سوال های مرتبط

مامان آیلین و علی💙😘 مامان آیلین و علی💙😘 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت ۶خلاصه منو بزور بردن مطب دکترم ،خواهرم شرح حال داد ،دکترم گفت بخواب معاینه تحرکیت کنم سریع دردات شروع بشه راحت بشی، هرچی التماس کردم سزارین کن هرچی بخوای بهت میدم ،گفت دختر خوب تو دوبار زایمان طبیعی داشتی لگنت عالیه چرا میخوای شکمتو پاره کنی ،بخواب معاینه کنم ،اومد دستکش دستش کرد معاینه تحریکی کرد که بیست ثانیه حدودا طول کشید و خیلی عجیب بود که من هیچ دردی حس نمی‌کردم ،روی همون تخت معاینه دردام شروع شد ،و تا اومدم و رسیدیم بیمارستان هر پنج دقیقه سی ثانیه شدید می‌گرفت منم اصلا جیغ نمیزدم سرم رو میزاشتم رو سینه شوهرم و نفس عمیق می‌کشیدم ،ساعت ده صبح درد من شروع شد و تا دوازده منو شوهرم تو حیاط بیمارستان پیاده روی کردیم ، و مامانم و خواهرم تو نمازخانه داشتن دعا میخوندن، ساعت دوازده نماز ظهرم رو خوندم و گفتم من میرم داخل بلوک زایمان ،رفتم داخل معاینه م کرد گفت شش سانتی😍و زنگ بزن ماما همراهت بیاد ،لباساتم عوض کن،منم لباس زایشگاه پوشیدم و خواهرم صدا زدم گفتم بستری شدم زنگ بزن ماما بیاد ، بعد یه ماما اونجا بود بهم گفت برو تو اتاق دو، منم رفتم رو تخت دراز کشیدم و اومد سرم وصل کرد و دستگاه صدای قلب بچه رو وصل کرد ،منم دردام همینجوری می‌گرفت و ول میکرد ولی با تکنیک تنفس قابل تحمل بود ، ماما همراهم رسید یه مامای فوق العاده مهربون و خوش اخلاق ،اومد شرح حال گرفت ،دوتا شمع روشن کرد ،و اکسیژن برام وصل کرد، بعد گفت پیشرفتت فوق العاده ست و احتیاج به ورزش و توپ نیست،فقط حین درد ها نفس عمیق بکش و اصلا جیغ نزن ،من طب فشاری رو برات اجرا میکنم،
مامان فندقک مامان فندقک ۳ ماهگی
21 مرداد رفتم صبحش رفتم بهداشت بعدازظهر ساعت 5 گفتیم پیاده روی کنیم رفتم تا بیمارستان بعد ان اس تی گرفتن گفتم معاینه هم کنن یه سانت باز بودم انقد خوشحال شدم گفتم بدون درد یه سانتم خوبه دیگه بعد نوار قلب گرفتن حرکات بچم بیرون حس میکردما ولی گذاشت روم دستگاه زیاد حس نکردم دکتر تا دید گفت انقباض داری حرکات هم حس نکردی باید بستری شی ختم زایمان منم اصلا امادگیشو نداشتم گفتم نمیخام بستری شم گفت پس رضایت نامه بده یا مسؤلیت خودت برو سونوگرافی بیرون بیا نشون بده مامانم گفت نه حرکت نمیکنه شاید خطرناک باشه خلاصه بستری شدم شب تو زایشگاه خوابیدم هی ان اس تی گرفتن منم مگه خوابم می‌برد
ظهر دکتر گفت انقباض نداره بره بخش دردم نداره
باز اومدم بخش شب ان اس تی گرفت گفت انقباضه معاینه کرد دوسانت باز بودم گفتن پیشرفت کرده ببرین زایشگاه از ساعت 9 شب رفتم تا یکی دو ساعت دکتر اومد باز دید ان اس تی انقباض نشون نداد گفتم بزارین برم بخش دردام شروع که شروع شد بیام حداقل بخش تنها نیستم گوشیم دارم باز فرستادنم بالا فعلا بخشم صبح میخاستن مرخص کنن گفتن یه دونه درد نشون داده تحت نظر باش باز شب هم ان اس تی میزنن اونجا معلوم میشه
دیشب زایشگاه بودم یه عالمه دانشجو اومده بودن ترسیدم 😂برا همین اصرار داشتم برم بخش
ولی فک نکنم مرخصم کنن 39 هفته یه روزم
کمردرد پریودی هم یکم شروع شده انقد پله بالا پایین کردم نیم ساعت فقط پله رفتم الان اومدم یکم نشستم باز برم ورزش کنم
چیکار کنم زودتر دردام شروع شه
خداکنه دیگه سه چهار سانت شده باشم حالا که نگه داشتن
بماند به یادگار 23مرداد 1403
ساعت 17:23
39 هفته و یک روز
مامان 💙گل پسرام💙 مامان 💙گل پسرام💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمانم🌹🌹
ساعت تقریبا هفت بود با همسرم رفتیم بیمارستان واسه گرفتن ان اس تی..
یک درصدم احتمال نمیدادم نگهم دارن..البته انقباض بدون درد زیاد داشتم..
رسیدم بیمارستان وقتی رفتم قسمت تریاژ..فقط گفتم اومدم واسه ان اس تی..گفت برو دراز بکش واسه معاینه..درکمال ناباوری وقتی معاینه کرد گفت لباس هاتو دربیار و برو لباس بخش بپوش بستری میشی..یه ذره درد نداشتم..
وقتی رفتم تو بخش زایشگاه..شانس خوبم یه سالن بود که ده تا تخت داشت و یدونه اتاق..
منو بردن تو اتاق تنها بودم..یه مامای خیلی مهربونم شد مامای من..
اول که یدونه سرم وصل کرد و بعدش معاینه مرپ گفت سه سانتی و یدونه امپول به باسنم زد گفت این کمک میکنه به باز شدن دهانه رحمت..
بعداز زدن امپول دردام شروع شد و رفته رفته بیشتر میشد..تا یه خانمی اومد و گفت بیحسی‌ میخوای واست بزنم منم از خدا خواسته قبول کردم..بعداز تزریق بیحسی که به انژوکت دستم زد..گیج و منگ شدم..ماما اومد کیسه آبمو زد و گفت اصلا زور نزن فقط نفس عمیق بکش..
منم کل سعیمو کردم که حرفشو گوش بدم..بعد یکساعت دیدم خیلی فشار رومه و ماما رو صدا کردم..گفت فول شدی و الان وقت زور زدنه..با هر زور زدنم بچه نزدیکتر میشد تا وقتی موهاشو دید رفت ویلچر اورد و منو بردن اتاق که زایمان میکنن..اونجا چهارتا زور محکم زدم و بچم اومد.. وقتی گذاشتنش بالای شکمم بهترین حس دنیا بود..دردام به کل از بین رفت..
بعدش باز واسه جفت یه زور دیگه زدم و تموم شد
سخت ترین قسمت بخیه زدن بود🥲🥲
ولی خداروشکر بااینکه بدون درد رفتم از اول تااخر سه ساعت طول کشید زایمانم..اگه صددفعه دیگه هم به عقب برگردم بازم طبیعی انتخاب میکنم..
بیمارستان هفده شهریور بودم و اصلا دانشجویی بالای سرم نیومد..
مامان مبین جونم مامان مبین جونم ۴ ماهگی
20مین بعدش که رفتم گفت راست گفتی انقباضات همون 4دقیقه شده زنگ زد به دکتر کشیک درهمین حین داروهاروهم پرسید که گفتم آسپرین هم. تا شب قبل می‌خورد به دکتر گفت دکتر اومد یه دخترجون وکلی دعوام کرد که باید تا36 هفته میخوردی چرا بیشتر خوردی تو آن اس تی بعدی هم معلوم شد تکون بچه کمه و هانه رحمم 1سانت باز بود دکتر گفت بستری بشه زایشگاه اما عواقب‌ آسپرین خوردنت پای خودت، ساعت 10 زایشگاه بستری شدم یه ماما خوب هم اومد وگفت دراز بکش روتتت گفتم امروز زایمان میکنم گفت بذار معاینه کنم برعکس قبلی خیلی باارامش معاینه کرد گفت شدی 2سانت دهانه رحمت نرمه وهمکاری عالیه تو شیفت من زایمان
نمیکنی ولی تاشب زایمان میکنی، الانم دراز بکش تا علائم بچه روچچک. کنم گفتم نمیشه ورزش کنم گفت علائم وضعیت بچه چک بشه چرا، گفت کیسه آبت پاره شده گفتم نه دراز کشیدم چک کرد مامانمم اومد تو اتاق همون لحظه بچه یه تکون بد خورد ومتما بالاسر بود گفت انقباضی خوبی داری کیسه آبم پاره شد گفتم به‌ش چک. کرد ودید بله ولی سریع رفت بیرون
مامان نوا مامان نوا ۲ ماهگی
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۳
دیگه ساک نورا رو از اتاق خواب دراوردم گذاشتم توی پذیرایی که اگر زایمان کردم شوهرم بیاره و مدارک های پزشکیم رو برداشتم توی کیفم گذاشتم و سوار ماشین شدیم اصلا فکر نمیکردم این دردا نشونه این باشه که سریع زایمان میکنم اینجا میگفتن باید دردا منظم باشه و درد های من اصلا منظم نبود دیگه خلاصه بیمارستان فرقانی و شهدا جفتش به ما دوره ولی بخاطر اینکه فرقانی به خونه مامان و مادرشوهرم خیلی نزدیکه انتخابم بود ولی نمیدونم چرا شوهرم همش میگفت بزار زهرا بریم شهدا یه نگاه بندازه بهت دیگه منم گفتم باشه چون فکر نمیکردم اصلا دردام نشونه نزدیک بودن به زایمان باشه رفتیم بیمارستان بخش درمانگاه شهدا باز ان اس تی دادم گفت تکون های بچه نسبتا خوبه ولی من حس نمیکردم اصلا انقباضات منظم نیست ولی سطح دردات فوق العاده بالاس که اگر منظم باشه سریع زایمان میکنی گفت برو طبقه پایین ببین بستریت میکنن ما هم رفتیم ان اس تی رو دید گفت بخواب معاینت کنم معاینه کرد گفت دختر تو ۳ سانتی منم خوشحال گفت به شوهرت بگو بره وسایل زایمان از بوفه بخره بستری میشی من خیلییی خوشحال بودما از اینکه به زودی دخترم رو بغل میگیرم و واقعا نمیدونم چرا اصلا استرس نداشتم 🤦🏻‍♀😐😂
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
#تجربه زایمان پارت دوم
با همه کارایی که میکرد هییییچ خبری از درد نبود..

شد ۱۷ فرودین من حس کردم حرکتای بچه کم شده رفتم ساعت ۱۲ شب رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن ۲سانتی بعد معاینه من همون دلحظه دردم گرفت تو ان اس تی درد ثبت کرد
منو ترسوندن گفتم موقعشه برو زایشگاه من اومدم یه دوش اب داغ دیگ گرفتم یه کاسه کوچیک روغن حیوانی سر کشیدم با مامانم اینا رفتیم زایشگاه شده بود ساعت ۳ صبح معاینه کردن گفتن نه یه سانتی گفتم درد دارم انگار حرکات بچمم کم شده، ان اس تی گرفتن گفتن نه دردم نداری😐
گفتن باید سونو بدی سونو هم دادم گفتن وضعیت بچه هم خوبه
گفتن برو هنوز یه هفته وقت داری .. خلاصه من دست از پا دراز تر برگشتم خونه
باز به ورزشا ادامه دادم شد ۲۱ فروردین ۴۰ هفته تمام
درمونگاه نامه داد که برم زایشگاه چون هیچ دردی نداشتم
دوباره آماده شدیم رفتیم باز قبول نکردن گفتن درد نداری برو تا ۴۱ هفته و ۶ روز وقت داری😐🤦‍♀️
باز برگشتیم خونه ، دیگ نا امید شده بودم میگفتم با این همه ورزش فقط یه سانت باز شدم ولی باز ادامه دادم
دیگ گذشت شدم ۴۱ هفتع و ۶ روز بدون درد رفتم بیمارستان باز معاینه کردن هنوزم یه سانت بودم😵‍💫
تو ان اس تی یکم انقباض نشون دادم و دیگ بستریم کردن🤦‍♀️😵‍💫

ادامه تاپیک بعدی...