اینم بهتون بگم ک خیلی با ماما همراه در تماس بودم ینی ماه آخر هروز بهش زنگ‌میزدم ک حتمن بیایی بالا سرم خیلی وجودش باعث دلگرمی بود برام
۱۹ آبان دو فینگر ، ۴۰ هفته و ۶ روز ختم بارداری دادن درد نمیگرفتم با اینک خیلی ورزش میکردم (پیاده روی ۳ یا ۴ ساعته داشتم ، شیاف ۳ تایی میزاشتم رابطه زیاد داشتم )
خلاصه ک۱۹ آبان تیپ زده آرایش کرده و راهی بیمارستان شدیم
چقدددد عکس و فیلم‌گرفتیم چقد خشحال بودیم
رفتم و کارای بستری انجام شد ، لباس عوض کردم و رفتم ت اتاق زایمان
ی ماما اونجا بود کلی باهام شوخی کرد خیلی خش اخلاق بود
مامای خودمم اونجا بود چون شیفت همون بیمارستان بود
من شب قبل اصلا نخوابیدم چون هر ۷ دیقه درد داشتم
و هر چی ورزش میکردم فاصله کم تر نمیشد . تا اینک واسم سرم فشار زدن تا وقتی ک دردام بشن هر ۵ دیقه اوکی بودم عکس‌میگرفتم دعا میکردم
نفس‌میکشیدم
مامای‌خودم رفت و گفت وقتی ۴ سانت شد بگید بیام
اون مانا خوش اخلاقه هم رفت ،
و با گذشت زمان شاید بهون بگم ۱ ساعت چنان دردی داشتم ک فقط داد میزدممممم خیلی بد بود خیلی خیلی خیلی
و تازه اینجا بود ک فهمیدم‌چ بلایی سرم اومده با وجود اون همه تحقیق و وسواس فهمیدم چ داره ب روزم‌میاد
اول ک توپ ورزش نداشتن من ورزش کنم
دوم‌ک هیچکس منو اصلا آدم حساب نکرد بیاد ورزشم بده
باور نمی‌کنید من کف زایشگاه نشسته بودم فقط داد میزدم
ی پرستار اومد گفت پاشو نشین اینجا عفونت میکنی
هیچی ب ذهنم نرسید جز اینک راه برم و چون هفته بچه بالا بود و هر ثانیه باید نوار قلبش چک میشد نمیشد زیاد از تخت پایین بیام
رفتم ک یکمی آب ب خودم بگیرم شاید دردم بهتر شه

۹ پاسخ

مامات کی بود ؟

چرا تو عین من شدیییی وای بخدا همین وضع داشتم چقد باحال تیپ زدم رفتم ولی دو روز مدام با درد گذروندم بستریم نمیکردن بچمم ن ضربانش خوب بود ن حرکتش

ماما همراه اسمش روشه باید همراهت باشه دقیقا همین بلا سر منم اومد و تنهایی بدون ماما همراهی که گرفته بودم دردامو میکشیدم تا اینکه یه مامای دیگه مثل فرشته نجات اومد بالا سرم و تا آخر زایمان همراهم بود

مگه ماماهمراه نداشتی چطور ولت کرد رفت .من ماماهمراه داشتم ازهمون اول که بستری شدم
تا۱ساعت بعداز زایمان پیشم بود انقدر ورزشم داد .آبمیوه بهم میداد .بعداز زایمان هم ککمک کرد بچه سینه بگیره بعد نشست چندتا نکته یادم داد و رفت .خیلی خوب بود

خب پس توام مثه من این درده لعنتی رو کشیدی و آخرشم سز شدی🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️

ماماهمراهت چرا رفته😐اون باید هر لحظه کنارت باشه تا زایمان کنی .بهت ورزش بده .فقط خودش معاینه ات کنه .بهت دلگرمی بده

وای چه تلخ

عزیزم منم همین درد و کشیدم 40 هفته بودم آب دور جنین کم بود رو 3 بود بهم گفت باید بستری بشی بری بیمارستان منم رفتم شب ساعت 7 بستری شدم و ماما نداشتم اجیم پیشم بود سروم زدن بهم دو تا صبح بعدش ساعت 7 صبح اومد بالا سرم معاینه ام کرد دید 4 سانتم رفت و اومد و رفت و اومد هر دفعه میومد سوزن یه چی میزد میومد داخل واژنم با دستش هی فشار میداد و دست شو چرخ میداد هر 1 ساعت میومد همین کار و میکرد اونم خیلی سوزش داد مردم و زنده شدم تا ساعت 8 شب همین کار و کردن خیلی اذیتم کردن تا 10 سانت باز شد. موقعه زایمان هم دوتا سروم تو دستام زده بودن بعد منم از میله ها که محکم گرفته بودم و سروم ها شل میشد و خون میومد از دستام بهم میگفتن از جایی نگیری گفتم چجوری زور بزنم پس خلاصه خیلی اذیتم کردن در این حد که گریه میکردم میگفتم منو سزارین کنین، 😅😭😭😭 اون دردا که هر دو دقیقه میومد سراغم و یادم میاد وحشت میکنم

منم حس می‌کردم خودم و خودم 🙃 طبق تحقیقات نبود انتظارات

سوال های مرتبط

مامان دریا🫀 مامان دریا🫀 روزهای ابتدایی تولد
خاطره زایمان
پارت ۱
خب اول از همه بهتون بگم ک من از اول بارداری خیلی فعالیت داشتم ، خونم طبقه ۴ بدون آسانسور هروز بیرون بودم میرفتم بازار کارای خونه رو خودم میکردم رابطه ام ب صورت مرتب داشتم ، استراحت نداشتم. از ۲۵ هفته افتادم دنبال انتخاب ماما همراه و بیمارستان چون خیلی استرس داشتم ک همه چی خوب پیش بره، و بنا ب دلایلی (ک پزشکی نیست و شخصیه)😂 انتخابم طبیعی بود
با این شعار ک لگنم خوبه تحرک دارم و مادرم راحت زاییده منم مثل اونم ,دردش ی روزه ، تا ۵ سانت قابل تحمله ، روش بی دردی هس و .....
دلم ب اینا خش بود ک حتمن حتمن میتونم و از پسش بر میام
و بزرگ ترین اشتباهی ک کردم این بود دکترم مال اون بیمارستانی ک میخاستم برم نبود (من خیلی دکتر عوض کردم تا یکی و پیدا کردم ک خوب بود)و دیگ نمیشد عوضش کنم ، و میگفتم اگ‌مشکلی پیش بیاد و ی درصد بخام سزارین بشم دکتر شیفت بیمارستان هست دیگ پس نیازی نیست دکتر بگیرم تنها امیدم ب خدا و بعد ماما همراه و بعد روش های بی‌دردی بود
منو تا آخرین لحضه زایمان ندادن ینی تا ۴۱ هفته کامل نی نی تو دلم بود
ی هفته آخر هم کارم شده بود هرووووز برم سونو و آن اس تی .
اینم بگم ک از ۳۶ هفته رفتم‌ پیش ماما. ورزش میکردم دوش میگرفتم و ...
و همه اون کارایی ک ماما میگه و انجام دادم
شیاف ۳ تا میزاشتم ب جا یکی
پیاده روی و ۳ یا ۴ ساعته میرفتم
این مقدمه رو داشته باشید تا بقیه اشم بزارم 🙂🙂🙂
مامان میران💙(: مامان میران💙(: ۹ ماهگی
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۴ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان هیراد مامان هیراد ۱ ماهگی
در بیمارستان/ پارت ۲
یکم حرکات رو انجام دادم و سعی می‌کردم درد ها رو تحمل کنم اومد معاینه کرد گفت ۲ سانتِ . بهش گفتم دیگه ورزش یا حرکتی کنم گفت هر ورزشی بلدی خودت انجام بده🤐😐 ( یعنی بود و نبود این مانا واسه من فرقی نداشت) با خودم گفتم از  این ماما بخاری بلند نمیشه سعی کردم تمرکز کنم رفتم رو تخت و ورزش هایی ک قبلا با دوره های آنلاین و اینترنت یاد گرفته بودم انجام دادم . درد ک کم می شد حرکات سنگین تر ، درد ک زیاد میشد ورزش سبک تر انجام می دادم. بهم سر نمی زدن ببینن مردم یا زنده😂🥲 سعی کردم رو ورزش تمرکز کنم خودمو محکم ب تخت گرفته بودم و ب زور ورزش می کردم دردهام شدید شده بودن ب زور رفتم پیش ماما گفتم خیلی درد دارم گفت باید تحمل کنی در صورتی ک من انتظار داشتم از روش های کاهش درد استفاده کنه چون شیفتش بود تو بیمارستان بود ازش پرسیدم شما چند سانت میاین بالاسرم گفت ۴ ، ۵ سانت گفتم  دهانه رحمم بیشتر باز میشه از روش های کاهش درد استفاده کنید ، مکث کرد و گفت از دکتر می پرسم . ( از اینکه چنین مامای همراهی داشتم پشیمون بودم همه میگفتن خوبِ ولی واسه من نبود اونم منی ک کلی همکاری میکردم توپروسه زایمان. (حس می‌کردم بخاطر اینکه‌ک قبلش زیر نظر یکی دیگه بودم )
کلافه بودم و دلخور از چنین مامایی بودم ولی خودم رو جمع و جور کردم برگشتم تو اتاق با وجود اینکه از درد ب خودم می پیچیدم سعی می‌کردم ورزش کنم ک پروسه زایمان سریع تر پیش بره و دهانه رحم بیشتر باز بشه . یه مانعی جلو سرویس بهداشتی بود ک رفت و آمد بود حالا خودم درد داشتم ی دستن سرم این مانع هم مزاحم بود و استفاده از دست شویی رو سخت کرده بود.
مامان مهیار و ماهور مامان مهیار و ماهور ۱ ماهگی
صبحونه خوردم خونه رو مرتب کردم وسایلمو آماده کردم ب مامانم و همسرم زنگ زدم اومدن دوش گرفتم ب مامای همراه زنگ زدم گفت بیا بستری شو درد هم داشتم ولی درد آنچنانی نبود. ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۲ فینگری برو بستری شو. تا بستری بشم یساعتی طول کشید از استرس داشتم میمردم بیمارستان هم خلوت خلوت بود اصلا زایمانی جز من نبود. دکتر برام یه قرص زیر زبانی داد همون اول کار یدونه سرم زدن تا ساعت ۳ شدم سه سانت مامای همراهم رسید کیسه ابمو ک زدن دردام شروع شد هی نوار قلب میگرفتن ازم منم ب خودم میپیچیدم ساعت ۵ نوار قلب و ازم جدا کردن من شروع کردم ب ورزش کردن و نشستن رو توپ. خیلی خیلی موثر بود مامای همراهم خیلی بهم رسیدگی میکرد موقعی ک درد نداشتم خرما و کمپوت آناناس و آب میداد تا فشارم نیوفته دیگ ساعت ۶ بود دکتر گفت بذار معاینت کنم دید شدم ۷ سانت خیلی پیشرفت کرده بودم (من از ۳۶ هفتگی پیاده روی رو شروع کرده بودم هر روز تو خونه هم آروم قر ریز میدادم هفته آخر بیشتر بود )
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب بلاخره بعد چند روز فرصت کردم تجربه زایمانم رو بنویسم گفتم شاید ب دردتون بخوره .
خب من ۳۷ هفته و ۵ روز بودم و تا این هفته اصلا هیچ‌ ورزش یا پیاده روی نداشتم فعلا شروع نکرده بودم ک ورزش کنم یا چیزی بخورم برای باز شدن دهانه رحم میگفتم فعلا زوده وقت هست .اینم بگم از وقتی وارد ماه نهم شده بودم دردهای ریز پریودی داشتم ک خیلی کم بود ‌.۱۲ ادریبهشت شب بود ساعت ۱۱ اینا احساس دلپیچه داشتم فکر میکردم چیزی خوردم بخاطر اونه دلپیچه گرفتم یکم کمر‌ درد هم داشتم ک دردش اصلا در اون حد نبود ک بخام فکر کنم وقت زایمانمه .
خلاصه شب خابیدم ولی اصلا توی شکمم یجوری بود نمیتونستم خوب بخابم تا اینکه ساعت ۶ صبح با درد بیدار شدم فهمیدم درد زایمانه ولی خیلی کم بود با خودم گفتم بزار دردم ک زیاد شد برم بیمارستان خلاصه شوهرم و بیدار نکردم بلند شدم سرپا راه میرفتم از درد
دردم زیاد شده بود ولی خب چون اینجا توی گهواره خانوما گفته بودن درد رو تو خونه بکشین بعد برین بیمارستان بخاطر همین نرفتم گفتم بزار شدید بشه ک رفتم بستریم کنن .هر پنج دقیقه میگرفت ول میکرد ولی قابل تحمل بود
تا اینکه ساعت ۷ کیسه آبم پاره شد همون لحظه ک آب ازم اومد دردم خیلی شدید شد جوری ک کنار همسرم دراز کشیده بودم دستمو رسوندم بهش چنگ زدم از قیافم فهمید گفت بریم بیمارستان گفتم بریم .اصلا نمیتونستم از شدت درد از جام تکون بخورم ب زور لباس پوشیدم حالا ساعت ۷ صبح هم مگه آژانس یا ماشین پیدا میشد ک ما رو ببره بعد پنج دقیقه اینا آژانس اومد بیمارستان نزدیک بود رسیدیم دیگه راه رفتن هم برام سخت شده بود دردم هر یک دقیقه میگرفت ول میکرد رفتم زایشگاه گفتم کیسه آبم پاره شده

*ادامه رو پایین میزارم لایک کنید بالا بمونه *
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۴ :
چندددددین بار هم رفتم سرویس بهداشتی ک هم جیش ۱ داشتم و هم ۲ ..
ما بینش هر چند دقیقه میگفتم خدایا غلط کردم 🥴😂 گاهی وقتا احساس می‌کردم دارم از حال میرم چون هیچی نخورده بودم و خیلی ضعف داشتم احساس می‌کردم بدنم جواب نمیدهتا ساعت ۷ ونیم من همینجوری درد میکشیدم و ورزش میکردم و روی توپ بالا پایین میرفتم .. چندددددین بار هم رفتم سرویس بهداشتی ک هم جیش ۱ داشتم و هم ۲ ..
ما بینش هر چند دقیقه میگفتم خدایا غلط کردم 🥴😂 گاهی وقتا احساس می‌کردم دارم از حال میرم چون هیچی نخورده بودم و خیلی ضعف داشتم احساس می‌کردم بدنم جواب نمیده !!
ساعت ۷ ماما زایشگاه دوباره معاینه کرد و من شده بودم ۴ سانت . و چون ماما همراه میخواستم هماهنگ کردن ماما همراه اومد ساعت ۸ ک شیفت ماما های زایشگاه عوض میشد ، دوباره ماما جدید اومد منو معاینه کرد ک هنوز هم ۴ سانت بودم ..
وقتی ماما همراه اومد کمرم رو ماساژ میداد،دستامو میگرفت بشین پاشو میرفتیم،کیسه آب گرم میذاشت برام، تنفس بهم یاد میداد و این جور کارها
دیگه دردام شده بود عذااااب برام 😵‍💫 در حدی ک میگفتم توروخدا منو ببرین سزارین 😂😂
اون دردها واقعا قابل توصیف نیستن بچه ها !! ولی من در نهایت میگم باز هم بستگی ب آستانه تحمل شما داره ..
من گریه میکردم و درد میکشیدم .. دیگه این آخریا احساس می‌کردم الان از فشار زیادی ک رومه ممکنه از هوش برم 🤦🏻‍♀️ (بشه تجربه ک خانم باردار توی هر زمان و حالتی بااااید غذای مقوی بخوره حتی اگه درد داشت!)
دردام دیگه ممتد شده بودن! در حد ۵ ثانیه کم میشد دوباره شدت میگرفت
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۲ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان ویهان👶🏻💙 مامان ویهان👶🏻💙 ۱ ماهگی
#تجربه زایمان :
خب خب همونطور که میدونین من تا ۴۰ هفته و ۲ روز هیچ دردی نداشتم دهانهه رحمم کاملا بسته بود ۴۰ هفته و ۳ روز رفتم بیمارستان امام رضا گفتم شرایطمو بستری کردن ساعت ۹ و نیم بود تا صبح هیچکاری نکردن صبح ساعت ۸ اومدن بالا سرم یدونه قرص دادن زیرزبانی اونو ک خوردم یکم دردم شروع شد ولی در حد پریود شدن بود چندتا هم دانشجو اومدن ک خیلی رو مخم بودن چندتا خنگ ک فاز ماما برداشته بودن سرم رو از دستم کشید دستشو نگه نداشت روش انقد خون رفت از دستم خدا لعنتش کنه 😑
دردم خیلی کم بود قرص هم اثر نمیکرد تا اینکه ساعت ۲ یکی از ماما ها گف هنوز درد نداری؟ گفتم نه گفت برو دراز بکش ببینم اومد معاینه تحریکی کرد خیلی دردناک بود دردم شروع شد و رفته رفته زیاد شد ساعت شد ۴ اومدن سرم فشار زدن خیلی اروم میرفت ولی با هر قطرش دردم زیاد میشد رفته رفته دردم زیاد شد و صدام دراومد شیفت عوض شد و یه مامای دیگه اومد وقتی رفتم بیمارستان یه سانت بودم بعد ۱۰ ساعت تازه ۳ سانت شده بودم بقیه شو پارت بعدی میزارم
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۵ ماهگی
بتا ب درخواست چند نفر از دوستان منم خاطره نابروان زایمانمو می‌خوام تعریف کنم یعنی معرکه بود 🤥🤢😂
والا ک با گذشت ۱۷ روز از زایمانم تازه الان وقت کردم بیام تعریف کنم
خب از اونجایی شروع شد ک ۹ تیر من دردام شروع شد خیلی شدید هم نبود ولی درد داشتم نزدیک ساعت ۵ صبح
همون روز هم میخواستم برم بیمارستان چون وقت زایمانم بود
هر کاری کردم نتونستم بخوابم وقت می‌گرفتم دردام ک میومد ثبت میکردم
هر ده دقیقه ی بار میشد هر هفت دقیقه ی بار میشد نامنظم بود
همسرمو بیدار کردم یکم کمر اینامو ماساژ داد لاک داشتم اونارو پاک کرد ک برم غصل بگیرم 😁
شب قبلش هم رابطه ورزش تو حموم داشتم
خوشحال از این دردا ک برم بیمارستان میخواد بگه چهار پنج سانت بازی چ خوش خیال هم بودم 😏
رفتیم دنبال مامانم راه افتادیم رفتیم بیمارستان
رفتم معاینه اینا شدم در کمال ناباوری هیچی باز نبود همون جا بود ک استرس منو گرفت و بدجور ناراحت شدم
افسردگی گرفتم کلا اون لحظه همون موقع بود ک گفتم قراره عذاب بکشم
ضربان قلبم رفت بالا
مامان آوین بلا💋👀 مامان آوین بلا💋👀 ۱ ماهگی
من اون روزی ک گفتم زنگ زدن از بیمارستان و میرم بستری بشم رفتم و کار های بستریم انجام شد دیگه تا کارا انجام شد ساعت ۶ و ۷ بود ... اون موقع اومدن لباس بهم دادن و سرم فشار و اینا وصل کردن و تا یکی دو ساعت حالم خوب بود ولی یکم درد داشت سراغم میومد . ساعت ۸ و نیم و ۹ دردام شروع شد شدید شدن پرستار گفت میخوای ماما همراه بگیری منم انقد درد داشتم از خدام بود یکی پیشم باشه چون داشتم دیوونه میشدم توی اون اتاق تک و تنها
چند دیقه یبار هم میومدن معاینه ام میکردن ک اذیت میشدم خیلی ...
دیگه ماما اومد و ورزش هارو باهام شروع کرد ک خیلی سخت بود موقع درد اون ورزش هارو انجام بدی ... ولی به زور هم ک شده بود همراهی میکردم ...
اون شب ۹ نفر پشت سر هم زایمان کردیم همین کارو سخت تر کرده بود چون وقتی من ده سانت باز شدم مامام گفت زور نزنی فعلا تا بریم اتاق زایمان ..
خلاصه ک رفتم اتاق زایمان و انقد درد کشیدم و زور زدم ک نفسم داشت بند میومد واقعا
دکتر گفت پوست دهانه رحمش کلفته بچه بیرون نمیاد به زور و بدبختی دیگه آخرش برش زدن و دنیا اومد اون لحظه کل درد هام تموم شدن بعدش هم بخیه زدن ک یکم درد داشت ولی خب قابل تحمل بود ...
بعد ک بخیه ها تموم شدن لرز بدی داشتم انگار ک داشتم میمردم تموم بدنم میلرزید .. بعد از لرز هم تب کردم تا صبح
دیگه خلاصه فرداش ساعت ۱۱ ترخیص شدم و تمام
مامان رایان مامان رایان ۶ ماهگی
سلام صبحتون بخیررر خب مامانا نوبتی ام ک باشه نوبت منه تجربه زایمانمو بگم
جونم واستون بگه ک من ۳۸ هفته بودم و هیچ علائمی نداشتم ن دردی ن چیزی
رفتم دکتر معاینه کرد گفت اندازه ی بند انگشت بازی اگه تا هفته بعد دردات شروع شد بیا اگه نشد ک همون هفته بعد بیا دیگه بستریت کنیم
اقا خلاصه من هر کاری بگین کردم ورزش،اسکات،پیاده روی،دوش آب گرم،رابطه بدون جلوگیری ولی اصلا دردام شروع نشد
ک بالاخره روز موعود رسید من اومدم بیمارستان و معاینه کرد گفت دو سانت بازی باید بستری بشی
بستری شدم بهم سرم وصل کردن امپول فشارم داخل سرمم زدن اولش هیچ دردی نداشتم ولی کم کم هر پنج دقیقه یبار زیر دلم در حد پنج ثانیه میگرفت ول میکرد بهم توپ دادن ک روش بشینم و ورزش کنم
بعد دردام شد هر دو دیقه یبار ک تا اینجا بازم قابل تحمل بود ولی امان از اون موقع ایی ک دردا رسید ب هر سی ثانیه یبار میگرفت ول میکرد همش میخواستم زور بزنم ک دکترم گف هر چقد میتونی زور بزن ک بچه راحت تر بیاد پایین اینم بگم بهتون دردام ک خیلی شدید شد اسکات میزدم ک فقط سر بچه بیاد تو لگن با اینکه سختم بود ولی انجام میدادم ک خداروشکر تو دو دیقه از ۸ رسیدم ب ده ثانت زود بردنم اتاق زایمان اونجا با دو تا زور بچه اومد 😍بدنیا اومدن بچه رو اصلا نفهمیدم چون خیلی زود اومدش و ب دو دیقه نرسید
طبیعی فقط اون انقباضاس ک ادمو اذیت میکنه ولی همین ک بچه میاد دردا تموم میشه و فقط یکم بخیه ها درد میکنه
اینم بگم بهتون کیسه آبمم خودشون زدن
مامان نهال🌱 مامان نهال🌱 ۴ ماهگی
سلام مامانا
اومدم تجربه زایمانمو بگم
من ۴۰هفته و دو روز شدم ولی درد نداشتم
ساعت ۹
جهت چکاپ و nstرفتم بیمارستان خودم تامین اجتماعی
اونجا ازم nstگرفتن نرمال بود ضربان قلب بچه رو چک کردن و معاینم کردن ک یه فینگر بودم
فقط ضربان قلب خودم خیلی بالا بود ۱۵۰تا اصلا استرسم نداشتم
به دکترم زنگ زدن گفتن چون تو بیمارستان ما پزشک قلب نیست پس اینجا نمیشه بستری بشی باید بری بیمارستان مجهزتر😥
خیلی نگران شدم ولی بازم گفتم توکل بخدا
رفتم بیمارستان ولیعصر ک هم پزشک قلب داشت هم بخش nicuنوزادان
اونجا ماجرارو گفتم بهم لباس دادن ک عوض کنم ساعت ۱۱بود ک اومدن منو مجدد هم معاینه کردن هم معاینه تحریکی ک خیلی دردش بیشتر بود حس کردم کل رحمم زیر دستش داره تو شکمم میچرخونه اونجا ضربان قلب بچه بالا رفت ۲۰۰تا
سریع منو بردن داخل زایشگاه رو یه تخت دراز کشیدم ساعتای ۱۲بود
نوارقلب جنین میگرفتن منم انقباضام شروع شده بود
ولی هر ۵دقیقه بود تحمل نداشتم فقط خداروصدا میزدم و اشک می ریختم
تا ساعت ۱.۳۰شد شیفت عوض شد یه ماما اومد بالا سرم خیلی مهربون بود زنگ زد به دکتر ک هنوز ضربان قلب بچه بالاست گفتن کیسه آبشو پاره کنین اومد انجام داد وااای با سوندم باز دهانه رحممو بیشتر کرد
دیگه دردام خیییییلی زیاد شده بود ۱دقیقه ای میگرفت با درد خیلی زیاد ولی چون تحملم بالا بود چیزی نمیگفتم ماما کلا اومده بود بالا سرم نشسته بود...
مامان آقا مهبد💙 مامان آقا مهبد💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان من پارت اول
چند روز بود احساس آبریزش داشتم دو بار رفتم بیمارستان آمینوشور دادم منفی شد دردای خفیف چهارشنبه اومد سراغم رفتم زایشگاه گفتن دردت کمه پله نوردی پیاده روی اسکات و یوگا تو خونه اما دردام زیاد نمیشد سه هفته هم یکسانت بودم تا اینکه پنجشنبه شب دردم گرفت چون فکر میکردم کاذبه اهمیت ندادم دیدم تا صبح نتونستم بخوابم دیگه گفتم این واقعا درده دردامو با اسکات و دوش آب گرم پ کنترل میکردم اما منظم شده بود البته بگم همون شب رابطه بدون جلوگیری داشتم
خلاصه ۱ ونیم رسیدم بیمارستان گفتن دو فینگری اون ترحشاتم ک آبکی مخاط دهانه رحمته تا معاینه کرد افتادم ب لکه بینی ساعت ۳ سرم فشار بهم زدن تا ۵ونیم دردامو کنترل میکردم فقط لبامو رو هم فشار میدادم شدم س سانتو نیم کیسه آبمو پاره کردن وای نگم از دردایی ک بعد پارگی کیسه آب داشتم داد میزدم گفتن ۴ سانت بودم
ساعت ۷ ماما عوض شد خیلی بداخلاق و سخت گیر بود منو برد ی اتاق دیگه معاینه تحریکی کرد دردام رو ۹۹ بود کلا
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۳ ماهگی
خب اومدم با تجربه زایمانم 🥴🫠 من ۳۸ هفته ۵ روز زایمان طبیعی انجام دادم
من از هفته ۳۷ بارداری درد های پریودی داشتم از پنچشنبه صبح ک بلند شده بودم شکم درد داشتم خیلی کم بود رفته رفته هی دردهام فکر میکردم بیشتر میشه میگفتم حتما باز درد پریودی خوب میشم دگ من موندم تا ساعت ۶ عصر ک رفته رفته کمتر میشد فهمیدم درد زایمانمه گفتم بزار بمونم خونه رفتم بیمارستان اذیت نشم ساعت ۲ شب بود ک دگ نمی‌تونستم تحمل کنم رفتم دوش گرفتم رفتم بیمارستان معاینه شدم که کلا ی سانت هم نمی‌شدم با اون همه درد دگ بستریم کردن گفتند برات آمپول فشار میزنیم سرم وصل کردن من ساعت ۷صبح ک معاینه شدم گفتند ۲ سانتی ولی سر بچه خیلی پایینه من دگ جونی نداشتم گفتم آمپول بی دردی می‌خوام گفتند باشه هر وقت ۵ ۶ سانت شدنی خلاصه من ورزش میکردم توی وان آب گرم میشستم هی معاینه میشدم ی سانت ی سانت اضافه میشدم من ۵ سانت ک شدم دگ داشتم از حال میرفتم ماما گفت برم بگم بیان آمپول بزنن رفت اومد گفت ی دور دگ معاینه کنم همین ک دستش رفت گفت ۶ ۷ ۸ سانت شدی من گفتم فقط آمپول می‌خوام اومدند تزریق کردن بعد اون میگفتن شکمت سفت شدنی فقط زور بده من ک دگ درد نداشتم آروم بودم خیلی خوب بود اون لحظه با چند تا زور رستا خانم منم ساعت ۱۱ صبح ب دنیا آمد من سونو ک رفتم گفت ۳۲۰۰ی روز قبلش فردا ک زایمان کردم ۳۸۵۰ بود من واقعا اذیت شدم 🥲