۱ پاسخ

عزیزم کدوم بیمارستان بودی؟دکترت کی بود؟

سوال های مرتبط

مامان نیلا🩷 مامان نیلا🩷 ۳ ماهگی
تجربه سزارین اختیاری
من ۸ صبح رفتم بیمارستان ساعت ۱۲ ظهر منو بردن اتاق عمل. اول پرستار اومد بهم سرم وصل کرد و بهم توضیح میداد ک الان میخان چکار کنن بعد گفتن ک میخان سوند بزنن من خیلی میترسیدم ک گفتن اصلا متوجه نمیشی و باهام شوخی میکردن و بعد چند دقیقه ی ذره سوزش احساس کردم و اصلا درد نداشت اصلا نگران سوند نباشین بعد دکتر بیحسی اومد دو سه تا پرستار دستام و گردنمو گرفتن و دکتر بیحسی برام آمپول زد دردش نمیگم کم بود ولی اصلا غیر قابل تحمل نبود. بعد عملو شروع کردن و پنج دقیقه و بچه رو نشونم دادن و بهم ارامش بخش زدن منو از اتاق عمل با بچه بردن ریکاوری. یک ساعت داخل ریکاوری بودیم اونجا من لرز کردم ک پتو بهم دادن و بچه رو رو سینم گذاشتن بهش شیر دادم بعدش مارو بردن بخش. من پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم شیاف داخل بیمارستان استفادم نشد. ساعت ۱۲ شب اومدن گفتن اماده باش چنتا چایی عسل بخور ک باید راه بری . اول سوندم رو برداشتن ک من دردی حس نکردم بعد منو بلند کردن ک من چند بار پمپ درد رو فشار دادم از قبلش ک دردش زیاد نباشه بخاطر همین موقع راه رفتنم درد نداشتم. بعد رفتن سرویس رو تخت دراز کشیدم و تا صب دو دفه دیگ راه رفتم و خودم سرویس رفتم صبح برام صبحانه ی دونه بیسکوئت اوردن و گفتن شکمت اگ کار کرد بهمون بگو ک شکم من تا ظهر کار نکرد و من چون خیلی خسته شده بودم وقتی دکتر اومد گفتم شکمم کار کرده و گف پس مرخصی. ساعت دو و نیم ظهر مرخص شدم.
پمپ درد خیلی خوب بود.
دردای من تو خونه تا ب الان که ۳ روز گذشته با شیاف قابل تحمله.
مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۲ ماهگی
مامان ماهلین مامان ماهلین ۵ ماهگی
پارت چهارم
دوبار آب بالا آوردم ک‌مقدارش کم بود
وقتی بالا آوردم خیلی حالم بهتر شد مثل حال اولم دیگ سرحال شدم دکترمم داشت عمل میکرد
کلا یک ربع هم این اتفاقا طول نکشید ک متوجه شدم دکترم داره شکممو فشار میده ک بچم بیاد پایین برداره
دو سه تا فشار داد دخترمو درآوردن
از اون داشتم نگاش میکردم بردن تمیز کردن آوردن لپ کوچولوشو چسبوندن به لبام گفتن بوسش کن
از اونور داشتن فیلم می‌گرفتن
منم گریم گرفته بود خیلی حس عجیبی بود ینی برگردم عقب دکترم میگف صد میلیون بده برا سزارین میدادم بخدا
اما از طبیعی فراری بودم
اینم بگم وقتی تو اتاق بهم nst وصل بود اتاق بغلی یکی داشت زایمان طبیعی میکرد انقد داد زد ک من حالم بد شد
از آخرم انقد داد زد نمیدونم چیکارش کردن ک خودتون بهتر میدونید بعد گذشت سه چهار ساعت زایمان کرد
خلاصه دکترم شروع کرد ب بخیه زدن
و عملم تموم شد منو بردن ریکاوری
نگم از ریکاوری ک خیلی شلوغ بود همون روز
همه بی هوش بودن خیلی ترس نام بود یکی اهوناله میکرد یکی سرش بسته بود بلاخره ترکی ی جور بود منم داشتم یکی یکی نگاشون میکردم😂
اومدن گفتم یکم منتظر بمون تا اتاقا خالی بشه
بعد گذشت یک ساعت منو بردن تو اتاق
شوهرم اتاق خصوصی گرفته بود ک راحت باشم
وقتی از ریکاوری درومدم مامانمو بابامو شوهرم و..همه منتظرم بودن و از چهره هاشون می‌فهمیدم هم خوشحالن هم نگران من
دیگ بردن منو تو اتاق هی میومدن. بهم سرمیزدن
اینم بگم دست دکترم خیلی سبک بود
بخیه هام خیلی کم درد میکرد
ساعت هفت بود منو آوردن تو اتاق دیگ شب شده بود
مامان سلنا مامان سلنا ۶ ماهگی
تجربه زایمانم
قرار بود ۲۵مرداد برم سزارین اختیاری ک چهل هفتم تموم میشد ۲۴مرداد صبح ساعت پنج دلپیچه گرفتم تا رفتم دسشویی کیسه ابم پاره شد و رنگش سبز بود سریع مانتو پوشیدم و گریه کنان رفتم بیمارستان(فهمیدم بچه مدفوع کرده )اونجا معاینم کردن ب زور با اینکه نامه سزارین داشتم گفتن نمیشه اول طبیعی معاینه کردن (درد نداشت)گفتن بچه مدفوع کرده باید سز اورژانسی شه ز دکترم زدم گف من تا هشت میام ساعت نه و نیم بردنم اتاق عمل و من بشدددت ریلکس بودم سوند اصلادرد نداشت من امپول بی حسی و انتخاب کردم ک بازم درد نداشت (حس داری ولی درد نداری)فقط حین بخیه زدن افتادم ب سرفه و حالت تهوع ک بیهوشم کردن بیدار شدم تو ریکاوری بودم چهار بار ماساژ رحمی دادن ک هربار واقعا مردم خونریزیم خیلی زیاد بود کل پاهام پر خون شد و میلرزیدم تا یک ساعت از درد مینالیدم اصلا بیمارستانم رسیدگی نمیکرد فقط میگفتن پمپ درد داری ک صداتو نشنویم پنج ساعت ریکاوری نگهم داشتن چون اتاق خصوصی جا نداشت بالاخره بردنم تو بخش و من فرشته کوچولومووو دیدم (راستی وزنشم تو ۳۶هفته و خورده ای گفتن ۳کیلو ولی ب دنیا ک اومد ۳کیلو بود)بهش شیر دادم خیلی خوووب بود (ولی شب ک شد بچه تا صبح گریه کرد و ز بخش نوزادان میزدم ک ی کاری بکنن میگفتن کاری از دست ما بر نمیاد )اخرشم گفتم شیرم کمه خاهرم شیر خشک ساعت چهار صبح اورد و تا بهش دادیم سه ساعت خابید خیلی بیمارستانم رسیدگیش بد بود با اینکه خصوصی بوود من ی شیاف میخاسم پنج ساعت بعدش اومدن اصلا سرم زده بودن یادشون رفته بود شیرشو باز کنن بالاخره سر اینکه تخت نداشتن مرخصم کردن گفتن برو خونه مدفوع میکنی 😐
مامان مامان نویان❤️ مامان مامان نویان❤️ ۶ ماهگی
خلاصه همش منتظر بودم کار بخیه تموم کنه ک تموم نمیشد خیلی طول کشید خداییی یه ساعتی شد دیگ کلافه شده بودم ک تموم شد و درد کمرم شروع شد انگار با ساطور کمرمو زده بودن گفتم پمپ درد بیارید دارم میمیرم..خلاصه بردنم ریکاوری اونجا شکممو فشار دادن چون خیلی بی حسی نرفته بود انچنان درد نداشت..ولی بعد ده دقیقه بی حسی رفت درد شکمم شروع شد ای خداااا چ طاقتی به ادم میده انگار سوخته بودم تا زخم قشنگ انگار مثلا اتو رو گذاشتن سر جای زخم ک ایقد داد و بیداد میکردم همونجا بچمم اوردن یکمم شیر خورد سر سینه هم نداشتم اصلا🥴بعدش بردنش ب بقیه نشونش بدن
منم بی حسیم کلا رفت و میخواستن ببرنم بخش ک پرستار اومد باز شکمم فشار بده.‌گفتم بگو یا خدا تو ریکاوری فشار دادن لازم نیست گفت اون ب ما ربطی نداره الان مریض مایی دوباره باید فشار بدم..دستشو گرفته بودم حالا مامانم اینا و شوهرم بالا سرم..جیغ میزدم گریه میکردم ک اونام ب گریه افتادن..هیچ جای عمل به این سختی نبود واقعا..بردنم بخش هنوز شدیدا درد داشتم..
همه خانواده تو اتاق بودن بچمم همونجا بود..دیگ پمپ درد کم کم اثر میذاشت و درد قابل تحمل میشد و من خواب الودتر..واقعا ماه اخر نخوابیده بودم اصلا دیگ خوابیدم برا خودم تو اون همه سر و صدا
مامان رایان مامان رایان ۳ ماهگی
۱ابان تاریخ سزارینم بود یک هفته قبل خیلی خیلی ب شدت کار کردم دست تنها کل خونه رو تمیز کردم شب آخر دگ جون برام نمونده بود و گرسنه هم بودم ضعف میکردم خلاصه ساعت شیش باید میرفتم بیمارستان با شوهرم تا ۳صب هی حرف زدیم ک نخابیم آخر خابمون برد رفتیم اتاق گرفتم لباس اینا رو پوشیدم و سه تا سزارینی بودیم ک اولیش من بودم دلهوره سوند و داشتم فقط ک خانومه ک گزاشت واقعا اصلا دردی ندارع یکم سوزش ک خیلی کمه اصلا نترسید بعدش قرص دادن بهم و رفتم تو اتاق عمل من تا حالا اتاق عمل نرفته بود البته جز برای عمل. بینیم .بعدش اومدن آمپول بزنن کمرم انقد ک وزنم زیاد شده بودم مهره های کمرم جا ب جا شده بود و اونجا یکم اذیت شدم بعدش کامل سر سر شدم 😂 اونجا با خودم میگفتم خدایا فلجا چی میکشن و گریم کرد ،،بعدش دقیق یه دیقع بعد ی خانومی ک رو سرم بود همش باهام صحبت میکرد ک حالم بد نشه من گفتم کی شروع میکنید ک گفت عزیزم بچت دنیا اومده و آوردنش کنار صورتم خیلی تایم کمی بود
مامان مه لکاء مامان مه لکاء ۸ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)
من 37هفته نوبت سزارین داشتم برای اینکه فشار داشتم صبح رفتم بهداشت گفتن شکمت شله باید بری بیمارستان ان اس تی بدی خیلی نگران شدم شب ک شد رفتم بیمارستان برای ان اس تی ک گرفتن خداروشکر خوب بود دکترم اونجا بود نامه رو داد گف پسفردا صبح ساعت هشت بیا منم ساعت هشت صبح اماده شدم راهی بیمارستان شدم منو پذیرشم کردن لباسامو تنم کردم معاینم کردن ضربان نینی رو گرفتن فرستادنم زایشگاه اونجا انژیوکت وصلم کردن بعد رسید نوبت سوند ک ینی نگم چقد درد داشت خیلی خیلی اخه بی حس نبودم بشدت درد داشت سوندو ک وصل کردن تا نیم ساعت زایشگاه بودم تقریبن ساعت یازده بود منو بردن تو اتاق عمل ک اقای دکتر برای سوزن اسپینال یکم دیر کرد اونجا معتطل شدم خیلی استرس داشتم ترسیده بودم بعد دکتر اومد سوزنو زد سوزنه اصلن درد نداشت خانوم دکتر اومدن و شروع کردن ب عمل ک چار دیقه بعد نینی ب دنیا اومد شروع کرد ب گریه تا گریه کرد گفتم خدایا شکرت آوردن نشونم دادن بوسش کردم گرمای لپشو احساس کردم ی حس خیلی خوبی بود بعد بردنم ریکاوری اونجا لرز گرفتم تا نیم ساعت فقط لرزیدم نینیو اوردن یکم شیرش دادم هنوز درد نداشتم بی حس بودم بعد نینی رو بردن پیش باباش و مامان بزرگش منم بردن بخش ک تازه دردا شروع شد خیلی خیلی درد داشتم امپول مسکن زدم دوتا شیاف دیکلوفناک دوتا قرص نوافن اصلن اثری نداشت تموم شب درد کشیدم نخابیدم خابم نبرد بشدت برام سخت گذشت
مامان ائل آرا مامان ائل آرا ۲ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمانمو بگم( سزارین)
من جمعه ۲۳ آذر شب رفتم بستری شدم که فرداش اولین نفر عمل شم
شنبه ۲۴ اذر ساعت ۸ اومدن سوند وصل کردن که دردی نداشت چون خودمو شل کرده بودم یکی بود سفت کرد خودشو و کلی عذاب کشید
بعد۸/۳٠ اومدن و منو بردن اتاق عمل و آمپول بی حسی زدن ک اونم دردی نداشت و دردش مثل امپول معمولی بود.. پاهام گرم شد و خیلی زود بی حس شدم...
یه پرده کشیدن و حدود ده دقیقه بعد صدای نینیم اومد🥺تمیزش کردن و اوردن گذاشتن رو صورتم و گریش بنداومد بعدش یه ربع اینا طول کشید تا تموم شه عملم و بردن ریکاوری ک اونجا نینیو گذاشته بودن رو سینم و شیر میخورد حدود ۱/۳٠ ساعت ریکاوری بودیم و بعدش رفتیم بخش...اومدن یبار شکممو فشار دادن ک خیلی درد داشت ولی فقط ی لحظه هست دردش بعدشم 8ساعت گذشتو بلندم کردن راه برم ک خیلی اذیت شدم ولی خب ادم بخاطر بچش مجبوره تحمل کنه
در کل راضی بودم و خداروشکر که صحیح و سالم تموم شدیم🥰الانم دخترم کنارم خوابع و هنوزم ک. هنوزه وقتی نگاش میکنم چشام پر میشه🥺♥خدایا دامن همه چشم انتظار هارو سبز کن
مامان نفس مامان نفس ۹ ماهگی
سلام مامانا اومدم از زایمان زجر اورم براتون بگم ک اون دنیا رفتم و برگشتم🙂
من تاریخ زایمانم ۱۷ اردیبهشت بود و رفتم بدون درد بستری شدم با سرم فشار
۱۷ کلا درد کشیدم ۱۸ کلا درد کشیدم و جوری بود ک انژیوکت و خودم درمیاوردم میدوییدم بااون دردم تو سالن و جیغ میزدم و ی چیزی بگم شاید باورتون نشه میخاستم خودمو بکشم اخرش خلاصه با سه تا سرم فشار و تو دوروز درد های وحشت ناک کلا من ۳ سانت باز شد رحمم بعد کیسه ابم ترکید
ی دردایی داشتم تخت بامن میلرزیدوقتی میگرفتمش و گریه ب کمرم فشار میومد شکمم سفت میشد و بچه خودشو جمع میکرد
زیر دلم وای وحشت ناککککککک میگرف ول نمیکرد دیگ اخر سر دکتر اومد اوضامو دید گف سریع برو اتاق عمل ساعت ۱۲ و نیم شب ک شد ۱۹ اردیبهشت منو بردن با دردای وحشتناک اتاق عمل و لرز گرفته بود منو بعد میگفتم زود بی حس کنین من دردم بیوفته و حتی من امپولی ک ب کمرم زدن هم نفهمیدم🙂
بدنم بی حس شد از معده ب پایین
ودردم قط شد و انگار دنیا ماله من شد و یک و پنج دقیقه دخترم ب دنیا اومد و دیدمش از شدت دردی ک کشیده بودم دوروز خابم برد تا اخرای عمل بعد ک بلند شدم گفت پنج دقیقه مونده کارت تموم شه و اولین دعایی ک کردم حین زایمان گفتم خدایا هرکس زایمان طبیعی رو خودت بهش کمک کن
و تموم شد اوردن منو بخش ک بیچاره بابام و مامانم و همسرم فقط پشت در صلوات و گریه و نذر و نیاز کرده بودن ک منو بردن بخش ساعتی ۴اینا بود رفتم انگار تازه ب دنیا اومده بودم🙂
خلاصه ک درده جفت زایمانا رو کشیدم
مامان kaya مامان kaya ۵ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان ویهان👼🏼🩵 مامان ویهان👼🏼🩵 ۱۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳👶🏻💙
ویهان رو که دیدم دیگه بعدش رو از شدت اینکه سرم ها هوشیاریمو برده بودن بین خواب و بیدار بودم یادم نمیاد یهو دیدم اومدم ریکاوری
اون لحظه ک تختمو تو ریکاوری جابجا کردن خیلی درد داشتم وایی
تو ریکاوری زااار میزدم از شدت درد انقدم احساس تنهایی داشتم ...
گریه میکردم میگفتم توروخدا بزارید مامانم بیاد پیشم اخر نتونستم درد رو تحمل کنم گفتم برام پمپ درد بیارید پمپ درد تو ریکاوری زیاد کمک حالم نشد ولی تو بخش خوب بود
رفتم ک بخش مامانمو همسرم اومدن پسرمم اوردن اونجام خیلی درد داشتم ار درد فقط زار میزدم گریه میکردم پمپ درد کفایت نمیکرد برام 🥺❤️‍🩹
خلاصه وقتی ویهان رو اوردن مامانم بغلش گرف همه رفتن سمت ویهان باز من تنها موندم🤣 فقط گریه میکردم 🫠
بعدش دگ از گشنگی هلاک شدع بودم نمیزاشتن جیزی بخورم حتی اب
ساعتی ک مشخص کرده بودن چیزی نخورم گذشت و گفتن باید راه بری
پاشدم راه برم خیلی سخت بود واقعا سختتت و دردناک بود برای من بشخصه
خونریزیم شدید بود موقع راه رفتن گلاب ب روتون اتاقم کثیف شد انگار شیراب باز شدع بود ...🤦🏻‍♀️
اومدم یه چیزی خوردم و خوابیدم ... در کل سزارینم خیلی دردناک بود
میشه گف فقط برش خوردنمو نفهمیدم دردای زیادی کشیدم تا روز بخیه کشیدن اما خب فدای سر بچم هنوزم ک هنوزه ۱۵ روز میگذره بخاطر بالا اوردن تو اتاق عمل سرمو چرخوندن سر درد و گردن وحشتناک هرروز باهامه 🥺🥲
-و این بود قصه ۱۴ اسفند ما👶🏻💙
انشالله همتون بسلامتی فارغ شید که بعد فارغ شدن کلی راه و مسئولیت دارید😍