سوال های مرتبط

مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ ۲ ماهگی
«تجربه ی زایمان پارت ۱👣🤱💕»
روز پنجشنبه از خواب بیدار شدم یکم درد داشتم، روز قبلش همه ی خونه رو تمیز کرده بودم ،زیاد اهمیت ندادم بعد ساعت ۱۰:۳۰صبح به بعد زیر دلم درد میکرد هی می‌گرفت و ول میکرد نامنظم بود منم یکم استراحت کردم ولی هنوز درد داشتم تا ساعت ۱۱:۳۰شوهرم اومد گفت بریم بیمارستان
گفتم نه هنوز تریم چون نامنظمه ،نهار خوردیم ساعت ۱۴ بود که دردم بیشتر شدرفتیم بیمارستان nstگرفتن و معاینه تحریکی انجام داد گفتن یکم انقباض داری و ۱فینگری برو خونه فعالیت داشته باش معلوم نیست زایمانت کی باشه
شوهرم منو گذاشت خونه ی مامانم خودشم رفت سرکار
هی درد داشتم زمان می‌گرفتم اما منظم نبود پیاده روی و ورزش های لنگی هم انجام دادم ساعت ۱۸اینا خوابیدم تا ۱۹بعدشم بیدار شدم دردم شدید تر بود .رفتم یه دوش آبگرم گرفتم ،شام خوردیم بعد دوباره پیاده روی و ورزش کردم دردم بیشتر شده بود اما منظم نبود. دوباره ساعت ۲۳ رفتیم بیمارستان nstگرفتن دوبار معاینه تحریکی کردن ،بار دومش یه حالت قهوه ای و خونی کشدار ازم خارج شد ماما گفت بهش میگن شوزایمان گفت ۲فینگری
برو خونه عجله نکن ورزش و فعالیت کن ...
مامان •هلن|Helen• مامان •هلن|Helen• ۵ ماهگی
تجربه زایمان

🌸پارت «۲»🌸

با کلی زحمت نوبت دکتر گرفتم
رفتم بیمارستان نوبتم شد رفتم پیش دکتر وضعیتم و پرسید منم چون خیلی درد داشتم لکه بینی هم داشتم بهش گفتم که درد دارم و اینا اونم نگاه سنو هام و کمیسیون بریچ کرد و گف که خیلی درد داری منم گفتم اره
گف دیروز معاینه شدی گفتمش اره گف خب
گفتم یک سانت دهانه رحمم باز بود بعد نگاه تقویم کرد روزی که رفتم پیشش پنج شنبه بود گف که فعلا نوبت ندارم برات اگه بمونه یک شنبه ممکنه زایمان کنی اینجوری و برات بد میشه
بهش گفتم خب الان چکار کنم گف نمیدونم راهش اینه که بری بمونی تا یکشنبه و امیدت بخدا باشه زایمان نکنی یا بری راه بری اینا دردت زیاد شه ارژانسی عمل شی وای اینو گف خیلی حالم بد شد 🤦🏼‍♀️ فرستادنم دوباره تریاژ🫤( ازش متنفرم عع) دوباره معاینه کردن شانس بدمم همه دانشجو بودن😭 همون یک سانت بودم 🥲😂
بهم گف برو یکم پیاده روی ببینیم پیشرفت داره دهانه رحمت باز میشه خب تقریبا سه ساعت راه رفتم دوباره معاینه شدم ۲ و نیم شده بودم و اینقد فشار داد خر فهمید که بریچه ب بقیه میگف واقعا بریچه 😐😐 انگار مرض دارم هی میرم و میام بخاطرش😐🤦🏼‍♀️
بعد ان اس تی میگرفتن دردمو نشون نمیداد😣 ولی درد داشتم یعنی حس میمردم کمرم داره نصف میشه
این ماما هم فهمید که واقعا درد دارم زنگ زد به دکتری که آنکال بود وضعیتمو گف اونم گف آمادش کنین اتاق عمل « با کلی سختی قرار بود خلاص بشما ولی بازم استرس داشتم در حد مرگ دردم در حد مرگ که نه ولی داشتم 🙃🤣»
مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
قسمت دوم زایمان :

خلاصه من با شوهرم و مامانم حرف زدم گفتم دکتر اینطوری میگه مامانم گف بنظرم همون دوم خرداد بری بهتره (مامانم متولد ۱خرداده دوست داشت با نوه ش تولدش نزدیک باشه😅🥹) منم گفتم باخودم ۳/۳/۲خیلی تاریخش بهتره از ۳/۳/۴
تقریبا رند تره

منم به شوهرم گفتم مهدی دیگه زود بیا خونه که فردا برم عمل زنگ زدم به دکترم گف فردا ۵نیم صبح زایشگاه باش منم گفتم حله استرس گرفتم چون اولین تجربه عمل و اتاق عمل رفتنم‌ بود خلاصه ۴نیم من از خواب پاشدم آرایش اینا کردم شوهرم بیدارکردم ساک اینارو برداشتیم از خونه دونفری رفتیم که سه نفره برگردیم 😍

(خیلی استرس داشتم ولی الان که اینو مینویسم ۱۱روزه زایمان کردم و دلم خیلیییییی برای اون روز قشنگ تنگ شده 🥺)

خلاصه ما رفتیم مامانمو برداشتیم منو شوهرم مامانم رفتیم سمت بیمارستان کارای پذیرش کردن گفتن تو و شوهرت برین بالا بلوک زایمان منو شوهرم رفتیم بالا ولی مهدی نذاشتن‌ داخل من رفتم آزمایش ها بارداری و سونو اینامو دادم گف برو تو اون اتاق رفتم گف لباس ایناتو دربیاد منم خیلی خجالتییییی انگار گیج بودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم لباسامو‌ دراوردم پرستار شروع کرد به سوال پرسیدن حساسیت دارویی داری و نمیدونم ازدواج فامیلی بوده یا نه هعی سوال پرسید خودش فرم پر کرد منم فرستاد دسشویی آزمایش ادرار دادم گف زودبیا بیرون دیر شده ! دکترت اومده
روتخت خابیدم سرم زدن بهم و بلهههه از قسمت سوند زدن بدم میومد که دلم پرستار گف پاتو بیار باز کن سوند بزنم دونفر بودن یکیش بتادین میریخت اون یکی میخاس وصل کنه منم خجالت میکشیدم هعی خودمو ناخودآگاه سفت میکردم گفت مامانم ! دختر قشنگم شل کن وصل نشه باید بری یه بیمارستان دیگه هاااا !!
«پرسنل بیمارستان مریم فوق العاده مهربون بودن »