۴ پاسخ

منم ده سال شاغل بودم.‌ اوایل ک کار کردنو گذاشتم کنار، خیلی تو فکر غرق میشدم. از خودم بدم می اومد و... بعد دیدم چقدر محیط کار ما رو معتاد خودش کرده. انگار وقتی کار نکنیم چیز دیگه ای تو زندگی نداریم. البته من قبلش با همسرم توافق کردیم ک هرماه یه پولی هرچند کم به حسابم واریز کنه ک حس استقلالمو از دست ندم.‌ بعد کلاس ثبت نام کردم. خوندن کتابو شروع کردم.‌کارایی ک قبلا فرصت انجامشو نداشتم. دوچرخه سواری، کلاس پیانو و... حال روحیم خیلی بهتر شد. خیلی از همکارام بودن ک بچه هاشونو صبح تا شب تو مهد میذاشتن و عذاب وجدان داشتن. بچه ها همش سرماخورده و مریض بودن. دلتنگ مامانشون بودن، اونا هم یه مدل دیگه عذاب وجدان داشتن ک مامان خوبی نیستن ک صبح تا شب بچه رو میذارن مهد.‌ من با تصمیم خودم میخام حداقل سه سال اولو فقط در اختیار بچم باشم. بعدشم اگر شد یه کار پاره وقت شروع میکنم و دیگه هیچ وقت صبح تادشب سر کار نمیرم. کار همیشه هست ولی بچم زودی بزرگ میشه و دیگه تو بغل من جا نمیشه و حسرت این روزا رو میخورم

شاید بخاطر بارداریه این حالت ، وقتی ک بچه بیاد خیلی زندگی شیرین تره،حس مادرشدن عالیه .. ب روزای خوب بعد زایمان اینکه نی نیتو میبینی ، لباسا و دنیای صورتیش😍 انرژی منفی رو ازخودت دور کن اهنگ شاد بذار

زندگی فقط دوران مجردیش، قشنگه،..

متاهلی سرتاپاش،مسئولیته، حاملگی، بچه داری ،کلا سخته

منم همینجوری بودم عزیزم ۸سال مداوم کار کردم از وقتی باردار شدم دیگه نتونستم کار کنم اوایلش حس میکردم دیگه مفید نیستم تو‌زندگی
ولی‌ مدیرم بهم گفت این حرفو نزن تو یه موجود و داری تو بدنت پرورش میدی که این مفید ترین کاریه که میتونی تو‌زندگیت انجام بدی و بعدش هم میخوای پرورشش بدی و بزرگش کنی
وقتی اینجوری بهم گفت اروم شدم 🙂

سوال های مرتبط