروع میشد دوباره گفتم برام دارو بزنین اومدن زدن ولی مثل قبل بی حس نشدم آخه نزدیک ده سانت بودم دردها به اوج رسیده بود .
مامان ماهان مامان ماهان ۱ ماهگی
پارت ۲ تجربه زایمان:
۲ نفر جلوی خودم داشتن درد میکشیدن و جیغ و داد میکردن و من واقعا ترسیده بودم خیلی هم ترسیده بودم ولی هی خودمو آروم میکردم. یه خانم دکتری بود که بی دردی میزد اومد بهم گفت نترسیا برات بی دردی میزنم منم لبخند زدم گفتم باشه😄 بهم شکلات هم داد😅 من از استرس شب قبلش نخوابیده بودم و هی خوابم میگرفت می اومدن بیدارم میکردن میگفتن مگه نمیخوای زودتر زایمان کنی بلند شو نوک سینه هاتو ماساژ بده خودش مثل آمپول فشار عمل میکنه.
آخرین بار که معاینه شده بودم دهانه رحمم از ۳ سانت بیشتر باز نشده بود و وضعیت نوار قلب بچم هی داشت بدتر میشد که دکترم گفت ببرینش اتاق عمل ، یعنی اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن. خیلی خوشحال بودم که قرار نیست طبیعی زایمان کنم نمیدونم شایدم میتونستم از پسش بر بیام ولی اون لحظه خیلی ترسیده بودم. دکتر اومد و بی حسی از کمر زدن برام. پاهام شروع کرد به گرم شدن و بی حس شد. عمل رو شروع کردن. چیزی حس نمیکردم . تا به خودم اومدم صدای گریه اش اومد. وای که چقدر شیرین بود، بهترین احساس عمرم بود اشکام همینجوری ناخوداگاه می اومدن. انگار همه ی دنیا رو بهم داده بودن اون لحظه، آوردنش صورتشو چسبوندن به لپم و من بوسیدمش.ولی خوب نتونستم ببینمش چون چشم هام پر اشک بود.