بعد تولد دختر دومم نیلا
بخاطر مسکنایی ک گرفتم
مسمومیت دارویی پیدا کردم و کراتینین خونم بالا بود فشارم بالا می‌رفت ۴روز تو آی سی یو بستری شد
روزای سختی بود همسرم گفته بود بهم پول کمک کنین هزینه ها سنگینه می‌گفت تو خونمون از هیچ کس صدایی در نیومد😔
مادرشوهرم پاهاش اذیت بود نمیگم اما حتی تلفنی هم بهم زنگ نزد
مرخص شدم هم دیدنم نیومد دیدن بچه ها۴۰روزگی اومد
این درصورتیه ک هم عیدی شو میبرم هم روز مادر...
خیلی دلم شکست خیلی
تو یکسال اخیر دو بار بستری شده و من نرفتم دیدنش بیمارستان حتی خونه هم نرفتم مثلا بعد یک ماه رفتم اونم ن کله کرد نه چیزی گفت...
سه روزه بیمارستان بستریه ب خاطر نارسایی کلیه
هوشیاریش۵ هست
اولین روز آنقدر همسرم گریه کرده بود زنگ زد منم سریع رفتم بیمارستان...
ما بیمه تکیلیش کردیم و هزینه بستری تو بیمارستان خصوصی کاملا رایگانه اما دستگاه باید وصل شده بهش اونو بیمه نمیده و هزینه هاش ب شدت سنگینه...
من خودم شاغلم همسرم گفت کمکم کن ب برادرم پول برسونم خجالت میکشم گفتم بهش چشم...
اما ی چیزی مثل خوره از همون موقع روحمو اذیت می‌کنه ک چرا همسرم رو زده بهشون برا پول کسی ۵تومن کمکش نکرد چرا کسی دیدنم نیومد...
شما بودین حالتون مثل من نمیشد🥺🥺😭😭

تصویر
۵ پاسخ

خداجای حق نشسته همه اینهاامتحانات الهی هست
زمین گرده خواهر هیچوقت روزانه شبیه هم نیستند
اون نداد ؟توبده می دونی چرا ؟فقط بخاطرخدا
اون توامتحان خداردشد
پس توامتحان خداموفق باش
نگاه کن هدابهت نشون دادبالاترغزاین چیزی هست؟
پس تماشاگر نباش دست بگیرتاخدادستت روبگیره

ان شاءالله خدا چنان روزیتو زیاد کنه که هیچ چشم داشتی به دیگران نداشته باشی
بیخیال

گلم اگه ازت برمیاد دریغ نکن
خوبی از تو

واقعیتش اینه ک اون لحظه ناراحت میشم ولی ناراحتیم موندگار نیس کلا معتقدم هر آدمی رفتار خودش رو داره و بر پایه رفتار اون رفتار خودم رو تغییر نمیدم مگه موجب لطمه شه ک تو این مورد لطمه ای بهم وارد نمیشه کلا دلم نمیاد نامهربون باشم حالا هر کی هر بر چسپی هم میخاد بزنه
شمام ناراحت نباش

چرا ناراحت میشدم
اما باز بزرگی کن و کمک حال شوهرت باش برا رضای خدا
انشالله دعای ی مادر بدرقه زندگیت و بچه هات باشه

سوال های مرتبط

مامان جانان مامان جانان ۵ سالگی
سلام مامانا روزتون بخیر التماستون میکنم جواب سوال منو بدین منو همسرم دوتایی جواب ها رو میخونیم مادرشوهرم خیلی خیلی رفتارهای بچه گونه ای داره و از اول بچه دار شدن ما به شدت تشدید شده میپره بالا پایین بچه رو میترسونه اذیت میکنه و… من اصلا اوکی نیستم با این کاراش و همسرم میگه از دوست داشتنه مشکل این نیست هیمشه به پسرم یاد میده درگوشی حرف بزنه از اون اسباب بازی بخواد تا براش بخره بره قایمکی تو اتاق باهاش حرف بزنه و ریز اطلاعات خونه رو از بچه بکشه بیرون شام چی بود ناهار چی بود کجا رفتین کجا بودین خونه ی کی رفتین
منم به جانان گفتم نرو دیگه تو اتاق
پسر منم نه گذاشت نه برداشت در اولین تماس به اونا گفت مامانم گفته حق نداری بری اتاق
اونا گفتن گوشی رو بده به بابات و کلی فحش و گریه و زاری قطع کردن
همسرم میگه تقصیر توئه
میخوام بدونم من مقصرم واقعا
و اینکه هر شب همسرم میاد سه بار زنگ میزنن یه ربع ده دقیقه حرف میزنن
و به گوشی من زنگ نمیزنن
همش هم به پسرم میگن به بابات گیر بده تو رو بیاره خونمون و چی و چی
مامان دلسا مامان دلسا ۵ سالگی
سلام دخترم پنج سال داره و، دچار گلودرد و بی‌حالی بود وتب بالا و بالا آوردن و دور دهان تب خال و تول زد و روی شکمش مثل مرغی که پر هاش و کندن دون دون ریز بیرون ریخت ،مدام از دل درد، بدن درد ،سر درد گله داشت و بیشتر از دل درد و هیچ اشتهایی نداشت و غذا نمی خورد
تب دخترم با ایبوپروفن موقتا قطع میشد و دوباره بر میگشت به طوری که یک شیشه و نصفی ایبو پروفن و شیاف مصرف شد و چرک خشک کن آزیترومایسین ۲۰۰ هم فایده نداشت بعد از سه روز تب مداوم در بیمارستان کودکان ولیعصر از وایس خون گرفته شد و پزشک گفت عفونت وارد خون شده و به عدد ۹۴ رسیده چون بستری در بیمارستان هزینه ی بالایی داشت به بیمارستان کودکان علی اصغر بردیم پدر اورژانس پزشک گفت نیاز به بستری نیست و با یک داروی آزیترومایسین و کوآموکسی کلاو ۶۴۳ ما را راهی خانه کرد ،البته نگرانی من در مورد دخترم تمامی نداشت تا دو روز تب ادامه پیدا کرد که جمعا تب بالا به پنج روز رسید ،دو روز است تب اش قطع شده و به مقدار خیلی کم مایعات و غذا میخوره
اما امروز دوباره بی‌حال هست و از شکم درد میگه
نمی‌دونم چکار کنم ،ایا ممکن هست واقعا عفونت وارد خون بچه رو اذیت می‌کنه یا فقط دل درد علائم ویروس هست
آیا نیاز به آزمایش دوباره ی خون هست
لطفاً راهنماییم کنید🙏
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۵ سالگی
خانوما خیلی دلم گرفته هیج جا هم نمیتونم دردو دل کنم میشه شما راهنمایم کنید مادرشوهرم از روز اول که ما ازدواج کردیم با من مشکل داشت تاالان بااینکه خودش منو برای پسرش انتخاب کرد..یه جوری کرده کل فامیلاشو بامن بد کرده...سرهرچیز کوچیکی قهر میکنه دعوا میکنه.. کلا تو این هفت سالی که ازدواج کردیم سرجمع یک سال هم خونشون نرفتیم....همسرم مجرد که بوده یه دونه خونه با باباش شریکی میخره ولی همسرم میزنه به اسم پدر شوهرم ...ما الان هفت سال اینجا میشینیم ولی تقی به توقی میخوره میگن از اینجا پاشید برید مستاجری ....شوهرمم میگ پول منو بدید من برم اونا هم میزنن زیرش میگن تو هیچ پولی ندادی با اینکه وضع پدر شوهرم خیلی خوبه...چند روز پیش مادرشوهرم زنگ زده به شوهرم گریه کرد که ما تنهاییم هیچ کس نیست توام قهری ماشین نداریم هیج جا بریم شوهرمم گفته حقته تو همش بامن دعوا میکنی اون یکی پسرتو انقدر تحویل میگیری همش باهاش خوب حرف میزنی مادرشوهرمم میگه برای اون مگ خونه خریدم (برادرشوهرم مجرد)برای تو خونه خریدم ...یکم بحثشون میشه به همسرم میگ برو مستاجری بشین....من به همسرم میگم برو خونشون دلشون تنگ شده واست نمیره به نظرتون چیکار کنم میگم هرچی باشه باز پدر ومادرشند..