۳ پاسخ

عزیزم چقدر استرس کشیدی🥺

آخه مگه نگفتی ک خودت اصرار داشتی طبیعی باشی؟دکترت ک گفته بود سزارین میکنه خودت گفتی طبیعی بعد چی شد تصمیمت و عوض کردی؟

مهدیه خدایی عالیه منو بخاطر دوقلویی سز اجباری و اورژانسی شدن سز کردن راضی بودم ازشون حیف فقط چون دولتی هستش یخورده سخت گیری دارند قسمت شما نشده اونجا زایمان کنید

سوال های مرتبط

مامان Noora🐥 مامان Noora🐥 ۳ ماهگی
سلام خانما
در مورد تاپیک قبلیم میخواستم بگم
دیروز بعد از ظهر که همسرم از سر کار اومد رفتم بیمارستان نزدیک خونمون
تا رسیدم گفتم فک کنم آبریزش دارم انقد داد و بیداد کرد پرستار که چرا نرفتی بیمارستان تو تهران اینجا کاری نمیشه کرد تو حتما کیسه آبت
ازم Nst گرفتن و معاینه کرد گف دهانه رحمت بستس و تست امینوشور هم گرفتن یکم بعد پرستار برگشت گفت خانم دیدی بهت گفتم تو کیسه آبت پارس تا نیم ساعت خودتو برسون بیمارستان مهدیه تهران اینجا ما اگر بچه ام به دنیا بیاد Nicu نداریم بچت نارس منم با کلی ترس و گریه بلند شدیم رفتیم بیمارستان مهدیه اونجا تا رسیدم ازم دوباره Nst گرفتن و معاینه کرد گف دهانه رحم بستس وتست امینوشور هم گرفتن بعد هم فرستادن سونو گرافی
جواب تستم اومد دکتره گفت اصلا کیسه آبت پاره که نیست هیچ حتی بر اساس سونو آب دور بچت نرمال نرمال تازه زیادم هست اصلا نگران نباش اگر همینجوری باشه شاید زایمان تا 40 هفته هم طول بکشه
لطفا لطفا اگر همچین اتفاقی براتون افتاد بیمارستان خوب برین که بلایی که سر من اومد سر شما نیاد چون واقعا خیلی لحظه سختی بود 😥
مامان نیکان مامان نیکان روزهای ابتدایی تولد
ساعتای ۲ بود رسیدیم بیمارستان سیدالشهدا که دیدن باردارم منو سریع فرستادن پیش دکتر زنان که گفتش باید معاینه کنم من چون درد داشتم گریه کردمو به دکتر گفتم دکتر عصبی شد و گفت نباید باهات اینطور برخورد میشد و خیلی اروم منو معاینه کرد و به دکترای دیگه گفت منو ببرند اتاق سزارین چون بچم بالا مونده
منم با معاینه های دکتر به خونریزی افتادم
بعدش دکترای دیگه هم میومدن اروم و اروم معاینه میکردند که گفتن ۷ سانت باز شدم
منم دیگه واقعا کمر درد و احساس دفع داشتمو فقط دکتر رو بلند صدا میکردم که دکتر اومد و کیسه ابمو پاره کرد و بهم میگفت زور بزن انقدر زور زده بودم که دیگه نفسم گرفتو بهم اکسیژن وصل کردند تا دکتر اولی اومد و دید عصبی شد گفت مریض حالش اوژانسیه مادر نفس هاش نامنطمو کند شده بچه هم داره خفه میشه و خیلی بالاس سریع ببرینشون اتاق عمل
اتاق عمل هم ۵ مرد بوند با سه خانم که کلی امید بهم دادند و در اخر امپولی به کمرم زدند که یهو دیگه همه جای بدنم سر شد و انگار خوابم برد تا با صدای گریه ی بچه منم گریه ام گرفت که گفتند ساعت ۵ بدنیا اومد که اقای دکتر هی بهم تذکر میداد که گریه نکنم تا بعدا سردرد نشم
خلاصه دوباره من از حال رفتم که وقتی حالم بهتر شد دیدم چند تا دکتر بالاسرم هستن تا ببینن هوشیارم یا نه که وقتی خیالشون راحت شد کوچولومو بغل دادند شیر دادن رو بهم آموزش دادند و بعدش ساعت ۷ منو برند تو بخش مراقبت ویژه و ساعت ۹ شب اجازه دادند همسرمو مادرش و مامانم بیان داخل تا منو کوچولومون رو ببیند
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز
مامان السا مامان السا ۵ ماهگی
پارت ۱
شب ساعتای ۱۲ بود که دردم شروع شد و تا صب درد کشیدم قبلا مادر شوهرم که عمم میشه بهم گفته بود دردت که گرفت تا خوب دردت زیاد نشد صبر کن چون اگ زود بری سزارین میشی ( نمیدونم چه اسراری داشتن من زایمان طبیعی کنم و مغز منم شست و شو داده بودن من اول میخاستم سزارین بشم ولی الان با اتفاقایی که افتاد خداروشکر میکنم طبیعی شدم وگرنه نمیتونستم دووم بیارم ) منم تا چهار صب توی خونه از درد فقط راه میرفتم علی (همسرم ) بیدار شد گفت بریم بیمارستان گفتم نه هنوز میتونم تحمل کنم به ماما همراهام پیام دادم چون اولین بارم بود شک داشتم درد زایمان باشه و ازشون سوال کردم که درد زایمانه ؟ هیچکدومشون جواب پیاممو ندادن خواب بودن منم زنگ نزدم که مزاحم خوابشون نشم و صبر کردم ساعت ۴ صب شده بود که یکی از ماماهمراها زنگ زد بهم و گفت چرا بهم زنگ نزدی گفتم هنوز میتونم تحمل کنم که گفت پس ساعت ۷ صب برو بیمارستان نوارقلب بگیرن ازت منم صب با علی ساکو بستم و علی به مادرشوهرم گفت که ما داریم میریم مادرشوهرمم اومد پیشم ( توی ی ساختمون زندگی میکنیم ( گفت تو که قیافت تازست پس درد نداری اینا ماه درده تو اشتباه گرفتی با درد زایمان منم گفتم من درد دارم ولی به روی خودم نمیارم رفتیم
مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
قسمت اول زایمان :

خب جونم براتون بگه که من از اول بارداری فقط به سزارین فکر میکردم و چون نورا برای تاریخ ۳/۳/۳آماده ی بدنیا اومدن بود منو شوهرم تصمیم گرفتیم که ۳خرداد برم عمل این قضیه رو به دکترم گفتم و قبول کرد گفت من دستمزد ۸میلیون میگیرم که سزارین کنم ولی تو چون سوم میخای ۱۰میلیون میگیرم و من قبول کردم
و اینکه دکترم گفت نصف شب دوم خرداد بیا که از ۱۲شب بگذره دخترت ۳/۳/۳بشه منم قبول کردم پول واریز کردمو‌ روزه یکم خرداد شد دکترم باهام تماس گرفت گفت حنانه نمیشه بازرس میاد منم نمیتونم تورو اون تاریخ عمل کنم چون همینطوریش به سزارین شکم اول گیر میدن چه برسه تو اون تاریخ گفت یا فردا برو بیمارستان مریم کرج یا چهار خرداد برو منم اصلا گیج شدم یهو ناراحتم شدم چون برنامه ریزی بهم ریخت شوهرمم خونه نبود به دکتر گفتم حداقل صبر کن من بهت خبر میدم که چه تاریخی میام زنگ زدم شوهرم یکم غرغر کردو‌ گفت حداقل کاش از اول میگف و فلان منم یکم ناراحت شدم ولی نه زیاد از یه طرف خوشحال بودم چون دخترم زودتر میومد پیشم از یه طرفم ناراحت که تاریخ دلخواهم نشد ….🤷🏻‍♀️
مامان آراز مامان آراز ۴ ماهگی
خب خب بالاخره نوبتی هم باشه نوبت منه که تجربه زایمانم و براتون بگم 💙
پارت اول زایمان سزارین
من چند روزی بود حس میکردم ازم آب میاد ولی خیلی نبود در حد کم بود ولی چون ترشح هم داشتم نمی‌دانستم کیسه آب هست یا نه دکترم قرار بود ۵تیر ختم بارداری بده و داد بود ولی بیمارستان قبول نمی‌کرد واسع زایمان طبیعی 🥲چون ۳۸هفنع بودم خیلی ناراحت شدم ولی دیگع چاره نبود پنجشنبه از ساعت ۲ظهر تا ۶بعد از ظهر من ورزش کردم پیاده روی رفتم بعد اومدم رفتم حموم برگشتم ساعت ۱۲ شب بود حس کردم ی‌ ابی از من اومد رفتم نگا کردم دیدم اره ب مادرشوهرم اینا گفتم گفتن دستمال بزار ببین میاد یا نه دستمال گذاشتم دیگه نیومد منم خوابیدم صب تو خواب و بیداری بودم حس کردم خیس شدم پاشدم دیدم مثل شب چن قطره افتاده بعد اون دیگه همینجوری کم کم اومد رفتم دوباره حموم و اینا اومدم دیدم بازم میاد ب همسرم گفتم گفت بریم بیمارستان چون انقد رفته بودم میترسیدم باز برم بستری نکنن زنگ زدم ب دختر عموی همسرم گفتم حس میکنم آبریزش دارم گفت برو سریع بیمارستان (دختر عموی همسرم پرستار مامایی هست) رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت بسته ای گفتم ابریزش دارم گفت من هیچی حس نمیکنم اون ترشح هست تو فکر می‌کنی ابریزشه هی اون گفت من گفتم بعد گفت برا محض اطمینان امیناشور بگیر بیا بزنم نوار قلب اینا خوب بودن همشون همسرم تست گرفت آورد زدن بعد 5دقیقع گفتن مثبتع بستری 🥲 اون لحظه هم خوشحال بودم هم ناراحت 🥲🥺