مامانا لطفا اگه میدونید راهنماییم کنید
راستش من چندوقت پیش خونه مامانم اینا بودم (۵۰ روز پیش) بعد یه شب بی‌نهایت خسته بودم ساعت ده به مامانم گفتم نیکا امشب پیش تو بخوابه من میرم طبقه بالا میخوابم که سروصدا هم نباشه راحت باشم یه شب ( خونشون دوطبقه ست)
ساعت ده رفتم از خستگی بی‌هوش شدم تا ساعت ۴/۵ صبح از خواب بیدار شدم دیدم دخترم پیشم نیست ! پاشدم دویدم از اتاق بیرون اینورو بگرد اونورو بگرد یهو یادم افتاد پیش مامانمه !🤦🏻‍♀️
بعد شیر درست کردم گفتم ببرم بهش بدم (چون معمولا این تایما بیدار میشه گشنه‌ست ) رفتم که بهش بدم دیدم کلید ندارم 😖
یهو انگار پَنیک اتک شدم
اینقددددر حالم بد شد فکر میکردم دارم سکته میکنم ! تپش قلب شدید جوری که صداشو میشنیدم سر درد وحشتناک مغزم تیر میکشید بدنم لمس شد... اصلا افتضاح
اومدم طبقه بالا هی راه رفتم نفسم بالا نمیومد حتی گریه هم کردم و بخودم لعنت فرستادم اصلا چرا گذاشتمش پیش مامانم
یه حسی که خدایی نکرده انگار از دستش دادم اون حالتی بودم
اینقدر رفتم در پایین صداهارو چک میکردم گفتم شاید از گرسنگی بیدار شه گریه کنه اونوقت بتونم در بزنم برم بهش شیرشو بدم اومدم بالا که ساعت ۷ بلاخره صداش اومد و من باحال خراب پریدم بغلش کردم و گریه میکردم
(زودتر زنگ نزدم گفتم همه رو بیدار میکنم بدتر همه میترسن)
این ماجرا گذشت تا امروز حتی یادمم نبود ولی ظهر یهو همون حالتا اومد سراغم هنوزم تپش قلب شدید دارم خوب نشدم!
بنظرتون باید پیش چه دکتری برم؟
و نمیخوامم به ادمای دوربرمم این داستانو بگم چون انگشت اتهامشونو سمتم میگیرن
ولی میخوام برم دکتر پیگیری کنم این داستانو چون تا مرز سکته میرم خیلی حالم خراب میشه
دکتر خوب تو قزوین هم میشناسید معرفی کنید که عالی میشه

۱۰ پاسخ

وای من میفهمم حالتو
من مدتیه پنیک میکنم
همین حالت
کلا بعد زایمان و بچه داری
متاسفانه وقتی میرم خونه مامانم اینا یهو این حالت پیش میاد

منم پنیک میشم خیلی حس بدیه 😔😔

عزیزم شما اول باید برید روانشناس اگه خودش تشخیص بده می‌فرسته روان پزشک شاید هم لازم باشه ی دوره دارو بخوری
اول باید بری پیش روانشناس
بنظر من پزشک عمومی جز داروی کاری ازش برنمیاد. درصورتی ک شما نیاز داری صحبت کنی بیشتر و روش هایی هست قطعا جواب انشالله همیشه تنت سلامت عزیزم

دقیقااااا منم اینجوریم دقیقاااااا
اما دکتری نرفتم☹️

اعصاب و روان باید بری عزیزم

عزیزم دکتر قلب و عروق برو و یا مشاوره

پنیک بهت دست داده عزیزم . این فصل اکثرا همینجور میشن . دکترای طب سنتی بهترن . اصلا داروی شیمیایی نخور

فک کنم تو حیطه متخصص اعصاب و روان باشه‌‌...

خیلی مختصر نوشتم شاید متوجه داستان نشید ولی خب همون پنیک اتک مد نظرتون باشه پیش چه دکتری برم

عزیزم...من فقط میدونم تو این جور مواقع ی کیسه فریزر بگیر دستت و فوت کن توش و بگو من قرار نیست اتفاقی برام بیوفتم من خوبم دخترم خوبه

سوال های مرتبط

مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۷ ماهگی
فکر کن بعد ۷ سال اولین بچت اینجوری بشه اومدم بیرون اصلا درست نمی‌تونستم راه برم کمرم خم شده بود درد داشتم سزارینی ها تجربه کردن خیلی بده نتونستی صاف راه بری اومدم تو اتاق تا ظهر شد دوباره رفتم پسرم رو دیدم حالم بد شد منو با ویلچر رسوندنم اتاق بالاخره وقت ترخیص شد بدون بچه راهی خونه شدم توراه با هر تکون ماشین جیغ میزدم از درد دیگه از سردردم نگم که از دیروزش که فشار روحی وتحمل کردم گریه کردم داغون بودم رسیدم خونه سردرد وحشتناک داشتم یه دوش سرپایی گرفتم خیلی حس بدی داشتم بدون بچه تو خونه میچرخیدم نمی‌تونستم بخوابم خواب نداشتم حال بدی بود انکار خونه دور سرم می‌چرخید اون شبم گذشت همش عکس وفیلمای بچه مو میدیدم گریه میکردم فرداش ظهر به شوهرم گفتم منم ببر بیمارستان با چه شوقی رفتیم دوباره بچمو دیدم ای خدا جوجه مامان بیا نمیدونی من دیروز باچه حال بدی بدون تو رفتم خونه هیچکسم تو خونه نبود آرومم کنه جز مامانم هیچکس اون روزای بد کنارم نبود ۴ روز پسرم بستری بود اون ۴ روز کلا من اصلا نتونستم استراحت کنم بیقرار بودم درست خوابم نمی‌برد حالم بد بود فکرکن درد شکم خون ریزی سردردهای وحشتناک ازاین طرف فکر بچت که حالش چطوره شیر خورده نخورده کلا بهم ریخته بودم ۴روزم به بدترین شکل گذشت جمعه ظهر زنگ زدن که بچتون ترخیصه با خوشحالی لباساشو ساکس رو بستم رفتیم وای خدا عروسکم لباسش رو پرستار پوشوند داد بغل مامانم اومدیم خونه شب گوسفند قربانی کردن دوباره بچم شیرمو نخورد سینم پر از شیر بود کم کم شیرم داشت بیشتر میشد خیلی خوب داشت سینه هام ولی اصلا پسرم نخورد ادامه دارد
مامان 🐨فرهان🐨 مامان 🐨فرهان🐨 ۱۴ ماهگی
تا ۱۰ ماهگی پسرم افسردگی بعد از زایمان داشتم
همش گریه میکردم با بدبختی کاراشو میکردم
دو سه بار میخواستم خودکشی کنم یه بارشو شوهرم رسید دوبارشم نتونستم وقتی به مامان بابام فک میکردم
کوچیک بود ولش میکردم پیش باباش میرفتم یهو چندتا خیابونو مستقیم میرفتم پیاده و زار میزدم
خیلی حالم بد بود خلاصه
از ۱۰ ۱۱ ماهگیش بهتر شدم ینی میشه گفت کامل خوب شدم
باهاش عشق میکردم
الان چندروزیه دوباره حس میکنم برگشته
چند روزه نمیتونم خودمو کنترل کنم سرش داد میزنم هیچ حسی ندارم بهش به شوهرمم همینطور
از بس خستم میکنه
دیشب همینطووووور شیر میخورد تا سینمو درمیاوردم بیدار میشد
شوهرم توی یه اتاق جدا میخوابه داد زدم گفتم بیا شیرخشک بده بهش من شیر ندارم
میگه چرا داد میزنی بچه میترسه و دعوا کرد
میگم تو برای خودت میری تا صبح راحت میخوابی اونوقت به من مییگ داد نزن؟خودت بیا تا صبح نگهش دار عمرا اگه بتونی
کلی دعوا‌کردیم منم ول کردم رفتم تو اتاق خوابیدم
میگ من صبح باید برم سر کار نمیتونم پیشتون بخوابم
خروپفم میکنه بچه بیدار میشه با صداش
خییلی حالم بده انقدر وسیله ریخته کف خونه جا نیست دیگه پا بزاریم نمیتونم مرتب کنم😔😔😔😔😔😔