۹ پاسخ

منم دوبار سرماخوردم از اول پائیز وضعیتم همین بود.مادربزرگ خدابیامرزم میگفت مار بشو مادر نشو

عزیزم واقعا مادر بودن سخته. منم وقتایی که خیلی خوابم میاد همش به خودم میگم عزیزم تو مادری بلند شو.

عزیزم
داروها رو مرتب بخور تا زود خوب بشی
حتما هم ماسک بزن ک پسرت نگیره
من شوهرم دو روزه سرما خورده
ماسک میزنه ولی امروز هانا سرفه و عطسه می‌کنه
خیلی میترسم بگیره نمی‌دونم چکار کنم

آره بخدا انقد ماهن بی منت کلی کار کردن واسمون
لعنتی آدم دلش،نمیاد واسه نینی کم بذاره چشای معصومو که آدم میبینه میپره آدم واسه بدو بدو کردن برای بچش
واسه اینکه کل دنیا رو به پاش بریزه که فقط ناراحت نباشه گریه نکنه خوشحال باشه

مادر بودن خیلی سخته 🥲❤️
وقتی بزرگتر میشن فکر کردن به ایندشون مغز ادم رو نابود میکنه که قراره چی بشه
خدا اخر عاقبتشون رو بخیر کنه 🌱

وای آره بخدا خیلی سخته مادر بودن
منم مریض شدم نتونستم رو پای خودم وایستم زنگ زدم مادرم اومد

منم اینجور شدم ماه پیش نمی‌تونستم از جام بلند شم.رفنم دکتر گفتم من دارو تو خونه زیاد دارم فقط سرم و آمپول بنویس.ببین زدم ینی تا اومدم رسیدم خونه حالم خوب شد دیگه گیج و کسل نبودم .برو دکتر زود زود سرم بزن خوب بشی

خداقوت

الهی منم ۲ هفته پیش حال تورو داشتم خیلی سخته

سوال های مرتبط

مامان آراد مامان آراد ۱۰ ماهگی
دیروز برام روز خیلی سختی بود پسرم صبح زود بیدار شد همش نق میزد نتونستم بخوابم اصن بد خواب شدم تا ساعت یازده درگیرش بودم خوابش میومد ولی نمی‌تونست بخوابه منم پاهام فلج شد هرکاری میکردم نمیخوابید بعدم که خوابید باید ناهار درست میکردم ظرفارو میشستم خونرو تمیز میکردم همه روی سرم انبار شده بود دور و برم شلوغ بود هوا گرم بود سرم درد میکرد از یه طرفم سوزش ادرار داشتم داشتم دیوونه میشدم تا اومدم ناهار درست کنم پسرم بیدار شد همه اینکارا موند علاوه بر اینا خودم نیاز به حموم داشتم موهامو شونه نکرده بودم خیلی حاله بدی بود از حال خودم گریم گرفت از یه طرفی هم پسرم اشتهاس کم شده مثله قبل شیر نمی‌خوره فکرم درگیر وزنشه 😮‍💨
بعضیا میگن خیلی خودتو درگیر وزنش کردی ولی من یک مادرم وقتی میبینم پسرم فقط توی یک ماه ۳۰۰, گرم اضافه کرده دلم میسوزه وقتی میبینم لپ های پسرم آب شده لاغر شده غصه میخورم طرفای عصر هم دقیقا دوباره همه چی آوار شد روی سرم دوباره گریه های آراد، کارهای نکردم، اوضاع خودم....تا ساعت یک شب همین بود اوضاع وقتی خوابید باز شوهرم رفت سر یخچال یک چیزی افتاد دوباره بیدار شد دیگه همه چیرو ول کردم زدم زیر گریه با شوهرم دعوا کردم که چرا این کارو کرده اونم ترسید هیچی نگفت
خاستم بگم چقدر بچه بزرگ کردن سخته چقدر آدم باید از خودش بگذره چقدر بدن آدم کم میاره
هنوزم از دیشب حالم بهم ریختس ولی بایدخودمو جمع و جور کنم
واقعا سه ماهگی آراد خیلی سخت گذشت خیلی بد بود اینکه میگن بچها توی سه ماهگی اعتصاب شیر میکنن واقعا راسته
امیدوارم چهار ماهگی خوب بشه فرداهم واکسن داره خدا بخیر کنه