با شوهرم بحثم شد.. ببینید حق با کیه
ما یک ماه دیگه اسباب کشی داریم.. پارسال موقع اسباب کشی که همه چیو خودم تنهایی برده بودم جز یخچال و کنسول و لباسشویی و.. بزرگا مونده بود
بعد دقیقا روز اسباب کشی ما به دامادشون و باباش گفتیم بیان با پدر خودم.. به مامانم گفتم نیا چون همه کارا رو انجام دادم خودم اونم نیومد
ولی خانواده همسرم ظهر موقع ناهار اومدن در صورتی که ما اسباب کشیمون عصر بود
خواهر کوچیکش و مادر و خواهر بزرگش هم اومدن
بدون ناهار خوردن و بدون اینکه آب یا چایی اورده باشن
منم فک میکردم تنها مردا هستن و عصر میان و میرن و دیگه غذا نخریدم
اجاق گازم نداشتم که چیزی درست کنم توی اون وضع
یخچالمم خالی بود
اومدن از ظهر تا شب هی نشستن و گفتن چایی نیس آب نیس
فلان کن بهمان کن..
بدتر اعصابم خورد شد
باباشم که کلا اهل کار کردن نیس پاش درد میکنه زیادم کار نکرد
فقط دستش درد نکنه دامادشون و بابام کار کردن

حالا امسال بهش میگم خواهشا به کسی نگو اسباب کشی داریم.. ریز جات رو خودمون با ماشین میبریم
بزرگارم یا رفیقاتو بگو بیان یا بابام بیاد فقط با هم بردارین ببریم تموم شه
برگشته میگه اره من نمیتونم به خانوادم و بابام نگم که اسباب کشی دارم
نمیتونم که به مادرم بگم شما نیاین
برگشتم گفتم خب اخه مادرتینا ی چیز نخورده بودن اومدن خونه من که بدون فرش و بهم ریخته بود از ظهر تا شب نشستن کمکم که همه کارامو کرده بودم نکردن.. چرا بگی بیان.. خودمون میکنیم دیگه
میگه نه نمیشه
اعصابم خورد شد شام نخوردم‌‌ و اونم هی داره غر میزنه و شامشو میخوره.. اونوقت همش به من میگه سر خانوادت تعصب داری ولی منه بدبخت همیشه خانوادمو نادیده گرفتم

حق با شوهرمه؟
بخدا من ادم منطقی هستم
اگه از نظرتون من مقصرم برم عذرخواهی کنم

۱۰ پاسخ

حق با توعه تو یسری مسایل نباید خونواده مخصوصا خونواده شوهرو بگی کاریم بکننا بعدا منت میزارن

من خواهر شوهرم اسباب کشی داشت نرفتم
داشتن میچیدن تو خونشون من برای همشون از خونم ناهار درست کردم بردم براشون
حق با تو عزیزم
وقتی برای کمک اومدی می‌دونی دیگ اسباب کشی همه چی جمع شدس انتظار ی لیوان آب هم نباید داشته باشی اگه برای کمک اومدی

دقیقا حق با تو مگه مهمونی بوده که انتظار داشتن
خب شوهرت بگه اسباب کشی داریم وقتی نگه بیاین که اونا نمیان اگه خیلی اصرار کرد بگو بیان اما نه وقتی که خونه خالی و همه کارا کردی بیان فقط مهمونی بگو بیان همون وسایل کابینت و اینا جمع کنن خودت هم فقط بشین اونوقت که خانوادش غر زدن این درست کن فلان به شوهرت بگو خودت گفتی بیان

اصلا به فامیل و خانواده هاتون نگید منم پارسال اسباب کشی داشتم اولین بارم بود اسباب کشی میکردم چون خونه پدریم مستاجر نبودم ببینم چجوریه،شوهرم گفت به مامانت بگو بیاد منم به مامان بابام میگم گفتم خب کارگر بگیر گفت نع خودمون جمع میکنیم پدر شوهرمم بدون اینکه اجازه بگیره سریع به خواهرش گفت بیان کمک،که یه دعوایی راه انداخت همین عمه خانم و چه توهین هایی کرد،خلاصه درس عبرت شد واسه شوهرم،الان اجاره امون تموم شه بخوایم اسباب کشی کنیم بهش‌ گفتم فقط کارگر میگیری باز دعوا میشه کاری هم که نمیکنن و خبر از خونه آدم میبرن بیرون مامانم دیسک کمر داره یه سره کار کرد و فقط پدر شوهرم،مادرشوهرم که دست به سیاه و سفید نزن رفت تو اتاق با عمه شوهرم هرهرکرکر می‌خندید آخرم منت گذاشت که دستم درد نکنه😐😐😐

بنظرم برو الان اول شامتو بخور
بعدشم حالا خانواده همسرت بیان...
انقد سخت نگیر
شما الان یه مادری هییییچ موضوعی آنقدر اهمیت نداره که اعصاب خودت و بچت رو خورد کنی اون بچه الان کاملا متوجه

عزیزم چرا الان باید خودت کار کنی هیچ کاری نکن اتفاقا بزار هم بیان ، دوتا فلاکس پیدا و چای دم کن و یه ظرف هم سالاد الویه درست کن و فقط و فقط خودت نظارت کن نه چیز دیگه

حق با توعه بنظرم خودتون جمع کنین اگه نتونستین بزرگا رو ب خانودت بگو🥹

تورو خدا یکم بیخیال باش بخدا ارزششو نداره چرا رو این موردا با همسرت بحث میکنی اخه بحثارو واسه خودتون بزرگ نکنین سخت نگیرین این زندگی رو بخدا که ارزش نداره🥲

بنظرم عزیزم حق با توهه و مثلا مادر شوهرت وقتی کمک نمیده بیاد چیکار یا وقتی انتظار پذیرایی دارن تو اون وضعیت شرایطش نیست اصلا وقتی کاری نمیکنن کمک نمیدن بیان تو دست و پا باشن تو رو حرص بدن نیان بهتره دیگه حرف شوهرت زوره و کوتاه نیا بگو نباید بهشون بگی

خوب اونا توقع داشتن ازت وقتی هیچ وسیله ای نبوده چطوری آدم کار کنه

سوال های مرتبط

مامان فرشته نجات مامان فرشته نجات هفته بیست‌وهشتم بارداری
مامان حسین وتودلی🐥🤎 مامان حسین وتودلی🐥🤎 هفته سی‌ودوم بارداری
امشب باز دلم بهونه ای حسینو گرفته 😞می‌خوام الان پیشم بود ،ایکاش همه چی خواب بود😭🖤
داشتم گالریمو می‌گشتم که یهو چشمم خورد به این عکس
تبریکی بود که از حرم امام حسین داشتم🥲❤️‍🩹کشیده بودم ضریح اباعبدالله 🥹وقتی حسینو بستری کردن اومدم خونه وسیله هاشو جمع کنم برم سمت بیمارستان چشمم خورد به این ورداشتم انداختم تو کیفم بستم به پاش گفتم اباعبدالله زودی پسرمو خوب کن بریم خونه با اینکه هیچیش نبود ،همیشه از این می‌سوزم که بچه ام فقط بخاطر سهل انگاری یه آدم دیگه از دست دادم و تا آخر عمرم خودمو نمیتونم ببخشم 😓💔امشب که اربعینه ،همسرم از حرم باهم تصویری گرفت خیلی دلم گرفت ،گفتم حسینو که خودت به ما داده بودی چرا اینجوری شد🥹❤️‍🩹همیشه یه داغی جون منو میخوره که چرا چرا اینجوری شد ،چرا بردم بیمارستان ،چرا وقتی دوبار بردم مطب گفتن سرفه هاش بخاطر رفلاکسه ،باز بردم بیمارستان ،ایکاش اون روز مرده بودم نمیبردم 😭اون پسر کل دنیای من بود که سهم من از مادری براش فقط ۳ ماه بود ،چقدر آرزو همراهش خاک شد 🖤شاید بعد حسین ،خیلی چیزا به سرم زد که دیگه منم نباشم ولی با خودم گفتم چرا وقتی یکیو دارم اون دنیا که باز میتونم ببینمش ،باز میتونم باهاش زندگی کنم این فرصت از دست بدم من همیشه به خدا گفتم که یه زندگی کردن با حسین به ما بدهکاره ،می‌دونم همه ای اینا حکمت خدا بود بدون اذن خدا برگی از درخت نمیوفته ،ولی اینکه پسرم فقط بخاطر اون آزمایش لعنتی .....😓💔
و الآنم فقط آرزوم اینه پسرم صحیح سالم بدنیا بیاد
و با اومدنش رنگ دوباره ی به زندگیمون بپاشه 🤍🌕
اگر چه ایکاش خدا همچین امتحانی تو این دنیا ازم نمی‌گرفت و هم حسینو داشتم با هم بزرگشون میکردم ،و این حسرت تا آخر عمر میمونه تو دلم 🙃اون چشمای معصومش هیچوقت از یادم نمیره💚🌱
مامان نفس و تو دلی مامان نفس و تو دلی هفته سی‌وپنجم بارداری
پریروز زنگ زدم جاریم میگم کجایی میگه اومدیم ملایر دعوتشون کردم اومدن خونمون.پریشبم گفتم بیاید بخوابید خونمون یهو تصمیم گرفتیم بریم همدان تفریح ناهارم مهمون ما بودن شبم برگشتیم خونمون به جاریم گفتم پیش اون دوستت که قرعه کشی نوشتم چرا گفته مریم ناراحته تا درش بیارم من فقط گفتم هر ماه اسم منو عوض کن شاید اسم من دربیاد حالا تا فردا بهش زنگ بزنم بگم.می بینم میگه اییی اصلا اشتباه کردم گفتم بهت فقط این قرعه کشی کردن تو اعصاب منو خرد کرده با یه لحن خیلی خیلی بدی بعد شوهرشم میگه آره بهت گفتم نشو معرف قرعه کشی نگفتم کار خیر نکن کسیو ننویس مگه هزار تومن از پول قرعه کشی شما میخواد بره جیب ما فقط درد سرش برا ماست.یه کلمه شوهر من برنگشت بگه چرا با این لحن و اینجوری صحبت میکنید با زن من.وایسادن بعدشم یه عالمه حرف زدن به من.من به حرمت اینکه مهمون خونمونن جوابشونو ندادم بعد شوهرم چنان باهاشون میگفت میخندید ده بار بهشون تعارف کرد بخوابید اینجا چرا نمیخوابید آخرم داره به من اشاره میکنه تعارف کن وایسن.واقعا متاسفم برا خودم و این شانسم و این شوهر آشغالم
مامان شکلات🩷تو‌دلی🩵 مامان شکلات🩷تو‌دلی🩵 هفته بیست‌وهفتم بارداری