۸ پاسخ

خودووو شیطون
وقتی توله ن خیلی با نمکن مال ما دیگه پیر شد
تازه کوچولو ک بود مثلا اگه ناهار مرغ میخورد اگه همونو شبم بهش میدادیم قهر میکرد پشتشو میکرد به ما دراز میکشید هرچی صداش میزدیمم برنمیگشت😄

عزیزممم چ گوگولیه 🥹🥹
ولی با کفش ماساژ ندین گناه داره کوچولو

هاپوم

تصویر

چقده نازه اهه

من خودم ترسوام
ولی یک گربه داریم حیاط فقط طرف من میاد
منم ازش میترسم ولی همیشه بهش غذا میدم
وقتی نیست نگرانش میشم هر جا باشی صدام بشنو میاد🤣

با کفش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

والا من صگ دوست دارم ولی مال من ی چی بیست برابر اینه 😅🫴🏼

منم سگ خیلی دوست دارم...ولی خونم کوچیکه 🥰🥰🥰🥰

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر هفته سی‌وپنجم بارداری
مامان سه‌تاجوجه‌طلایی مامان سه‌تاجوجه‌طلایی ۵ ماهگی
اینجا بارداری و زایمان آوینا رو میگم قاطی نشه
۱۴ اسفند ۴۰۰ لیانا دنیا اومد ۲۵ فروردین من پریود شدم بعدش ۲۵ اردیبهشت بعدشم ۲۵ خرداد و تمام. دقیقا شروع بارداری لیانا و آوینا تو یک روز بود.
برای آوینا بیشتر سونو و اینا رفتم ولی بازم غربالگری و اینا رو نه
۳۰ هفته که بودم درد داشتم رفتم دکتر گفت دهانه رحم یک سانت باز شده استراحت کن
ولی مگه میشد لیانا هنوز یک ساله نشده بود دیگه توکل به خدا ادامه دادم نسبتا هم استراحت میکردم گفتم اینم مثل خواهرش ۳۷ هفته دنیا میاد عجله داره ولی رفت تا ۳۹ هفته و پنج روز.۲۴ اسفند دیگه دیدم داره دیر میشه با شوهرم رفتیم کوهنوردی. بعدم اومدم خونه گفتم بزار یخچال فریزر رو بریزم بیرون تمییز کنم. تا یخچالا رو خالی کردم دردام شروع شد. چهارتیکه تمییز میکردم میزاشتم سرجاش مینشستم دردم کم بشه باز دوباره. تند تند تمییز کردم جمع کردم از خونه تکونیم فقط جارو برقی مونده بود اونم گفتم بکشم که تموم شه. چنان پر قدرت کشیدم گفتم دیگه امروز بزایم هر جوری هست. جارومو کشیدم تموم شد دردام غیب شد. گفتم ای بابا باز کاذب بوده. گرفتم خوابیدم تا ساعت ۱۲ شب دوباره دردام شروع شد. این دفعه خودمون ماشین داشتیم ساک لیانا رو برداشتم بردم گذاشتمش پیش مامانم با شوهرم رفتیم بیمارستان. منم درد خاصی نداشتم با خودم گفتم اون دفعه با اون همه درد اومدم دو سانت بود الان که برم هیچی بر میگردم خونه. تا رفتم رو تخت معاینه کرد گفت چهار سانتی بستری میشی. تا کارای بستری رو کردم و خوابیدم رو تخت شد ساعت یک شب
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت دوم)
وارد بلوک زایمان شدم نامه دکتر و دادم به مامایی که اونجا بود گفت چند هفته ای گفتم ۳۶ و ۶ گفت پس چرا دکتر نامه بستری داده؟
گفتم چون ۵ سانت بودم ، پرستار گفت زود ممکنه بچه بره تو دستگاه😥
با شنیدن این حرف تمام ارامشی که به دست اورده بودم دوباره از دست دادم همه ی وجودم شد اضطراب و ناراحتی دیگه نفهمیدم چجوری لباسامو عوض کردم.😭
من ساعت ۳ بود که بستری شدم.
خداروشکر اجازه میدادن شوهرم کنارم باشه و بهش گفتم حق نداری از پیشم تکون بخوری😁
درخواست ماما همراه هم کردم که اومد بهم ورزشا رو میگفت و میرفت و من با شوهرم ورزش میکردم🤰🏻
ساعت ۴ و نیم بود که دکترم اومد، ازم پرسید هنوز درد نداری؟ گفتم نه . معاینه کرد گفت بین ۶و۷ای 😕 و از اتاق رفت بیرون
به ماما گفتم میخوام برم وان ، برام وان و آماده کرد و تا ساعت ۵ تو ان بودم. همش فکرم پیش بچه بود که مشکلی براش پیش نیاد به خاطر همین اصلا انرژی ورزش کردن نداشتم.
ساعت ۵ دوباره دکتر اومد معاینه کرد و گفت پیشرفتی نداشتی و بچه بالا به خاطر همین برام امپول فشار وصل کرد.
بهم گفت اگه اپیدورال میخوای الان میتونم برات انجام بدم که گفتم نه.
حدود ۱۰ دقیقه بعد از وصل کردن سرم تازه دردام شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد 😣
اما هنوز قابل تحمل بود مخصوصا با ورزش و ماساژایی که ماما همراه انجام میداد دردا رفع میشد و یکی از چیزایی که خیلی کمکم میکرد تو دردا تکنیک های تنفس بود که واقعا کمک کننده بود و تسکین دهنده