پارت ۵

تو ازمایش پی تی پسرم مشکل داشت انگار خونش سریع منعقد نمیشه و روز قبل ویتامین کا بهش تزریق کردن ولی با این حالم خوب نشده بود گفتن باید بره NICU و بهش پلاسما تزریق کنیم از طرفی گفتن ورم سرش مهم نیست چون زیر پوسته و به مغز کاری نداره خودش جذب میشه ولی برای ‌پی تی باید بستری بشه

دنیا رو سرم خراب شده بود بچه ای که انقد براش برنامه ریزی کرده بودم حالا نمیتونستم ببرمش خونه
نشسته بودم رو تخت بچه رو عمودی رو سینم گذاشته بودم اروم اروم خواب بود مادر شوهرم و شوهرم و خواهر شوهرم اومدن دیدنم من فقط گریه میکردم
به شوهرم میگفتم برو رضایت بده بریم خونه من بچمو نمیدم دست اینا ولی اومدن بچه رو از بغلم گرفتن بردن
خودم مرخض بودم گلا بادکنکا و وسایلارو برداشتیم بدون بچه رفتم خونه
یه دوش سریع گرفتم انگار نه انگار تازه زایمان کردم و دوباره وسایل برداشتم رفتم بیمارستان
تو بخش نوزادان بچم تو دستگاه بود به هر دست و پاش یه چیزی وصل بود از همه بدترش انژیوکت تو دست کوچولوش بود
بهم اتاق دادن لباسامو عوض کردم رفتم نشستم بچه رو دادن بغلم شیرش بدم من فقط گریه میکردم شوهرم سرمو بوسید گفت نگران نباش زود زود نوحا جونو میبریم خونه
خلاصه میکنم فرداش دوباره ازمایش گرفتن گفتن پیتی خوب شده ولی زردیش داره میره بالا
یه شب دیگه هم اونجا بودم تنها تو اتاق با هزار تا دردی که به چشم نمیومد ساعت ها مینشستم رو صندلی و بچمو نگه میداشتم بعدش نمیتونستم حتی بلند بشم از درد دستمو میگرفتن ( زیر دلم و کمرمم درد میکرد )
روز بعد دکتر اومد گفت مرخصه ولی بزار برا خاطرجمعی یه ازمایش دیگه هم بگیریم
و

۲ پاسخ

عزیزم ازمایش پی تی بچتون چند بود؟؟ پسرم امروز ختنه داشت ازمایش پی تی بالا بود کنسل کرد

لحظه لحظه ش رو تجربه کردم ، میفتم چی میگی،پسر منم مشکل انعقاد خون داره ، آزمایش هموفیلی داد باید جوابش رو ببرم متخصص خون

سوال های مرتبط

مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
13آبان ماه من 37هفته کامل شده بودم که از شبش سردرد شدید داشتم که احساس میکردم فشارم رفته بالا صبح زود بیدار شدیم رفتیم درمانگاه بیمارستان اونجا فشارمو گرفتن 14بود سردردم خوب نمیشد گفتن برو اورژانس مامایی اومدم اونجام هر کاری کردن خوب نمیشد ولی فشارم اوکی شده بود بعدش ازمایشو اینا گرفتن خلاصه منو فرستادن بخش تا بستری بشم
شب ساعت یازده بود من یه لحظه یه درد دی پیچید تو شکمم و سفت شده بود اومدن ان اس تی گرفتن گفتن درد نشون میده بعدش اومد معاینه کرد گفت دوسانت باز شدی سریع بردنم زایشگاه منم فقط داشتم گریه میکردم خانوادم کلا شهرستان بودن تنها بودم اونجا
بعدش دوباره اومدن منو معاینه کردن اونم وحشتناک که نگم از دردش براتون همون دوسانت بودم
خلاصه من اون شبو با دوسانت تو زایشگاه بستری شدم تا صبح شد گفتن
هفتت بالاس باید ختم بارداری بدیم
دو روز بهم امپول فشار وصل کردن ولی هیج جوره باز نمیشدم بعد از کلی درد کشیذن شدم سه سانت
مامان مسیحا و نوحا مامان مسیحا و نوحا ۱ ماهگی
پارت ۴

خب شب ساعتای دوازده و نیم اومدن که ببرنم بخش ولی گفتن خونریزیت زیاده شکممو فشار داد پرستاره بعد ماما به دکتر شیفت گفت بیاد ببینه دکترم شکممو فشار داد گفت مثانش پره برا همین شکمش سفته ماما گفت بزار براش سند بزنم مثانه رو خالی کنم بین اون همه بخیه و ازردگی اومد سند بزنه خودم گفتم نکن میرم دستشویی و بعدش شکممو فشار دادن گفتن اره الان خوب شد
شب اول تو بخش خیلی خوشحال بودم که تونستم زایمان کنم و تنها چیزی که اذیتم میکرد پس درد ها بود اینطور که هروقت نینی رو شیر میدادم انگار انقباض زایمان دارم و شکمم تیر میکشید و میگفتن این دردا خیلی خوبه رحمتو جمع میکنه و دردای دیگم با شیاف کنترل میشد

ولی کابوس اصلی از صبح شروع شد
دکتر اومد بچمو معاینم کرد گفت سرش ورم داره و بیضه هاشم ورم داره
برن بچمو سونوگرافی سر و ازمایش گرفتن ازش
هیچی به من نمیگفتن ولی مرخصمم نمیکردن
یه شب دیگه هم نگهمون داشتن داشتم میمردم از دلواپسی همه کسایی ک با من زایمان کرده بودن مرخص شده بودن ادمای جدید میاوردن ولی من هنوز اونجا بودم
صبح روز بعد دکتر دوباره اومد گفت سونوگرافی و ازمایش تکرار بشه اگه خوب بود مرخص میشین
دوباره اومدن بچمو بردن سونوگرافی کردن ازمایش گرفتن

من نشسته بودم با هزار تا دلواپسی بچمو شیر میدادم که دکتر اورولوژی اطفال اومد بیضه های بچه رو نگا کرد گفت این هیدروسل داره فعلا هیچ اقدامی لازم نیست تا سه ماه بعد

روز قبلش کلی ادم اومده بودن دیدنم حداقل پنج تا سبد گل بزرگ تو اتاقم بود همه چیز همونطوری بود که خیلی دوست داشتم فقط جواب ازمایش پسرم ک اومد دنیا رو سرم خراب شد
مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان اسرا و صدرا مامان اسرا و صدرا ۱ ماهگی
سلللااااااام مامانا🙋🙋من اومدم با تجربه زایمان اونم از نوع زودرس🫠
من از روز قبل زایمان انقباض داشتم ولی دکتر نرفتم😕 روز بعدش بازم انقباض داشتم همسرم هم رفته بود سرکار زنگ زدم بهش و شرایط رو گفتم، قرار شد مرخصی بگیره و بیاد، تا اومدن همسرم منم یه دوش گرفتم و با دخترم حاظر شدیم، (ینم بگم من از مامانم دورم و قرار بود مامانم ۱ آبان بیاد و ۵آبان من زایمان کنم، از اون طرف مادرشوهرم و خونه نبود) وقتی به اورژانس رسیدیم منو معاینه کردن و گفتن به فینگر دهانه رحم باز شده، ان اس تی گرفتن و گفتن انقباض داری، تو این مدت هم با دکتر هی تماس میگرفتن و شرایط رو بهش توضیح میدادن، من زیر دستگاه بودم و سرم بهم وصل بود که یهویی گفتن خانم به همراهت بگو بره پرونده تشکیل بده میخوایم ببریم اتاق عمل😨، من تا اسم اتاق عمل اومد شروع کردم به گریه کردن همه شون ریختن دورم و علت گریه ام رو پرسیدن منم گفتم تنهام و به غیر همسرم کسی نیست ولی انقدر خوب بهم دلداری دادن که من آروم شدم ، زنگ همسرم زدم و اونم اومد داخل ازشون خداحافظی کردم و منو بردن یه اتاقی که واسه زایمان آماده کنن، خدا به جاریم خیر بده شوهرم وقتی بهش زنگ زده بود فوری خودش رو رسوند بیمارستان، تا دم دره اتاق عمل همراهم اومد...
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
خب بریم سراغ پارت اول زایمان
من دیروز از خواب پاشدم رفتم خونه ای مامانم اینا تا نشستم تو ماشین دیدم ازم یه چیزی آب مانند اومد فک کردم ترشحه ولی نگو کیسه آب بوده
بعد که رفتیم اونجا من از ماشین پیاده شدم با هر قدم قشنگ ازم آب می‌ریخت ولی چون حالت چسبناکی داشت فک میکردم ترشحه
همونجور موندم تا اینکه دیدم نبابا داره قشنگ میاد همون شکل دیگه زود به دکترم پیام دادم گفت برو دوش بگیر سریع برو بستری شو کیسه آبته ساعت ۹ اینجور شده بودم ۱۰ ونیم رفتم بستری شدم بدون هیچ دردی بعد من رفتم معاینه کرد گفتن بله نشتی کیسه آب هس و باید بستری بشی منو بستری کردن دادن بخش اومدن اونجا هم یبار معاینه کردن گفتن ۳ سانتی پاشو راه برو توپ دادن ورزش کن گفتن میتونی دوش هم بگیری چون حموم داشت اتاقم من پاشدم هر کاری که گفته بودن رو کردم دیگه اومدن گفتن باید نوار قلب بچه رو بزاریم چون نشتی کیسه آب داری خطرناکه خلاصه من اومدم دراز کشیدم بازم معاینه کردن ساعت ۳ ظهر بود
بعد گفتن اصلا باز نشدی همون ۳ سانتی منم تا ساعت ۸ شب همون‌طور ورزش میکردم و اینا دردام یه کم داشت زیاد میشد ولی قابل تحمل بود اومد معاینه کرد گفت ۴ سانتی ولی چون درد زیادی نداری نمی‌تونیم آمپول بی دردی بزنیم نمیتونی زایمان کنی اونوقت گفتن دکترت زنگ زده آمپول فشار رو تزریق کنیم دیگه آوردن زدن و رفتن
مامان بنیامین مامان بنیامین ۱ ماهگی
سلام مامانا من دوشنبه سزارین کردم تو بیمارستان نیکان سپید،هزینه بیمارستانم ۳۵ شد،خیلی از بیمارستان و کادرش راضی بودم رسیدگیشون خوب بود خیلی اخلاقاشون خوب بود،میخوام از تجربه زایمانم بنویسم.
اول رفتم بیمارستان ان اس تی از بچه گرفتن و سرم بهم وصل کردن و انژیو کت،یک ربع مونده بود به عمل برام سوند وصل کردن،سوند وصل کردن درد نداره ولی حس بدی دست میده همون باعث میشه بقیه حس کنن درد داره،وگرنه درد نداره
با تخت منو بردن اتاق عمل امپول بی حسی رو بهم زدن،اصلا درد نداشت و سریع بی حس شدم و برش دادن شکممو و پسر قشنگمو به دنیا اوردن،رفتم تو ریکاوری بچه رو اوردن انداختن رو سینه و اغوزو به بچم دادن،و بعد منتقلمون کردن تو بخش،بهم گفتن هیچی نخور از ساعت ۲ تا ۱ شب ولی من گوش ندادم و خرما خوردم خیلی زیاد و همون بهم جون داد،شربت عسل و گلابم درست کرده بودم خوردم اونجا و وقتی بهم اجازه عذا خوردن دادن من کاچی درست کرده بودم برده بودم اونو خوردم،شکمم هم سریع کار کرد و مدفوع کردم
ادامشو تو کامنتا میزارم……
مامان آوا 💜 مامان آوا 💜 ۳ ماهگی
تجربه دوم ❤
اومدیم خونه کیف بیمارستان برداشتم رفتیم باهم بیمارستان اونجا شوهرم پرونده تشکیل داد رفتیم بخش زایمان منم زایمانم طعبیی بود یعنی بچم سفالیک بود اونجا منو تو ویلچر شوندن بردن طبقه پاین یه سونو دوباره گرفتن ازم گفتن اره بچه نچرخیده همونجوری سفالیک هست و آماده طبعیی زایدن یه لیست بشوهرم دادم گفتن اینارو بگیر شوهرم که رفت گرفت اورد بعد اونو از بخش بیرونش کردن منو بردن یه سرنگ زدن به دست راستم لباسای که شوهرم گرفته بود آبی بود پوشیدم بردنم اتاق زایمان بعد یه ماما اومد سیروم وصل کرد بهم معاینه ام کرد گفت اتا یه سانتم نیست رحمش کلا بسته است خلاصه هر کس میومد معاینه میکرد میرفت هیچ تعقیر نکرده بودم از ساعت ۸ از خونه بیرون شده بودم ساعت یازده بیمارستان بودم ساعت یک رو یکم دردم گرفت با معاینه سیرم ولی دهان رحمم همچنان بسته بود شیفت ها عوض میشود یدونه خوش اخلاق یه بد اخلاق میومد بعضاشون بد حرف میزدن بعضاشون خوب خلاصه همونجوری پشت سر هم سیروم میزدن کم کم دردم زیاد میشود دوتا کمر بند از اون دستگاهای که صدا قلب بچه رو بشنوی رو شکمم بود خلاصه شب شد هر چند دیقه یبار یه ماما میومد معاینه میکرد میرفت ولی هنوزم تعقیر نکرده بودم
مامان نوران مامان نوران ۱ ماهگی
پارت سوم بهشون گفتم قبلا که میومدم برا ان اس تی بهم میگفتن تحویلت نمیگیریم بخاطر همین رفتم اونجا ماما گرفتم گفتن نه تحویلت میگیریم چرا نگیریم منم که از خدام بود معاینم کردن گفتن کیسه آبت سوراخه دیگه گفتن باید بستری بشی به همراها گفتن برید تشکیل پرونده اومدن ازم آزمایش گرفتن وسایلی که همسرم گرفته بود لباس واینا واسه بیمارستان رو اوردن واسم لباسامو عوض کردم وبه همراه پرستار رفتیم طبقه بالا زایشگاه سرم بهم وصل کردن بعدم امپول فشار دیگه کم کم دردای خفیفم شروع شد در این حین پرستار موقعه ایی که میبینه درد دارم معاینم میکرد تا دهانه رحمم باز بشه یک سانت بود کم کم باز شد روی ۵ سانت دوباره گیر کرد دیگه اومدم رو توپ ومادر شوهرم وخواهر شوهرم ماساژم میدادن مامان خودم که اصلا نمیتونست بیاد تو وببینه درد دارم درد امونم رو بریده بود بعد یه زن اومد من موهامو بسته بودم گفتش موهاتو باز کن تا موهاتو باز نکنی دهانه رحمت باز نمیشه خدا شاهده تا موهامو باز کردم پرستار اومد گفت برو رو تخت معاینت کنم وقتی معاینم کرد داد زد فول شده سر بچه اومد پایین زود بیاید خلاصه زایمانم شد ساعت ۲ شب با کلی درد در این بین نوار قلب بچه هی اوفت میکرد منتظر بودم هر آن بگن باید سزارین بشی کلی میترسم از اتاق عمل همش دعا میکردم کارم به اونجا نکشه که خداروشکر نکشید ولی کم اذیت نشدم از طبیعی حالا بعد از زایمانم هم موضوع تموم نشد😂تازه درد بخیه ها و درد مقعدم شروع شد نمیتونستم درست بشینم از درد به مامانم گفتم بهشون بگو یه مسکن بهم بدن خیلی درد دارم رفتن قرص گرفتن واسم یکم دردم آروم شد خوابیده بودم که احساس کردم دستام خارش دارن از قرصا حساسیت داشتم کبود شده بودم ورم کردم با خارش شدید حالا بیا و درستش کن امپول بهم زدن
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۴ ماهگی
پارت دوم
دیگه خلاصه به بیمارستان رسیدیم به شوهرم گفتم من نمی تونم راه برم بگو بیان ببرنم😅 شوهرم رفت ویلچر اورد با یه مکافاتی نشستم رو ویلچر و رفتم سمت زایشگاه دکترم با پرستارا هماهنگ کرده بود که منو چک کنن و امادم کنن تا خودش رو برسونه ساعت ۸:۱۵ و اینا بود که رسیدم بیمارستان
پرستارا کمکم کردن بخوابم رو تخت و معاینه ام کنن گفت دختر فولی که لباسات رو سریع عوض کن بریم زایمان کنی گفتم وایی من دسشتویی دارم بزارین برم دستشویی گفتن نه اینا زور بچه است داره میادش دیگه کمکم کردن که لباسام رو عوض کنم و ببرنم اتاق زایمان و با سه تا زور محکم بچه ام رو ساعت ۸:۴۵ رو سینه ام گذاشتن دیگه دکترم به بخیه هام رسید
راستی تو خونه که بودم درد و زورام باعث شده بود شکمم دوبار کار کنه و دوبارهم بالا اورده بودم دیگه معده و مثانه ام خالی بود و فک می کنم تو زایمان تاثیر خیلی خوبی داشت

انشالله همگی زایمان خوب و راحتی داشته باشید و بزودی نی‌نی‌های قشنگتون رو ببینید🤩
مامان نورا خانم مامان نورا خانم روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین تو بیمارستان اریا اهواز
پارت ۲
خب بعد از بی حسی من یکم احساس نفس تنگی داشتم که گفتن بخاطر استرسه و چیزی نیست و اکسیژن برام گذاشتن. جو اتاق عمل واقعا شاد بود شعر میخوندن و بگو و بخند بود که خب خوبه. همه چیز خیلی سریع تر از انتظار من پیش رفت تا به خودم اومدم دیدم خانم دکتر یه بسم الله گفت و صدای گریه بچمو شنیدم که خب اونجا خیلی استرسم انگار بیشتر شد. همه شروع کردن به تبریک گفتن و بچه رو اوردن پیشم یکم کنار صورتم نگهش داشتن و با دیدنش واقعا دیگه خودمو فراموش کردم انگار دیگه نمیدونستم داره چی میشه. همینطور ک دراز کشیده بودم و پرده جلوم بود ولی صداهارو میشنیدم با اینکه سعی میکردن اروم صحبت کنن ولی متوجه شدم که یه نفر به دکتر گفت بچه خوب نفس نمیکشه و اونجا بود که خیلی نگران شدم ولی دکتر انقدر با آرامش و خوب برخورد کردن و چک کردن بچه رو و گفتن مشکلی نیست تازه به دنیا اومده بهش فرصت بدین. یکم گریه میکرد و یکم اروم میشد و اینجا بود که من خیلی نگران شدمم
مامان ماهانا مامان ماهانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳

منو بردن ریکاوری تا چشمام گرم میشد صدام کردن 😅 اومدن باهام حرف زدن انقدر منگ بودم یادم نییس چی میپرسیدن تا دوباره چشام گرم شد دیدم ماهانا رو اوردن گذاشتن رو سینم شیر بخوره همونجوری بودیم که دیگه اومدن بچه رو بردن منم اتاقم آماده بود منم اومدن ببرن بعد از رو تخت جا به جام کردن

❌ از خوبیای بی حسی هیچ دردی نفهمیدم ولی زایمان قبلیم بیهوشی بودم با هر بار جا به جایی میمردم و زنده میشدم ❌

بعد خانم اومد گفت یکم فقط فشار میدم چون چسبندگی داشتی خیلی نباید فشار بدم فقط یک دور دست کشید گفت خوبه من دستشو حس کردم اما درد هیچی ❌ اینم از خوبیای بی حسی بود تو بیهوشی ماساژ شکمی خیلی درد داره ❌

منو بردن تو اتاق ، اونجا متوجه شدم اتاق وی آی پی اوکی شده جا به جام کردن و رفتن من که گذاشتن تو اتاق گفت سرتو میتونی چپ و راست کنی اما بلند اصلا نکن دروغ چرا دو سه بار حواسم نبود بلند کردم بچه رو هم آوردن تو اتاق

وقتایی که میخواستم بچه شیر بدم پرستار میومد میذاشت رو سینم چون من که نمیتونستم سرم بلند کنم نمیدونم همین فکر کنم خیلی موثر بود که باعث شد ماهانا بعدا سینمو خیلی خوب بگیره چون من سر قبلی پرستارا کمک آنچنانی نمیکردن بچه سینمو نمیگرفت و … ولی ماهانا انگار یاد گرفته بود خوب میگرفت
مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۲ ماهگی
پارت بعدی صبح ساعت هفت بیمارستان بودیم کارای پذیرش انجام دادیم و گان پوشیدم و رفتم رو تخت دراز کشیدم برای نوار قلب گرفتن جنین نیم ساعت چهل دقیقه نوار قلب قلب گرفتن و گفتن دکتر اومده اومدن سوند وصل کردن قبلش مایع ضدعفونی میزنن که عفونت نکنه اون مایع یکم سوخت وقتی زد خود سوند درد نداشت فقط یکم چندش بود نشستم رو ویلچر و رفتیم اتاق عمل دکتر بی هوشی اومد و یسری سوال ها کردم و خودمم نظرم رو بی حسی بود یکمم با دکتر حرف زدم که گفت خیالت راحت دکترت خیلی سفارشات کرده سوزن بی حسی رو زدن به کمرم و گفتن سریع دراز بکش آروم آروم سست شد پاهام و بی حس شدم چون یکم میترسیدم دکتر به آرام بخش زد تو سرم خودم همه چیو متوجه می‌شدم یه حالتی انگار خواب و بیداری دکتر شکمم برش زدن فهمیدم دراورنش و صدای گریش اومد خیلی خوشحال بودم آوردن بهم نشونش دادن و زود بردنش بعد که رفتم تو بخش و بچمو آوردن و شیرش دادم یکم سخت بود اولش ولی همین که چشماشو نگاه میکردم یه بغضی می‌نشست تو دلم حالا نوبت پایین اومدن از تخت بود که برای من خیلی سخت بود ولی تحمل کردم یواش یواش دردام شروع شد پرستارا مرتب میومدن و آرام بخش میزدن و تا حدودی آروم بودم خلاصه سزارین اون غولی که میسازن نیست البته بدن با بدن فرق داره