پارت دوم
لباسامو تنم کردن وضعیتمو چک کردن و درب اصلی بلوک زایمان باز شد
در بدو ورودم یه خانمی داشت طبیعی زایمان میکرد و چون آخراش بود به جیغ و فشارش رسیدم
لای در باز بود کمی و تونستم یکم ببینم که میگفت تروخدا فشار نده ….یه لحظه فشار نده …..که گفتن دنیا اومد
خیلی قشنگ بود اما استرس بهم وارد کرد
پایش سلامت شدم آزمایش ادرار دادم فیلمبرداری شروع شد و تیکه تیکه پیش میرفت
نوبت من بود که گفتن یه اورژانسی اول میره
چون بچه اش مکونیوم خورده کیسه آبشم لجن شده
رفت و من موندم
نیم ساعت ۴۰ دقیقه بعد که نوبتم میشد باز یه اورژانسی اومد که اونم دیر جنبیده بودن بچه ش خفه میشد
اونم رفت و باز من موندم دراز کش روی تخت
کمرم خیلی درد گرفته بود و همزمان دستگاه ان اس تی بهم وصل بود و نمیتونستم تکون بخورم اَلقِصه…. ساعت نزدیکای ۴ بود و من ۱۴ ساعت ناشتا که گفتم کاش صبحانه میخوردم
بالاخره رضایت دادن من برم و وارد بخش جراحی شدم

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه روزهای ابتدایی تولد
دیگه ماما زنگ زد به دکترم گزارش داد و دکترم گفت بستریش کنید
دیگه ساعت ۴ و نیم صبح دقیقا لحظه اذان بود بستری شدم و بهم لباس برای بستری شدن دادن و پوشیدم و بهم گفتن رو تخت دراز بکش مامای بخش باز مجدد نوار قلب بچه رو گرفت و سرم وصل کرد دردام یکم کمتر شده بود تخت کناریم یه خانمی بود که اون ۲ سانت بیشتر باز نبود اما مامای خصوصی گرفته بود که از ساعت ۷ صبح اومد بهش ورزش داد و ماساژ داد ساعت ۸ و نیم صبح زایمان کرد
ساعت ۸ صبح بود که شیفت ماماها عوض شده باز دوباره معاینه شدم گف همون ۴ سانته کیسه ابمو پاره کرد دردم یکم بیشتر شده بود مامای شیفت اومد بالاسرم گف اینجوری نمیشه اگه همینجوری دراز کش باشی حالا حالاها کار داری و زایمان نمیکنی بهم گف بلندشو کنار تختت ورزش کن و اسکوات بزن منم بلند شدم همینجور که ببخشید از زیرم کیسه اب خالی میشد ورزش میکردم خلاصه قر کمر و ورزش زیاد جوابگو نبود و تخت کناریم با اینکه ۲ سانت بود به کمک مامای خصوصیش فول شد و زایمان کرد اما من ...
مامان رستا مامان رستا ۳ ماهگی
و گفتن دهانه رحمت ۲ سانته و گفتن بچش کامله بستریش کنین و به همراهیم گفتن تشکیل پرونده بده و یه لیست داده بودن گرفته بود که توش نوار بهداشتی بزرگ .خرما .آبمیوه. زیر انداز .دستمال کاغذی .دمپایی .لباس بیمارستان بود که تو بیمارستان شریعتی از بوفه گرفته بود ۷۰۰ شده بود و من مامام اومد و خیلی خوش اخلاق بود فامیلیشم اخلاقی بود خیلی باهام میگفت می‌خندید ولی ساعت یک شیفتش عوض شد و یه ماما دیگه اومد اونم خوب بود و اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی هنوز هروقت به پشتت فشار اومد صدام بزن و رفت که تو سرمم آمپول فشار زدن و من دردام داشت شروع می‌شد که صداش زدم دوباره اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی و ولی منو فک کنم یه ده باری معاینه کردند ببینن چن سانتم که باز زمان بستری که ساعت ۱۲ ظهر بود تا ۳ بعداز ظهر ۷ سانت شدم که دیگه نزدیک زایمانم بود که دوتا ماما بالاسرم بودند و خانم دکتر اومد همه کارا با ماماها بود فقط خانم دکتر راهنمایی میکرد و من چون سابقه خونریزی داشتم شکمم و چند بار فشار دادن و بخیه هم نخوردم و چون بهش جا نداشت از ساعت ۴ تا هشت من پایین بودم و بهد زایمانم همراهیم اومد به من چای و خرما داد و بچه رو شیر دادم ولی چون اتاقا پر بود من بردن با بچه تو سالن و ساعت ۸ بردن بخش و شیفت شب تو زایشگاه که عوض شدن خیلی بداخلاق بودن .و هزینه زایمان رایگان بود فقط همون ۷۰۰ تومن که پول وسایلام شده بود ...پارت دو
مامان ماهان مامان ماهان ۱ ماهگی
خب خب منم اومدم با تجربه زایمانم😅 ، همونطور که دوستام میدونن من تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم و پیاده روی و ورزش هم میکردم ولی دهانه رحمم تا ۴۰ هفته به زور یکسانت باز بود و بچم خیلی بالا بود دکترم میگفت چون دیر چرخیده به دهانه رحمت فشار وارد نکرده و دهانه رحمت خیلی سفته،خلاصه اینکه ۴۰ هفته ام تموم شد و وضعیت من بهتر نشده بود. دکترم گفت احتمال زیاد سزارین بشی چون شرایطت برای طبیعی اصلا خوب نیست. دقیقا طبق تاریخ انتی رفتم بیمارستان امام حسین و دکترم منو بستری کرد. دکترمم عادله حاجی زاده بود. همون روز رفتم سونو بیوفیزیکال دادم و ۶ از ۸ شده بود نمیدونم چیو نمره نگرفته بود. رفتم منو معاینه کردن و مدارکمو گرفتن و ساعت ۵ و نیم عصر بستری شدم. بهم یه سری دارو زدن و ساعت ۸ و نیم کیسه آبمو پاره کردن که تازه یکم معنی درد رو فهمیدم قبلش اصلا خبری نبود فقط حرکت های بچم دردناک بود. اونجوری نبود که هی بخواد بگیره ول کنه. انقباض هام منظم نبود و دهانه رحمم بازتر نشده بود. هی می اومدن معاینه میکردن. همون اول هم بهم سوند وصل کردن و آزمایش ادرار و خون گرفتن که سوند وصل کردن برام یکم اذیت کننده بود. ساعت ۱۱ و نیم آمپول فشار زدن بهم اول دوز ۴ قطره بعد یکم که گذشت ۸ قطره اش کردن که بعدش نوار قلب بچه بد بود. هی چک میکردن می دیدن داره بدتر میشه. من اون لحظه ها نمیدونم چرا خوابم گرفته بود عجیب😅 اینقدر سعی کرده بودم خودمو بیخیال و خونسرد نشون بدم که از اونور بوم افتاده بودم😂 درد هم نداشتم. تخت کناریم طفلکی خیلی درد میکشید و ۶ سانت بود هی بهم میگفت خوش به حالت درد نداری
مامان مهدیار مامان مهدیار ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من تو بیمارستان نجمیه تهران :
تو ۴۰ هفته و دوروز با نامه دکترم بستری شدم ساعت ۶ صبح بیمارستان بودم کارامو کردم معاینه شدم نیم سانت باز بودم بعد رفتم تو اتاق لیبر که یه تخت بود و وسایل ورزش و حموم اینا تخت زایمان فقط خودم بودم همراه خانوم میتونستم داشته باشم مامانم اومد آمپول فشار زد برام ساعت هفت و بیس دیقه صبح
دیگه بعد یه ربع کم کم دردام شروع شد یه ربع یه بار میگرفت ول می‌کرد ساعت ۹ صبح شدم دو سانت
ماماهمراهم گرفته بودم گفت ۴ ۵ سانت شدی من میام
دیگه پاشدم را رفتم ساعت ده صبح معاینه شدم بچه اومده بود تو لگن کیسه ابمو پاره کرد بعدش پاشدم ورزشامو توپ اینارو شروع کردم از ساعت ده تا ساعت یازده دردای وحشتناک داشتم که داشتم میمردم مامانم از اه و ناله من گریش گرفته بود ساعت یازده فول شدم ماماهمراهمم بود یکم ماساژ اینا داد یهو گفت فول شدی فول شدی برو رو تخت زایمان سریع دکتر خودمم مثه برق و باد اومد من دیگه دردام همراه زور بود شیش هفت تا زور زدم و برش داد البته سر کرده بود دیگه بچرو کشید بود ماماهمراهمم به زور من کمک می‌کرد شکممو فشار میداد ضربان قلبشم چک می‌کرد خلاصه پسر ما ساعت یازده ونیم صبح به دنیا اومد
با وجود نیم سانت باز بودن بعدم دکتر بخیه زد با اینکه سر کرد ولی یه کوچولو فهمیدم قبلشم که جفتو کشید بیرون و شکممو فشار اینا داد
سوالی بود در خدمتم
مامان پویان مامان پویان ۸ ماهگی
سلام‌دوستان من ششم زایمان کردم و خواستم‌تجربه مو بگم
من از اول قرار بود سزارین اختیاری بکنم اما خب نظرم‌ماهای آخر عوض شد و رفتم‌برا طبیعی
روزی که دردم‌گرفت ساعت ۷ صبح پنجم بود که کم کم‌میگرفت و ول میکرد بصورت منظم تا ساعت ۴ درد داشتم‌زیاد نبود که امونمو ببره کم بود موندم یذره تو خونه درد بکشم بعد برم
ساعتای ۴ دیگه رفتم‌بیمارستان خیلی شلوغ بود و تا ۱۲ شب اونجا کارامو انجام‌دادم با ۳ سانت ساعت ۱ شب بستری شدم
رفتم‌زایشگاه پیاده روی کردم کمی بعد هی معاینه کردن گفتن‌باز نشده هی موندم کم کم دردام بیشتر میشد و منم کم کم آه و ناله ی بیشتر
تا اینکه تو معاینه ساعت ۵ کیسه م پاره شد دیگه دردام خیلی زیاد شده بود و رحمم هم هنوز باز نشده بود کم کم آمپول فشار میزدن من هی درد میکشیدم و داد میزدم دهانه رحمم هم بسته بود ۳ یا ۴ سانت بود
خلاصه بگم‌سخت ترین شب زندگیم بود هر کس با من اومد یا بعد من اومد بچه ش بدنیا اومد و رفت الی من داشتم رسما میمردم تنها کسی که تو اون زایشگاه گفتن همراهَ بیاد بالا پیشش من بودم مامانم اومد پیشم یکم قوت قلب بود برام اما دردی دوا نشد و دردام بیشتر میشد هر لحظه با اینوه زور میزدم‌بچه بیاد نمیومد بیرون دیگه تا صبح فردا همینجوری بودم هم گرسنگی هم خواب هم درد بهم بد جور فشار آورده بود دیگه جون نداشتم‌زور بزنم من از اون موقع بستری تا ساعت ۴ و خورده ای بعد از ظهر روز بعد درد کشیدم .
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان پارسا👶 مامان پارسا👶 ۳ ماهگی
ادامه تایپیک قبلیم(تجربه زایمان)

به دستورِ دکترِ شیفت شبم توی زایشگاه بستریم کردن تا فردا صبحش چندبار ان اس تی گرفتن بازم انقباض نشون داده بود ،ساعت ۱۱ صبح ۱۷ اُم بود که همون دکتر شیفت شبم دستور آمپول فشار داد ،سِرُم(آمپول فشار) رو وصل کردن بهم تا ساعت ۴ عصر اولین سرم تموم شد من از ساعت ۲ بعد از ظهر کم کم دردام شروع شده بود هی زیر شکمم میگرفت ول می‌کرد دردشم یکم از پریودی بیشتر بود ولی نا منظم بود،بهم گفتن تا آمپول فشارِ بعدی کنار تختت یکم اسکوات بزن و راه برو منم انجام دادم ،سرم دوم رو ساعت ۷ شب وصل کردن بهم ،از ۹ شب به بعد خیلی درد داشتم که ساعت ۱۰ معاینه ام کردن گفتن شدم ۳ ' ۴ سانت ،دردام منظم شده بود که اومدن کیسه آبمو پاره کردن یهو ازم کلی آب گرم خارج شد و طی یکی دو ساعت ۹ سانت دهانه رحمم باز شده بود،ساعت ۱۱ و نیم دیگه حس فشار و زور بهم دست میداد، به مامام که گفتم گفت هر وقت حس زور داشتی تکنیک تنفسی انجام بده خیلی کمکت میکنه نفس عمیق بکش هوا رو تو شکمت جمع کن بعد فوت کن بیرون و همزمان با قدرت زور بزن ،منم همینکارو انجام میدادم،واقعیتش خیلی کمک کرد بهم آروم تر میشدم؛یهو به همراه اون دردا و حس زور یه حس دیگه توم بوجود اومد قشنگ حس میکردم که بچه داره میاد بیرون و دیگه آخر راهه🥹