من زایمان خیلی سختی داشتم 35 هفته کیسه آبم ترکید رفتم بیمارستان دهانه رحمم 4سانت باز بود فوری رفتم اتاق زایمان

در همون حین معاینات مکرر یکی از ماما ها فقط گفت بدوئید پرولاپس ِ....


من به واسطه دوستم میدونستم ک یعنی چی
باهاشون همکاری کردم به حالت سجده شدم و فقط فوری رفتیم تو آسانسور تا بریم اتاق عمل

اون لحظه هیچی نمیشنیدم فقط زمزمه بود قلبم داشت ایست می‌کرد فقط داد میزدم زود بااااشید

یکی از خدمه هه ک بالا سرم بود دست گذاشت رو سرم گفت دختر آروم صلوات فرستاد تطمئن القلوب خوند یکم تونستم نفس بکشم و آروم بشم

به هوش ک اومدم دوستم بالا سرم بود گفت اصلا نگران نباش پسرت رفت ان آی سی یو خوبه باشه آروم باش

رفتم تو بخش بستری مامانم و خواهرشوهرم رو دیدم سیاه سیاه شده بودن هرچی گفتم چی شده هیچی نگفتن بعد ها خواهرشوهرم گفت رفتیم از ان آی سی یو احوال شاهرخ پرسیدیم گفتن خانم برو بچه ات سیاه سیاه نفس نکشیده یه تیک گوشت افتاده دیدن نداره😢😢😢😢

تصویر
۲۱ پاسخ

ااادااااامه


ساعت 12شب بود بلند شدم راه رفتم هرچی التماس مامانم رو کردم برم بچه رو ببینم نزاشت گفت فردا صبح

10روز بستری شاهرخ گذشت عمه ام اومد ملاقاتم دقیق یادمه بهش گفتم عمه من پسرم رو نذر امام رضا کردم حالا از همونم میخوامش باید بهم بده اش باید بده چون نذر خودشه😭

اینقد طلبکارانه درخواست کردم بهش که یکم خجالت کشیدم ازش ولی پسر من نذر خودش بود 😭

بعد 10 روز بستری شاهرخ رو با شوهرم بردیم مطب دکتر خودش ک تو بیمارستان بالا سرش بود دکتر به شوهرم گفت من دقیق پسرت رو یادمه وقتی دیدمش کاملا سیاه شده بود به پرستار گفتم این موندنی نیس مراقبش باشید بستری کنید ولی پسرت خیلی شجاع بود خیلی زیاد جنگید تا زنده بمونه

پسر من جنگید ولی بیشتر شفاعت آقا امام رضا بود
امروز آوردمش پابوس آقا
رفتیم نذرش هم ادا کردیم

قربونت برم امام رضا
ایشالا همه حاجت روا بشن

عزیزممم قربون امام رضا برم که دست هممون رو یه جایی توی زندگی گرفته
امیدوارم از بچه هامون محافظت کنه و خودش توی تربیت مسیر درست رو بهمون نشون بده🥺❤

زیارتتون قبول التماس دعا
برای مادر منم دعا کنید حتما مریًه

خدا همه بچه هارو حفظ کنه خیرشونو ببنید دوماد عروس شدنشونو خوشبختیشونو ببینید

خدارو شکر ،نذرت قبول ، خدا نگهدار همه بچه ها باشه


چ‌خوب ک‌ میتونی هر آنچه ک بهت گذشته رو ،بنویسی
من اونقد شکنجه شدم ،اونقد عذاب کشیدم ک دستام یاری نمیکنه اونشب ک بستریم کردن برا زایمان رو بنویسم
من سی هفته و پنج روز زایمان کردم
با اون حال داغونم موقع زایمان صدای گربه بچه هامو ک شنیدم هزاران بار خدارو شکر کردم ک زنده دنیا اومدن



خدا لطف بزرگی بهم کرد دلارا رو بهم بخشید ،اما دیارا رو سهم خودش بود و بعد 43 روز ،از پیشم برد


من موندم و دلارا با قد 38 و وزن 1/400

نمی‌دونستم با کدوم دردم بسازم ،نبود دیارا ی طرف ،بزرگ کردن و استرس بچه کم‌ وزن و نارس ی طرف

زیارتتون قبول برای بچه های منم دعا کن

خداروهزار مرتبه شکر زیارت قبول التماس دعا

الهی زیارتتون قبول..التماس دعا..برای پسرم خیلی دعا کن 😭😭😭

ای جانم انشالله در پناه امام رضا باشه گل پسر شجاع😍😘

قربون امام رضا برم 🥺🥺

خدا حافظش باشه برای پسر منم دعا کن

الهی بگردممم چقد سخت گذشته بهت🥺🥺
نذرتون قبول♥️

نذرتوزیارتت قبول چقد لایق بودی ک امام رضا جوابت داده واسه منو دلانا هم دعا کن خیلی مشکل دارم

الهی بگردم🤩
زیارتت قبول🍀
مراقب خودت وتودلیتم‌باش🥰
التماس دعا😍

ای وااای چقدر ترسناک. چقد سخته آدم اولین زایمانش اینقدر تجربه‌ تلخی بشه واسش. خداروشکر که سالم موند. ان شاءالله خدا همیشه نگهدارش باشه

یعنی میشه منم معجزشو ببینم منم هدیه خودشم بعد۷سال نازایی منو بخشیده ب پدرمادرم خودشم دستموبگیره

میشه ب امام رضا کمک کنه پسرمنم ب خرف بیاد بچه هلی دیگه ک هنوز حرف نمیرنن دارم باگریه مینویسم 😭😭😭😭

آخی عزیزم نذرت قبول انشالله امام رضا حافظش باشه دامادش کنی

وای قلبم اومد بیرون...خدا حفظش کنه برات عزیزم

عزیزم التماس دعا منم زود زاییدم گفتن نمیمونه نذر آقاش کردیم شفاش داد تابستون بردیمش مشهد قربونش برم الهی همه حاجت روا بشن سلام منم برسون یه آقا

ای جانم قبول باشه عزیزم ،خدا گلپسرت و برات حفظ کنه🧿👼🏻💕😚🤗

خدا حفظش کنه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان حلیا مامان حلیا ۲ سالگی
خانما بیاین نظر بدین خیلی مسئله مهمیه
دیروز دخترم داشت تو خونه راه میرفت.رفت توی راهرو ب‌ توی اتاق خواب نگاه کرد و گفت آقا...منم نگاه کردم دیدم کسی نیست.گفتم ن کسی نیست
با دستش اشاره کرد و گفت آقا...گفتم بیا ب من نشونش بده
بردمش تو اتاق ب گوشه اتاق نگاه کرد و گفت آقا...گفتم باشه بیا بریم پیشش یکم نزدیک شد و دیگه جلوتر نرفت.انگاری واقعا کسی رو میدید ک‌ میترسید ازش یا خجالتش میشد,دیگه بغلش کرد گفتم آقا کو...دوباره با دست اشاره کرد ک اینجاست🤐
گفتم بچه است دیگه شاید ی چیز الکی میگه.با خودم گفتم اگه بگم آقا رفت دخترمم میگه آره...ی جورایی میخواستم بهش تلقین کنم
گفتم آقا رفت.رفت خونشون....دخترم گفت ن😶
انگار واقعا داشت ی چیزی میدید
دوباره پرسیدم گفت ن نرفته همون گوشه رو با دستش نشون میداد
دیگه صلوات و بسم الله فرستادم از اتاق اومدم بیرون.....ولی ذهنم مشغوله
اولین بار بود همچین اتفاقی میفتاد.تا حالا حرف الکی نزده دخترم
شما نظر بدین....یعنی چی بوده؟
مامان علی کوچولو مامان علی کوچولو ۱ سالگی
خانم های باردار و حساس نخونن✖️✖️✖️✖️✖️


دوستایی که اصرار داشتین قضیه ی دیدن موجود ماورائی رو تعریف کنم اومدم که بگم

سه شب پیش بود داشت چشمام گرم خواب میشد حس کردم یکی با انگشت سه بار زد کف پام، پامو یه تکونی دادم گفتم شاید رگ کف پام بهش فشار اومده نبض میزنه باز چشمامو بستم بخوابم دقیقا همونطوری اما دوبار زد کف پام
نترسیدم ولی پاهامو جمع کردم از خستگی زود خوابم برد

صبح زود شوهرم بیدار شد اماده شد رفت سرکار
منم روی زمین عادت دارم میخوابم رو به روی در ینی پاهام سمت در بود، رو به سقف ینی روی کمرم خواب بودم از تو هال نور پنجره به اتاق تاریک میرسید... یهو دیدم یه نفر دم در اتاق حالتش ایستاده نبود ینی افقی از فاصله ی تقریبا نیم متری زمین، روش هم به زمین بود حالت دراز کش. با سرعت اومد روی بدنم
من اونو روی خودم دیدم
موهای کوتاه مردانه
پیراهن سفید
صورتش خیلی سیاه بود با اینکه چسبیده بود بهم نتونستم صورتش رو خوب ببینم اما دست و پاهاش هم متوجه شدم سیاهه
وقتی روم قرار گرفت شکمم خیلی سوخت انگار داغ بود
خودم خیلی گیج بودم به حدی که نترسیدم فقط گفتم بسم الله بسم الله بسم الله... یهو غیب شد
نه سنگینی احساس کردم نه حالت خفگی بهم دست داد فقط شکمم سوخت، اصلا هم تا الان خدا میدونه نترسیدم انگار خواب دیده باشم عادیه واسم با اینکه تاحالا پیش نیومده بود
راستی قرآن هم تو اتاق بود شاید بخاطر اون اذیتم نکرد
والسلام