پارت اخر

بله تو ازمایش زردیش خیلی زیاد شده بود
دیگه واقعا توان موندن نداشتم هرچی قوی خودمو نگه داشته بودم اونجا دیگه نمیتونستم
و دکتر منوجه شد گفت اشکال نداره برین خونه فردا بیاین مطب دستگاه تو خونه بیارین
نمیدونم چطوری وسایلمو جمع کردم و بالاخره لحظه خروج از بیمارستان با نوزاد تو بغل تو چهار روزگی پسرم اتفاق افتاد

ما دو روزم تو خونه دستگاه اوردیم و خداروشکر ارام جانم الان حالش خوبه 🩵🩵🩵

خدایا ممنونم که پسرمو سالم‌گذاشتی تو بغلم
امیدوارم همه کسایی که بچه هاشون بستری نوزادان میشن خیلی زود باهاشون برن خونه واقعا لحظه لحظه بودن تو اون بخش و دیدن اون کوچولو ها کابوسه

هیدوسل داشت؟

عزیییزم چقدسختی کشیدی 🥹🥹🥹

خداروشکر عزیزم به خیر گذشت

الهی🥺🥺🥺🥺
خداروشکر که سالمه

الهی عزیزم خدا واست حفظش کنه و قدم نو رسیده مبارک گلم

الهی شکر که بچتو سالم بردی خونه
اره واقعا سخته منم بچه هام زردی داشتن
اون مدت بستری حس خفگی بهم دست میداد
الهی بلا از همه بچه ها دور باشه