۲۷ پاسخ

خدا به دلت صبر بده عزیزم تو خودت اصلا نریز گریه کن سبک بشی تو خودت بریزی افسرده میشی
داغ بچه هیچوقت فراموش نمیشه ولی ان شاءالله خدا جاشو برات سبز کنه دلت کمی آروم بشه

عزیزم . واقعا موضوعی که برات پیش اومده قلب آدم رو به درد میاره . . .
خیلی ها میان میگن پیگیری کن خیلی ها میان میگن تقصیره فلان آمپوله تقصیر فلان دکتره .....
میدونم تو سرت خیلی چیزها داره میچرخه
میدونم خیلی منتظر بودی تک تک روزها به فکر بچه ات بودی و واقعا سخته که آغوش ات الان خالی ازون هستش
من بهت میگم که دستت رو بزار رو زانوهات بلند شو و محکم باش . تو قرار نیست برای بچه های که الان قسمت ات نبوده خودت رو نابود کنی
به همسرت فقط بگو که تا تو نرسیدی خونه با مادرت اینا کل وسایل بچه رو جمع کنن
اینو یادت باشه بچه ای که عمرش به این دنیا نبوده مطمئن باش بعد به دنیا اومدنش حتما خدا ازت میگرفتتش ... حتی اگر اون بچه ۲۰ سالش هم میشد باز هم خدا پس اش میگرفت

ولی پیگیری کن خونریزی چه ربطی ب بچه داره اخه ماه اخرتم بود ک😔😔😔

عزیزم خدا بهت صبر بده ولییی دست شما که نیست شاید مصلحتی تو کار خدا بوده عزیزم درکت میکنم خیلی سخته ایشالا که دلت آروم بشه

الهی بمیرم بر حال دلت عزیزم🥺 جفتت بر چی کنده شد آخه؟ کار خاصی کردی فشار آوردی ب خودت؟

عزیزم خدابهت صبربده، سعی کن گریه کنی تو خودت نریزی، زمان بده ب خودتون.... خداروشکر ک تو سلامتی.... میدونم سخته

درکت میکنم خیلی حال بدی من اینجا تاحالا نگفتم که بگیره استرس نگیرند منم شکم اول سر پسرم ۳۹هفته از دستش دادم یک روز کامل درد کشیدم طبیعی دنیا آوردم با وزن ۳۳۵۰دادم بردن سردخونه شوهرم چقدر شکست وقتی گفتن بیا تحویل بگیر نرفت گفت پاهام جون ندارها با خدا اینجور احد نبسته بودم زنگ زدیم عموی من اومد گرفت بردن بدون منو همسرم خاک کردن احسان منم بدون اینکه ببینمش رفت اون بعد ۵سال نازایی خدا داده بود بهم ۲۰روز خونه مامانم موندم اونم چطور من این اتاق دراز کش بودم بابام اون اتاق دکترا جوابش کرده بودن مریض بود مامانم چنان شوک بدی بهش وارد شده بود که غرق فکر بود عوضش خدا معجزه اشو نشون داد بابام یه دفعه خوب شد چند ماه اول سخت گذشت کارم گریه هی یواشکی توی اتاق بچه بود بعد کم کم نرفتم دیگه اون اتاق توی ناباوری ۹ماه بعد بازم حامله شدم خدا دخترمونو بهمون داد.الانم بعد ۵سال بازم حامله شدم خدا لطف وکرمشو در حق ما تموم کرد این یکی دخترمونو داد بهمون اینا رو گفتم که بدون یه روزی حتی یادت نمیاد غم امشبت چون بچه ات بغل دستت می‌خوابه نگاش می‌کنی اصلا یادت نمیاد امروز چقدر دلت خون بود.

خدابهتون صبربده قربونت برم واقعا سخته ولی این روزاهم میگذره و خدابهت یه بچه میده ک بمونه برات

قلبم برات تیکه تیکه شد🙂‍↕️خدا ب دلتون صبر بده فقد ارامش بده الهی عزیزم عمرش نبوده ب دنبا خودتو سرزنش نکن. دوباره مامان میشی. 🙂‍↕️😔صبور باش

بمیرم برات😔از صبح خیلی برات ناراحتم برا دلت از خدا صبرمیخام ولی غصه نخور دیگ عزیزم عمرش ب دنیا نبوده

😒😒😒😒😒😒 چقدر ناراحت شدم ....

دکتر نگفت دلیل خون ریزیت آخه چی بوده😞

هعییی خداکمکت کنه منکه با خوندن حرفات اشکم در اومد خیلی ناراحت شدم خیلی سخته خدا بهت صبر بده😭

حتما حکمتی بودع میدونم خیلی سخته
ان‌شاءالله جبران میشه تموم این سختی‌ها 💔

خدابهت صبربده عزیزم

بمیرم برا دلت😭😭😭

اووووف🖤😭

اون طفلی که خدا ازت گرفت خیلی پاک ازین دنیا رفته . فقط قوی باش تا ادامه مسیر زندگیت رو بتونی ادامه بدی

چقد ناراحت شدم برات خدا به دلت نگاه کنه

خدا بهت صبر بده عزیزم 😔😔

سلام عزیزم چرا مگه چی شده

خدا صبر بده عزیزم
الهی خدا کمکت کنه
منم درد شما رو دارم
من یک سال و نیم با جون و دل تو بدترین شرایط دخترمو بزرگ کردم
تو یه حادثه یک سال پیش از دستش دادم دنیا رو سرم خراب شد ولی باز الان خدا بهم یه دختر ناز داده چند روز دیگه به دنیا میاد الهی خدا خودش اندازه دردی که داده صبر هم میده الهی برات جبران میکنه

چرامگه ناراحتی داشتی

چی شده عزیزم

چی شده عزیزم مامانت؟؟

سلام خوبی
نی نی خوبه ؟

چرامگه چی شده

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان روزهای ابتدایی تولد
پارت ۳ داستان زایمان من
خوب رسیدم به تایمی که سخت ترین بود
انتظار برای فردا شدن و رفتن به بیمارستان و یه عالمه تجربه جدید که ۴قط تا اون لحظه تو کلاسای زایمان یاد گرفته بودم.
بعد از مطب دکتر رفتم یه شام خوردم و بخاطر خستگی به سختی خودمو تا ۱۲ شب نگهداشتم بیدار که غذا بخورم و بعدش ناشتا بمون تا فردا ساعت ۱۰
با کلی هیجان استرس ساعت پنج و نیم صبح راه افتادیم سمت بیمارستان. پذیرش شدم تقریبا ساعت ۶ و نیم بود. با بابام و شوهرم خدا حافظی کردم البته نمیدونستم قراره قبل از عمل نبینمشون
با مامانم رفتیم بخش جراحی زنان و خلاصه یه مقدار کار پذیرش داشتم آزمایش و شرح حال و ضربان بچه و پوشیدن لباس اتاق عمل
بعدش فرستادنم تو اتاقم تخت ۲۴ یه اتاق دو تخته بود که اون خانمی که تو اتاقم بود در حال ترخیص بود
خیلی اون سه ساعت انتظار تا اومدن دکتر سخت بود که ببرنم اتاق عمل البته تو این فاصله یبار شوهرم خوراکی اورد واسه مامانم که من رفتم تحویل گرفتم تا برا آخرین بار ببینمش خیلی سخت بود خودمو خوشحال نگهدارم چون اونم جا خورد تو لباس اتاق عمل دی م اونم خیلی نگران بود
تو این فاصله چون خیلی گشنه بودم حالم بد شد یه سرم بهم زدن تو بخش
یه ۱۰ دقیقه از سرمم گذشت که از اتاق عمل اومدن دنبالم و وحشتنکا هیجان و استرس داشتم خیلی خودمو گرفتن موقع خدا حافظی با مامانم گریم نگرفت .رو ویلچر بردنم دم اتاق عمل و دوباره شرح حال گرفتن منم با دقت جواب میدادم و با حرف زدن با نی نیم خودمو آروم میکردم و خوشحال بودم بزودی قراره ببینمش

ادامه تاپیک بعدی ...