۵ پاسخ

مال من امروز کشوی میز تلویزیون شکوند نور مخفی رو کند .بخاری رو روشن خاموش میکنه کابینت ها رو میریزه میره رو مبل چراغ ها رو روشن خاموش میکنه دیگه امروز ۸ بار زدمش آخر هم اینقدر نشستم خودم گریه کردم

منم همین طور🥲

میتونی جای قوطی های ادویه رو عوض کنی . جایی بزاری دستش نرسه. تمام وسایلی که فک میکنی خراب میکنه رو بردار یا جاشو عوض کن. بچه همین عزیزم پس انتظاری داری چطور بازی کنه. ؟

ما تو خونمون هیچ چیز سالم نداریم از دست پسرام خونه رو مثل مسجد کردم هیچ چیز خطری ندارم ، بنظرم جای ادویه هارو عوض کن که دستش نرسه برداره

چقدر منی 🥲
باور میکنی تلوزیون خراب کره،جاروبرقیمو شکونده دریچشو،فرشمو داغون کرده ینی هییییچ چیز سالمی ندارم تو خونه

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی🐥 مامان جوجه طلایی🐥 ۲ سالگی
سلام خانما
میشه کمکم کنید بگید باید چجوری رفتار کنم اخه . من خیلی اعصابم ضعیف شده ولی به شدت رو دخترم حساس بودم و دوست نداشتم باهاش تچ بخاطر اعصاب ضعیف خودم تند برخورد کنم یا داد بزنم ولی تازگیا خیلی داد میزنم و دعواش میکنم حتی بعضی وقتا میزنم به پاش ولی نه خیلی محکم عذاب وجدان هم که نگم براتون
بخدا تازگیا فتاوای ترسناک شده اعصابم نمیکشه
مثلا هی میدوید با دوتا دست میکوبید به صفحه تلوزیون بخدا لا زبون با آرامش میگفتم نزن ولی بدتر لج میکرد ماهم تلوزیون و زدیم به دیوار حل شد
یا مثلا دهنشو پر آب میکنه میریزه رو فرش یا مبل هزار بار گفتم نکن میگه آب بازی کنم داد واقعا عصبی میشم
یا مثلا امشب رفته بودیم بیرون یهو دستمو ول میکرد میدوید تو خیابون یعنی قشنگ سکته کردم خدابهم رحم کرد یا تو مغازه یهو میرفت بیرون و میدوید بغلش میگرفتم جیغ و داد و گریه همه برمیگشتن نگاه میکردم واقعا نمیتونم خودمو کنترل کنم
دعواش هم میکنم میشینم هی گریه میکنم و به خودم لعنت میفرستم
میاد میبینه ناراحتم بوسم میکنه بدتر روانی میشم میگه دوست دارم با زبون بچه گونه خودش
مامان مسافرکچولوبهشت مامان مسافرکچولوبهشت ۲ سالگی
دلم خیلییییی گرفته اینقد که دوس دارم چشامو ببندم دیگه باز نکنم😔😔😔😔😔
کاش هیچوقت مهر نمیشد دو سال پیش واسه اومدن کوچولوم لحظه شماری میکردم زمانی به دنیا اومد باورم نمیشد دقیقا رور تولد خودم بود ۷/۱۵ مگه میشه اصلا باورم نمیشد تو ماشین که با همسرم از بیمارستان میومدیم خونه کلی پز تولدمون میدادم که پسرم با من تو یک روزه قراره تولدمون تو باغ جشن بگیریم هر سال ست لباس بپوشیم فلان فلان و کلی ذوق برا این اتفاق که خدا ناخواسته انجام داده بود😭😭😭😭
اما هیچوقت اون اتفاق نیوفتاد سال اول مریض بود الانم که اصلا نیست هیچوقت فکر نمیکردم وقتی به این روز نزدیک بشم دلم بخواد بمیرم😭😭😭
حالم اینقد بده که از هیچکس نمیتونم مخفی کنم ناخداگاه یهو انگار یکی آب سرد میریزه روم لرز میکنم
دارم نگاه میکنم به عکسی که پارسال روز تولدش گرفتن و چقد دعا کردم خوب بشه و الان فقط میتونم بگم خدایا راضی ام به رضات فقط آرومم کن خودت من از دست خودم کاری بر نمیاد 😭😭😭