۱۶ پاسخ

از دیگران کمک بخواه..سخته خیلی ولی بعدا دوتاشون بزرگن و تو زندگی میکنی..ولی اینایی ک با فاصله زیاد میارن یکی از اب و گل درمیاد تازه اون یکی رو کار میاد

گلم اگه می تونی ،بزرگتره رو جدا بخوابون

فقط به فکر خودت وخونوادت باش
فک تمیزی خونه وکار نباش استراحت کن به خودت فرصت بده تازه زایمان کردی غذاهای مقوی ومکمل واینا بخور
بدنت ضعیف شده نگهداری بچه ها سخته نیاز به کمک داری ازهمسرت کمک بگیر
خداروشکر بچه هات وخودت سالمین به داشته هات فک کن

سلام‌ دوتا زایمان پشت سر هم داشتی خیلی طبیعیه. ولی از نشاور کمک بگیر حتما

حتما کمکی بگیر حداقل یک ماه اول رو

همسر چی‌یا خانواده همسر اینا کسی داری

افسردگی بعد زایمانه خودتو تقویت کن از همسرت کمک بخواه خییییییییلی حس بدیه درکت میکنم من یه مدت بعد بچه دوم این طور شدم

فاصلشون خیلی کمه
من بچم تقریبا اندازه بچتون هست کل شب رو شیر بغل نق نق یه بچه کوچیک دیگه واقعا سخته تصورش هم سخته فقد میخام خدا بهتون صبر بده و بچه هاتون بچهای ارومی باشن ک بتونی

بادام بخور تقویت حافظه رب انار ملس هم عصرا بخور خونتو تمیز میکنه.نوره و حنا هم سرحال میکنه.از کسی هم کمک بگیر

اخ عزیزم الهی چقدر سخت درکت میکنم اما امیدوارم باش یکی دوماه دیگه خیلی راحت میشی

دو ماه دیگه کاملا شرایطم مثل توا تنها نیستی و نخواهی بود بقیه تونستن ماهم میتونیم

خانم گل مبارک باشه دوباره مادر شدی ، عزیزم هر مقطعی سختی داره ، وقتی خدای مهربون بهت فرزند دوم داده حتما" توانایی هم میده، ویتامین دی بخور موسیقی شاد توی خونه پخش کن به چیای منفی فکر نکن

خدا بهت توان بده
😍😑
مادری ینی عشقی که باعث سایششش میشه 😅

طبیعی بودی یا سز

حالت طبیعیه عزیزم تازه زایمان کردی
از طرفی هم دوتا بچه کوچیک واقعا سخته
ازخدا برات حال خوب میخوام🥰

بچه خواهرم تازه یک ماهش شده خیلی نق نقو اصلا سینه رو نمی گیره همیشه سر شیر خوردنش جنگه آخر مجبور می شیم با قاشق بهش شیر بدیم کسی تا حالا این مشکل داشته راه حلی دارین ؟ شب تا صبح بیداره ،من و پسرم گاهی وقتا میریم خونشون ولی پسرم شلوغ بازی در می یاره مجبور میشیم با پای خودمون بریم بیرون😁 ولی فهمیدم مامان هایی که بچه هاشون فاصله سنی ندارن خیلی سختی می کشند
امیدوارم خدا به همه ی مامانا صبرشو هم بده همچنین برای مامان آلبالو♥🥰

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
سلام مامانا ،یکم درد و دل داشتم
من مامان دوتا پسر کوچولم پسر کوچولوی من الان یک سال و ده ماهشه خیلی روزهای سختی رو گذروندم الان که بچه هام بزرگتر شدن خیلی خیلی بی حوصله و عصبی شدم ،احساس کم بودن میکنم به حال مادرهایی که یک بچه دارن غبطه میخورم ناشکری نمیکنم عاشق بچه هامم ولی خب همیشه تو جمع ها و جاهایی که میرم من نمیتونم به دوتاشون برسم هم خودم و هم بچه هام سردرگمیم
احساس میکنم صبر و همه آرامشم رو برای همیشه از دست دادم از اون دختر اروم و صبور و مهربون هیچی نمونده انقدر که پسر بزرگم کولیک داشت و رفلاکس پنهان و تا هفت ماه همش گریه بعدش هم که لج و اعصاب خوردی بعدش هم ناخواسته باردار شدم یه بارداری سخت و پر از استرس چند روز قبل از زایمانم یکی از نزدیکام فوت شد و ووووو خیلی داستانهایی که پسر دومم داشتم
خیلی قوی بودم یه تنه و دست تنها بچه هام رو تا اینجا رسوندم ولی الان دیگه بریدم خیلی خسته ام بیشتر بخاطر اینکه نمیتونم مادر همراه و خوشحالی برای پسرام باشم ناراحتم ،دعواشون میکنم خودم بیشتر از اونا گریه میکنم و داغون مییشم ولی نمیتونم رو اعصابم کنترل داشته باشم چند جلسه تراپی هم رفتم ولی بخدا وقت اونم‌نداشتم و اصلا بهتر نشدم
ترو خدا تا وقتی از ارامش اعصابتون مطمئن نشدین بچه دوم‌نیارین چون واقعا از دنیا و همه چیزای مورد علاقتون که دور میشید هیچ یه مادر افسرده هم میشین