تجربه سزارین پارت دو:
بعد از اون آمپوله که از طریق سرم بهم زدن یکم خوابیدم و بالا آوردم ولی خواب خواب نبودم نیمه هوشیار بودم بعد که کار بخیه تموم شد منو بردن ریکاوری چون خیلی میلرزیدم از این بخاری سیارا آوردن و حسابی حال داد بهم لرزمو گرفت همش چشمم دنبال بچم بود که دیدم آوردنش و از سینم بهش شیر دادن اونم در حد یه قلوپ🤤
دوباره بردنش و هی میومدن بالا سرم که پاتو تکون بده سه نفر داخل بخش ریکاوری بودن که من از همه دیرتر اومدم زودتر رفتم
خیلی زود بی حسیم رفت تمام این مدت هم با پرستارا شوخی کردم و اذیتشون کردم و با بگو و بخند رد شد
بال بال میزدم که برسم به دخترم که خداروشكر دوتایی باهم دیگه رفتیم پشت در برا خارج شدن از ریکاوری صدای بی قراری های شوهرمو که از پشت در شنیدم اشکم ریخت چقدر حس کردم میخوامش و باید الان شادیمو باهاش تقسیم کنم
دوباره فشارمو چک کردن و فرستادنم بیرون
شوهرم و دوستام منتظرم بودن وای که دیدنشون قوت قلب خالص بود شوهرم اول اومد منو بوسید بعد رفت سراغ دخترمون و صداش تو گوشمه که چقدر قشنگ گفت سلام بابا جوووووون 😍😭
تا پشت در بخش زنان و زایمان به پرستارا میگفت من نمیتونم بیام داخل؟
اونا هم با حرص و خنده میگفتم نههههه😂
خلاصه که بردنم داخل بخش
و انتقالم دادن به تخت اصلی
اینجا برام سه تا پوشک بدون شورت برام تنظیم کردن و لباس بستری تنم کردن و شیاف دیکلوفناک زدن
یکم اینجاها گیج بودم بین دوتا دنیا گیر بودم انگاری
صورتم ورم کرده بود و حسابی پفالو شده بودم
دیگه باید صبر میکردم که زمانی که خودشون تعیین کردن برسه تا بتونم چیزی بخورم من ۸ عمل کردم بهم گفتن ۳ مایعات بخور
۳ تایم ملاقات بود من دردام داشت شروع میشد و خودم شیاف زدم

۴ پاسخ

طبیعیه من اینو خوندم اشکم سرازیر شد🥹

خودت واسه خودت شیاف گذاشتی ؟؟؟

ای جان

ببخشیدسوندبعدازاینکه بی حسیت دراومد دراوردن یان تامرخصی؟

سوال های مرتبط

مامان مهنا مامان مهنا روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین بیمارستان صارم پارت ۲
.
راستی سوند رو توی بی حسی زدن برام و هیچی حس نکردم. بعدش بردنم ریکاوری و از همونجا دردم شروع شد. اما هرچی گفتم درد دارم برام مسکن نزدن برام و گفتن باید بری بخش. حدود یه ربع ریکاوری بودم بعد رفتم بخش و اومدن بهم لباس پوشوندن و شورت و پوشک برام گذاشتن و شیاف گذاشتن برام. خیلی پرسنلش مهربون بودن و عین مادر رفتار میکردن اصلا نمیزاشتن آدم خجالت بکشه . خلاصه کارامو کردن و بعد بچه رو اوردن ولی داخل تختش بود و نمیتونستم ببینمش. توی بخش هم با وجود شیاف درد داشتم و هم دردای محل عمل بود هم درد پریودی. و از همه اینا بدتر ماساژ رحمی بود . تا وقتی بی حس بودم که چیزی نمیفهمیدم اما توی بخش اومدم بی حسیم رفت و هربار ماساژ میدادن واقعا درد وحشتناک داشت و عذاب میکشیدم. خونریزیمم زیاد بود و ماماها میگفتن باید زیاد ماساژت بدیم خطرناکه خونریزیت که انقدر شدیده. خلاصه تا میومد یه کم شیاف عمل کنه و اروم بشم میومدن ماساژ میدادن و درد وحشتناک میگرفت تو تنم
مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۶ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان پرنسا🥰🥰🥰 مامان پرنسا🥰🥰🥰 روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
به ماما پایین پام گفتم میشه دستتو در بیاری واقعا اذیتم وهل دقیقه است همونجاس اپیدورالمم تموم شده
تو چشمام نگاه کرد گفت ضربان قلب بچت افت کرده و یه مقدار از جیششم خورده الانم سرش تو لگنت گیر کرده پایین نمیاد نمی تونی زایمان طبیعی کنی باید بری سز دیگه تااینارو بهم گفت دکترمم رسیدو سوند زدن که من فقط هاج واج مونده بودم که چیشد یهو اینجوری شد
باهمون اپیدورال بردنم تو بخش جراحی که اصلا نه محیطش برام مهم بود نه توجهی کردم فقط به بچم فکر میکردم دوباره اپیدورال با دوز بالا برام زدن که من تموم دردام رفت دوباره گیج خواب شدم منتظر موندم که بچمو نشون بدن اما بهم امپول خواب زدن دوباره خوابم برد فقط صدای بچه رو شنیدم
چشمام که باز کردم تو ریکاوری بودم درد خیلی خفیفی داشتم که باید اینجا بگم متاسفانه اثر اپیدورالی که به کمر وصله باید شارژ بشه خیلی زود میره دیگه اومدن خیلی اروم شکممو فشار دادن وقتی دیدن ناله میکنم تعجب کردن بعد پرونده رو نگاه کردن گفتن به محض اینکه رفت تو بخش بهش مسکن بزنین منو بردن تو بخش
مامان لیام🧸 مامان لیام🧸 ۷ ماهگی
قسمت بعدی قسمت ریکاوری بود..
شما تو قسمت ریکاوری دردی احساس نمیکنید چون هنوز بی حسید...
اما به شدت می‌لرزید🫠🥶
من انقد توی ریکاوری لرز داشتم که دندونام میخورد بهم ولی سعی کردم تا جایی که میتونم سرمو و گردنمو تکون ندم😶‍🌫️

اینم بگم از رو تخت اتاق عمل یه آقایی منو بلند کردن که بزارن رو تخت بعدی...
اینو گفتم بدونید کلا این آقایون همه جا حضور دارن😬😂


بعد داخل ریکاوری هی فشارم چک میشد...
تموم که شد از قسمت ریکاوری بالاخره از بخش ۲ منو گردن گرفتن و بردنم توی اتاق ۲ تخته😌
اون موقع که من رفتم یه خانوم اونجا بودن که بعدش مرخص شدن..
و من اتاقم از دو تخته به وی آی پی تبدیل شد😂
تا وقتی که دوباره یه خانومی رو آوردن که اونم تازه زایمان کرده بود🥲😂
و مجددا اتاق از وی آی پی بودن در اومد...

خب بسه بی مزه بازی...

بریم سر اصل مطلب...

بعد از اینکه بی حسی رفت دردا اومد سراغم!
نمی‌خوام احساسیش کنم بگم فدای سر بچه م و اینا و فلان
بندازم گردن اون طفل معصوم
درسته بچمه جونمم واسش میدم...
ولی واقعا درد داشت🥹
مامانم که اومد پیشم تو خواب و بیداری بودم اثر دارو بی حسی بود
تو خواب هی ناله میکردم و گریه میکردم 🤕
دست مامانمو فشار میدادم...
تا اینکه یه ذره دردم خوابید
اومدن برام پوشک گذاشتن و شیاف گذاشتن و زیرمو عوض کردن

ساعت ۳ شد همه اومدن ملاقات...
دردش قابل تحمل بود اصلا خودتون نترسونید🖐🏻
درد. داشت دروغ نمیگم،ولی قابل تحمل بود

پارت ۴
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۷ ماهگی
..

قسمت ۳

یه پرستار خیلی مهربون بالا سرم بود چک می‌کرد منو همش. بامن حرف میزد. نمیدونم بدنم از سرما شروع کرد لرزیدن یا از عمل!! ولی بدجور از شونه به بالا میلرزیدم. برام حالت یه هیتر گذاشتن که خیلی خوب بود.یهتر شدم یکم. تو همون لحظه ها بود صدای گریخ اروم شنبدم..اوردنش بهم نشون دادن‌.پوستش خیلی نرم بود داغ بود.بوسش کردم 🥹🥹 خیلی حس خوبی بود.
دیگه ماساژ رحمی دادن که هیچی نفهمیدم ازش.فقط فشارشو حس میکردم. بخیه زدن برام. و تموم شد.. خیلی خوب بود سزارین. واقعا هیجی نفهمیدم. بردنم ریکاوری اونجا دردام شروع شد بی حسی داشت میرفت .خون میومد بین پاهام. پمپ درد داشتم بنظرم خوب بود. ماما اومد سینمو فشار داد شروع کرد ماساژ رحمی..خیلی دردداشت داشتم میمردم. بهم گفته بودن سرتو بالا نیار سردرد نگیری ولی مگه میشد؟ از درد خودمو میکشوندم بالا میگفتم بسه تروخودا. میگفت تحمل کن. .بنظرم سخت ترین قسمت عمل من ماساژ رحمی من بود

وقتی تموم شد ماساژ یکم دیگه موندم ریکاوری منو بردن بخش و جابه جام کردم تو اتاقم ..
من هفته ۳۸ و ۴ روز سزارین شدم.. خداروشکر
مامان محمدجواد ومیراث مامان محمدجواد ومیراث ۸ ماهگی
پارت دوم
اتاق عمل نیم ساعتی طول کشید ، من چندثانیه حالت تهوع گرفتم فقط که سرم رو به پهلو کج کردن خوب شدم ، بعد از اتمام هم بچه رو اوردن دیدم و سریع من رو بردن ریکاوری و بچه رو بردن بخش نوزادان ، اون روز شلوغ بود و من تا سه ساعت توی ریکاوری موندم بعد از دو ساعت تونستم حرکت بدم کمی پاهامو ، یکمی سردم سد که بهشون گفتم و برام بخاری اوردن و خوب سد ، همونحا درخواست پمپ درد کردم ، دکترم بعد از یک ساعت اومد و معذرت خواهی کرد که میدونم درد داره اما به نغع خودته و رحممو فشار داد ابنجا واقعادرد داشت و حیغ کشیدم بعد از سه ساعت آوردن منو بردن بخش تو اتاقم و بچه رو هم بعد از نیم ساعت آوردن دردام داشت سروع میسد اما پرستارا زود زود سروم میزدن و شیاف میذاشتم و قابل تحمل بود سختیش این بود که نباید سروگردنمو تکون میدادم و نباید خرف میزدم تا ساعت هشت شب ، شب که شد دکتر گفت با نسکافه و چای شروع کنم و کاچی و سوپ هم خوردم و بهم کفتن باید راه برم فقط چند قدم اولش سخت بود و بعدش برام راحت شد
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود
مامان ایلیا💙🤰🏻 مامان ایلیا💙🤰🏻 ۳ ماهگی
تجربه زایمان2:
خلاصه صبح شنبه با شوهرم راهی شدیم بیمارستان.. اونجا سریع برام پرونده تشکیل دادن و لباس و اینا بهم دادن بستریم کردن بردنش بخش زایمان همش خانومای باردار بودن... تا عصر نگهم داشتن دردام خیلییی کم شروع شده بود یه سانت بودم قرار بود امپول فشار بهم بزنن که زایمان کنم.. ساعت. 6 اومدن سرم زدن و امپول فشارو زدن داخلش.. نیم ساعت بعد دردای من کم کم بیشتر شد که یهو حس کردم آب ازم اومد با فشار و بدون اختیار به دکتر شیفت که. گفتم اومد معاینه کرد گفت خانوم بچت مدفوع کرده باید همین الان سزارین بشی... حالا من تو اوج درد از شانسمم گفتن اتاق عمل پره باید وایسی خالی شه... تا ساعت 9 من از درد زمینو گاز میزدم و نوار قلب بچم هم هی ضعیف تر میشد که دیگه اومدن بردنم.. منم تاحالا تو فضای اتاق عمل و این چیزا نبودم مث چییی ترسیده بودم دم و دستگاه هاشونو که دیدم دیگه بی حسی برام زدن و ساعت 9 و نیم بچم دنیا اومد ولی چون گفتن ممکنه مدفوع خورده باشه بردنش اتاق نوزادان منم ندیدمش تا 12 که از ریکاوری بردنم بخش... شب دکتر اومد چنان زخمو فشار داد که مردم و زنده شدم تا صبح هزار بار مردم و هیچ مسکنی برام نزدن الان بعد گذشت دوروز هنوز درد دارم ولی هربار که به بچم نگاه میکنم همش یادم میره....
مامان رستا👧🏻🌼 مامان رستا👧🏻🌼 ۸ ماهگی
تجربه زایمان
روز هیجدهم پنج صب بیدار شدم رفتم حموم بعد آماده شدم ساعت شیش راه افتادیم منو همسرم و مامانم و آبجیم هفت رسیدیم بیمارستان کارای پذیرش و کردیم از بلوک زایمان اومدن دنبالمون رفتیم بالا با همشون روبوسی کردم رفتم داخل لباس اتاق عمل پوشیدم دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن آمپول بتا هم بهم زدن سوند رو نذاشتم وصل کنن گفتم بعد بی حسی
ساعت یه رب به ده از اتاق عمل زنگ زدن با تخت بردنم بیرون همسرم و مامانم اینا پشت در بودن همگی با آسانسور رفتیم اتاق عمل تا ده و بیست دقیقه تو ریکاوری منتظر بودم بعد بردنم اتاق عمل اونجا چند نفر کار های بی حسیمو سوند رو انجام دادن خیلی مهربون بودن دکتر مهربونمم اومد بی حس کامل نشده بودم دکترم با یه چیزی خط میکشید ولی من حس داشتم گفتم خانم دکتر من کامل حس دارم یهو یه آمپول زدن به آنژیوکتم گفتم این چیه آقاهه گفت خواب مصنوعی یهو حس میکردم تو خوابم حس میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم🤣 صدای دکترمو خیلی بم شنیدم گفت چه نازه صدای گریه ی دخترمم شنیدم ولی همچنان فکر میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم😂 یهو یه صدایی میشنیدم که ناله میکرد پس دختر من کو چشممو به زور باز کردم دیدم دهن خودمه داره میگه دختر من کو🥺 دخترمو برده بودن ان آی سیو هی از پرستاری که پیشم نشسته بود میپرسیدم چه شکلی بود میگف خیلی ناز بود بعد اومدن ببرنم بخش آروم شکممو فشار دادن درد نداشت ولی نمیدونم چرا داد زدم😂 بعد بردنم بخش از ریکاوری اومدم بیرون آبجیم و مامانم اونجا بودن همسرم دسته گل دستش بود هی میبوسیدن منو بردنم بخش لباسامو عوض کردن تمیزم کردن همش نگران دخترم بودم همسرم گف الان میارنش رفته بود ازش عکس گرفته بود هی میبوسیدم عکسشو بعد نیم ساعت آوردنش بهترین لحظه زندگیم بود دیدنش😍
مامان نهال 🌿 مامان نهال 🌿 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
بعدش من توی ریکاوری بیدار شدم
خیلی سردم بود به شدت میلرزیدم بهشون گفتم بهم پتو دادن و دارو به سرمم میریختن
دندونام به هم میخورد و خیلییی میلرزیدم خیلی پرستار های اون قسمت خوب بودن هر بار گفتم سردمه هوامو داشتن که ۴ تا پتو دادن روم و چند بار دارو زدن این بین هم من میلرزیدم هم میپرسیدم بچم کجاست 😂
دکتر بیهوشی بهم میخندید میگفت دخترم تو اول فکر خودت باش
بچم اوردن میگفتم چرا گریه نمیکنه😂😂
بعدش کم کم بهتر شدم دوتایی مارو فرستادن بیرون که دیدم همسرم و مامانم و خالم دم در کلییی نگرانن من ساعت ۷ رفته بودم داخل ساعت۱۱ اومده بودم بیرون اتاق عمل خیلی طول نکشید من توی ریکاوری خیلی مونده بودم
خب سعی کردم خلاصه بگم
بخیه های من جذبی بودن و من واقعاااا از عملم و دکترم و بیمارستان خیلی راضی بودم
بیمارستان ارجمند کرمان دکترمم خانم کامیابی بودن
و هزینه هم جمعا شد ۳۰ تومن که با بیمه و این که همسرم شرکتشون قرارداد داشت با بیمارستان ما فقط ۳ تومن دادیم
مامان حنا مامان حنا ۱ ماهگی
#تجربه زایمان ۴
دیگه کم کم حس پاهام داشت برمیگشت ولی لرزکرده بودم اومدن پتو انداختن رومن خانم ها دیگه که زایمان کرده بودن کنارم بودن بچهاشونم کنارشون بود جز من از پرستارا پرسیدم بچه من کجاست گفتن بردن بخش نوزادان گفتم مشکلی داره گفتن نه تو بری بخش اونم میاریم دیگه ساعت ۲:۴۵من اومدن ببرن بخش دیگه دخترمم آوردن راستی پمپ درد هم برام گذاشتن
یک ساعت اولی که آوردن تو بخش دردی حس نمی‌کردم بعدش اومدن شکمم فشار دادن وااااااای که چقدر درد داشت مردم از درد گریه شدم ولی اصلا نمی‌تونستم تکون بخورم نینی هم آوردن که سیر بهش بدم ولی من دریغ از یک قطره شیر نداشتم هرچی پرستارا و اطرافیان تلاش کردن تا ۸شب هیچی نیومد ۸دکتر نوزادان اومد گفت برید شیر خشک نان یا اپتامیل بگیرید بدید بچه بخوره
خودمم دیگه از همون گفتن کم کم شروع کنم به مایعات خوردن اول هم یا انرژی زا بخورم یا اسپرسو
درد هام خیلی زیاد بود با وجود پمپ درد بهم هم گفتن خودشون پمپ جوری تنظیم کردن که کم کم وارد بدنم میشه و کلیدش نزنم که تا فردا برام بمونه منم قبول کردم ساعت۱۲شب هم اومدن سوند کشیدن که خیلی درد داشت یادم میاد مو به تنم نمی‌مونه بعدشم گفتن کم کم باید بشینی و بعدش بیایی از تخت پایین دیگه پرستارو شوهرم و مامانم بودن با کمک سه تاشون به هزار بدبختی و گریه و درد زیاااااااد اومد پایین ‌ولی خیییلی درد داشت که میگفتم دیگه غلط بکنم بخوام زایمان کنم چند قدمی راه رفتم برگشتم رو تخت خوابیدم ولی چون مایعات می‌خوردم و سرم بهم وصل بود دستشوییم می‌گرفت راهی هم نداشتم باید دوباره اون درد زیاااااااد تحمل میکردم و از تخت میومدم پایین
مامان •هلن|Helen• مامان •هلن|Helen• ۵ ماهگی
تجربه زایمان

🌸پارت «۳»🌸

به همراهم گفتن کارامو انجام بده وسایلمو هم بیاره
لباسای آبی رنگی تنم کردن و بردنم بخش سزارین و اینا بردنم یه اتاقی دوتا ماما خیلی خوش اخلاق و مهربون سرم وصل کردن بعدش سونت وصل کردن و چک کردن که مویی روی شکمم نیس که اگه باشه شیو کنن 🤦🏼‍♀️
از وصل کردن سونت هم بگم اولش یکم سوزش داره حس بدی داره واقعا ولی درد نداره بعدش عادت میکنی زود 🥲
بعد سونت وصل کردن و اینا بردنم اتاق عمل وای وارد شدم از استرس حتی نمیتونستم نفس بکشم ولی خدایی اینقدر مهربون بودن پرستارا و ماما و دکتر که خیلی از استرسمو کم میکردن منو خوابوندن رو تخت و کلی باهام شوخی میکردن یکی بهم میگف که تو ۱۸ سالته ی دختر داری منم ۳۶ سالمه یه دختر داری ببین چقد جلویی 🥲😂 بعد نزدیک بود دکتر بیاد بهم گفتن اروم بشین کمکم کردن بشینم اروم خودمو یکم خم کردم که بهم آمپول بیحسی بزنن درد نداشت زیاد مث آمپول های عادی بود
بعد که دراز کشیدم آروم اروم گرم شدم خیلی پاهام سنگین شدن بهم گف پاتو تکون بده که نتوستم گف خب حله دیگه دستامو باز کردن و بستن
که خیلی منو تکون میداد مث حالت ویبره بود 🥲 و هی دستگاه فشار سفت و شل میشد و جو خیلی استرسی بود چون خودم خیلی ترسو بودم 🤦🏼‍♀️😂 ی پرده سبز جلوم گذاشتن و ... بعد چند دقیقه صدای گریه 🥹😭😍😍😍
نگم از حسش نگم از حسش مامانا خیلیییییی خوب بود خیلییییی 😭😍
شروع دخترمو اوردن گذاشتن رو سینم بوسیدمش 🥹😭 با اینکه هی نفسم میگرف هی ضعف میکردم خیلی سردم بود خیلی میلرزیدم 🫤 یه لحضه نفس کم اوردم دستگاه اکسیژنو گذاشتن بهتر شدم
بعد که کار بخیه و اینا تموم شد منو بردن ریکاوری دخترمو اوردن بهش شیر دادم چقد خوب بود😍😭🥹🥹
اونجا هنوز درد نداشتم و من چقد ذوق داشتم که زایمان کردم و درد ندارم 🤦🏼‍♀️😐