رمان عاشقانه طنز واعتیاداور🤪😍
• #Part_107


داشت کم کم برمیخورد که اون دوتا عین این پسر تخسای مدرسه؛ گفتن:
_خب شروع کنیم..

با هیجان نگاه کردم

به ابلفض این قسمت از خوده بازی برام مهمتر بود..
دیار باید من و برمیداشت!

نیما:
_نریمان برداشتم!

دیار: کیان برداشتم!

نیما: طناز برداشتم..

و تموم؛ آخرین لگد به پیکر نیمه جان من!!
آخههه مرتیکهه..‌
گه خوردی طناز و برداشتی!

با حرص گفتم:

_نیما؟؟! تا دقیقه پیش من اَخ بودم که..

چپ چپی نکاهم کرد و دیار هم با خنده مصلحتی گفت:

_خب دیگه منم داراب برداشتم...

نریمان بی توجه به منی که فشار از دماغم بیرون میزد؛ دستاشو به هم کوبید

_خب بریم وسط که چه گلایی به خوردتون بدم!!

با شونه های خمیده..
با دلی انبار از درد..
با احساسات فرو ریخته..

دیگه خیلی عنشو دراوردم؛ خلاصه مطلب که سلانه سلانه سمت زمین کوچیک بازی تو حیاط رفتم!!

نیما:
_طناز بخواب تو دروازه..

بی حس واقعا جلوی دروازه دراز کشیدم؛ پا رو پا انداختم

شروع کردن به بازی؛ یهو داراب شوت زد سمت دروازه ما..

از جام جستم، واقعا جستم ها..

به یاد حرکت دروازه بانا وقتی توپ و گرفتم روش خوابیدم.

چند ثانیه گذشت من همچنان توپ زیرم بود!

دیار با خنده گفت:

_بسه.. بنداز بیاد!

نیما:
_طناز اون برای شوت رونالدو بغل میکنن که شتاب توپ کم شه؛ این داراب جون داره که تو شوتشو بغل میکنی؟!

تصویر
۴ پاسخ

• #Part_108
بلاخره بلند شدم

توپ و با غرور شوت دادم به نیما که خندش گرفت

والا خوبه از گل خوردن نجاتشون دادم!

_یه تشکر نکنید آقااا نیما..

با خنده همونطور که داشت میرفت جلو گفت:

_آقااا طناز خیلی ممنون!

قیافم و جمع کردم؛ از شدت بی مزگی داشت تلف میشد بچه.

بازی دوباره به اوج خودش برگشت و بنده فقط یکم گشاد تر خوابیدم تو دروازه..

سگ بخوره شما رو که یه گل نمیزنید اینور!

داشتم به عرضه دیار شک میکردم که یهو توپ با شتاب اومد..

یه نگاه و با درک موقعیت فقط پریدم بیرون دروازه؛ یه وقت نخوره بهم ناقص بشم


دیار داد زد

_اینههه...

داراب:

_عجببب گلی زدی دیار..

کیان:
_دروازه بان از ماتریکس خارج شد!

نیما:

_طناز تا از کره زمین خارج نشدی برگرد ببینم.. این چه وضع دروازه نگهداشتنه؟!

نریمان:

_خواهر من میشه بدونم چرا خلاف جهت توپ فرار کردی؟! خب بگیر لامصب و..

همینطور یه سره داشت غر میزدن

ریلکس رفتم تو زمین بازی؛ توپ و برداشتم

دست به کمر گفتم:

_راست میگید خودتون دروازه وایسید..من میخوام بازی کنم!

از سلیطه بازیام خندشون گرفته بود

مخصوصا دیار که با دیدن توپ هم میخندید.. اخی گوگولیم!

عالیه گلم فقط کاش زود زود بذاری

مرسی عزیزممم

عالی عزیزم زودبزار

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۲ سالگی
پسرم الان ۷ سالشه. وقتی تازه سه ساله شده بود، یک دوره تربیت مربی مهد می‌رفتم، اونجا در باب تربیت جنسی مطرح کردند که در این سن باید به بچه ها بگیم که بعضی از اعضای بدن خودش و پدر و مادر، خصوصی هست و باید از حریمشون محافظت بشه و‌ در قالب بازی این رو آموزش بدید. بعد از این ماجرا، انگار بچه ام روی این موضوع حساس شد و مدام به سینه های هر زن و دختری که میدید نگاه می کرد، دایم اسم ممه رو می آورد و می‌گفت: اینجا خصوصیه. خودش بعضی وقت ها به سینه های من و خاله هاش و عمه هاش دست میزد و بعد معذرت میخواست و خودش رو تنبیه می کرد. یکبار هم که توی گوش زن دایی اش گفته بود چه ممه های خوشگلی داری، اما نباید به ممه های تو دست بزنم چون خصوصیه. ما خیلی به روش نیاوردیم تا مگر با گذشت زمان این موضوع حل بشه. دست زدن به سینه های زنان کمتر شد؛ اما از حدود ۶ سالگی، دوباره کنجکاوی زیادی نسبت به لمس و دیدن سینه پیدا کرد... مخصوصا لمس و دیدن سینه های من که مادرش هستم داشت، مرتب به من میچسبید و با عرض معذرت به سینه های من دست میزد و حتی سعی میکرد دستش رو تو لباس من هم ببره و میگفت من ممه های تو رو میخوام ببینم و بخورم. حتی یک روز دیدم مادر شوهرم ایستاده بودند که به سینه های ایشون دست زد، و شروع به مالیدن کرد. مادر شوهرم حواسش رو پرت کرد و چیزی نگفت؛ اما اون چند دقیقه بعد دوباره این کار رو با شدت بیشتری تکرار کرد. واقعا گفتن این مسائل خیلی برام سخته اما دیگه به ستوه اومده بودم. خیلی به من می چسبید. یک دختر خاله دو ساله هم داشت، وقتی یکبار خاله اش داشته شیرش میداده و اومده و گفته میخواد نگاه کنه. یک بار هم بدو بدو اومده به سینه خاله اش دست زده و رفته. روزهای اول مدرسه بود که به من گفت دیگه سینه های تو رو دوست ندارم و دوست دارم سینه های یه خانم دیگه رو ببینم. بدون خجالت اومد و گفت که من دوست دارم سینه های لخت فلانی رو ببینم و اسم خانم معلمش رو آورد... من هم رفتم کلاسش رو عوض کردم. خوشبختانه از وقتی که مدرسه میره، دیگه به سینه من‌ یا بقیه دست نمیزنه اما خیلی بد و خیره به سینه زنان نگاه میکنه. هر چی که بهش میگم اینجوری نگاه نکن، گوشش بدهکار نیست. چرا این پسر اینجوری شده؟ باید باهاش چکار کنم؟ اقوام میگن که توی خونه با لباس های لختی و باز بگردم تا ببینه و چشم و دل سیر بشه اما من میترسم که بدتر بشه.