یه بچه دوم فکر میکنید؟؟؟
من واسه بزرگ شدن ارین اذیت نشدم چون میشه گفت مامانم بزرگش کرده بخاطر شغل همسرم ک اکثرا میسه گفت خونه مامانم بودم و همچنان همینه.. همسرم میگ فاصله سنی تا بچه بعدی ۳ سال باشه مامانم میگ ارین ک از شیر گرفتی بزار یه بچه دیگ گیرت بیاد تا کمک حالتم اذیت نشی
از یه طرف من خیلیی آدم حساسی ام و این اصلا دست خودم نیست خیلی روحیم ضعیفه اینجوری ام ک تحمل حتی سرماخوردگی ارین ندارم حتی یه روز غذا نخوره اون روز عصبی و سردرد و کلافه و‌‌..ام و اشکم لب مشکمه با اینک مامانم کمکم کرد اما به مراحلی ک طی شده تا ارین الان اینقدری بزرگ شده فک میکنم تن و بدنم میلرزه خیلی استرس کشیدم تا بزرک شد خیلییییا فک کن تمام این مراحل دوباره سپری کنم
واااای از دوران بارداریم میتونم بگم بدترین دوران رو من داشتم تو یه روز ۸ دفعه بالا می‌آوردم تا ۵ ماهگی نمیتونستم غذا بخورم فقط سرم سرم

با این وجود بنظرتون درسته به بچه بعدی فکر کنم؟؟
خیلییی دلم میخواد یه دختر دیگ داشته باشم اما به سختی هایی ک پشت سر گذاشتم فک میکنم واقعا تن و بدنم میلرزه و گاهی میگم آره پشت سرهم خیلی خوبه گاهی میگم وااای ۵ سال دیگه ام نمیتونم
مودی شدم😅

تصویر
۲۶ پاسخ

گ و ه بخورم

اینجوری که از صحبتات مشخصه خودت هنوز آمادگیشو نداری به نظرم به حرف شوهرت گوش کن ۳سال واقعا ایده آله چون بچه تو از پوشک و شیر مراحل سختو پشت سرگذاشتی

سلام عزیزم. تجربه من این بود که بچه دوم خیلی راحتتر از بچه اول می گذره. چون تجربه داری دیگه سر بچه دوم سخت نمی گیری. چون میدونی یک بار قبلا تجربه کردی پس عادی میشی برات. حالا خودتون می دونید.

عزیزم بهتر نیست اول تحقیق کنی بعد بهش ف کنی؟؟طبق برترین ژورنال های معتبر خارجی و روانشناسان مطرح دنیا اختلاف سنی دو بچه باید بین ۴ تا قبل از ۷ سال باشه.زیر ۴ سال باعث آسیب شدید و جبران ناپذیری به بچه اول میشه.

من تو ی روز ۲۱ بار بالا می‌میوردم تا موقع زایمانم ادامه داشت الانم که بچم اصلا ن وزن میگیره ن قد میکشه ۵سالشه۱۲کیلو قدش۱۰۰ خیلی ناراحتم اصلا گشنه اش نمیشه همینم با دارو دادم اسم آلرژی اصلا تنم میلرزه من که میگم خدا همینو واسم‌نگه داره سالم باشه دیگه میخوام چیکار همینم هورمون رشد نداره همش میگن از حاملگی بدی که داشتمه

من اره فکر میکنم ولی گفتم ارسام ۳سالش تموم بشه بعد چون تفاوت سنی کم خیلی ظلمه در حق خودم و ارسام

عزیزم به نظر من فعلا زوده بزار آرین از شیر و پوشک بگیری حرف همسرتون درسته سه سال خیلی زمان مناسبیه ولی نزار بیشتر از این بشه چون بچها اینطوری دیگه نمیتونن باهم همبازی باشن الان پسر بزرگم ماشاالله یازده سالشه برعکس اون موقع که همش می‌گفت برادر یا خواهر میخوام الان با درسش درگیره وکلا برا آیهان وقتی نداره

نه اصلا

بله عزیزم خدا ان شاءلله توانشو میده
توکل کن به خودش

فقط این وسط شوهرت که نیست تازه سفارش بچه هم میده

حرف مامانتو گوش‌کن بنظرم تنهایی خیلی سخته بچه داری ... ادم فرسوده میکنه تازه نمیدونی چجوری بچه ای میشه دومی

هرچی فاصله بیوفته بیشتر سختتره
چون بچه از آب و‌گل در میاد باد میخوره پشتت

یعنی ها حرف مامانتو گوش کن من اینقد پشیمونم با فاصله آوردم اگه برمیگشتم عقب پشت سره هم وتمام بقیه رو زندگی میکردم وشرایط عالی چون مامانت هستن یه روزی میگی چه کاره خوبی کردم

من خودم بااینکه پیش مامانمم پسربزرگمم خیلی بچه ی آرومی بود ولی سر نفس الان خیلی اذیتم ۸سال فاصله ی سنی دارن و بیشتر پسرم مواظب دخترمه

اره اگه کمکی داری و شرایط زندگی و مالی اکی هست ، و دوست داری بچه دوم رو بیار ،
بچه ی دوم بستگی به شرایط مادرو پدر مخصوصا شرایط روحیه مامان داره

به نظرم نه خودت و بدنت نابود میشه این همه درد و سختی

وای من ک پسرم کولیک داشت تا4ماه ی سره خونه بابام بودم پدرم دراومد

ربطی ب کمکی نداره بعضی بچه ها کلا اذیت کنن بچه من تا شیش ماهگی دهنمو سرویس کرد کامل با اینکه همش خونه مامانم بودم

من کمکی اونجورری نداشتم بعد ننم میگ بیار گفتم من گه بخورم به بچه دیگ فک کنم دستت درد نکنه

منم دوست دارم اما نه به این زودی
دوست دارم ۵ سال فاصله باشه
دوتا پشت سرهم واقعا سخته

اره منم زیاد فکرمیکنم بهش
اما دوس دارم بچه دومم تو ماه دخترم بدنیا بیاد پس بنابراین تابستون سال بعد ان شاالله اقدام میکنیم

حداقل ۱ سال دیگ‌صبر کن .بهترین فاصله ۳تا ۵ سالگیه

من فکر میکنم اما نه پشت سر هم با فاصله ۴ ۵ سال
چون کمکی ندارم، اگه هم می‌داشتم باز فاصله مینداختم

من ک اصلا از بس دخترم جیغ جیغو. آرزوی ی شب خواب کامل و دارم اصلا بهش فکر نمی‌کنم

مامان منم همینو بهم میگه 😂😂 میگه تا من میتونم ک کمکت کنم یکی دیگ بیار

اگه کمکی داری بیار اگه نه تهش مثل من نابود میشی دور از جونت

سوال های مرتبط

مامان آیکـان 👼 مامان آیکـان 👼 ۲ سالگی
چقد سختهه مادر بودن !!🔴
از روزی که حامله شدم تا الان خیلی سختی کشیدم
از یه طرف نگرانی و استرس بخاطر سالم بودنش از یطرفم ویار شدید و بی حالی اما بازم راضی بودم خوشحال بودم هی میگفتم بغلش کنم یه روزی برام کافیه بوشو کع حس کنم یادم میره این همه سختی!
وقتی بدنیا اومد بازم سختی پشت سختی کولیک و بی خوابی هاش از یه طرف درد سزارین و بخیه هامم جونمو در میاورد اما بازم آخ نگفتم چرا چون میدونستم یه روزی میگذره بزرگ میشه ...
چه شبا بالا سرش بیدار موندم میزدم رو صورت خودم تا نخابم یموقع بالا نیاره غرق نشه یا چه شبا تب میکرد تا صبح پا به پاش منم میسوختم اما میگفتم یه روزی اینام میگذره ...
دو هفته بیمارستان بستری شد یه دقیقه نخابیدم حاضر بودم خودم مریض شم اما پسرم خم به ابروش نیاد بازم راضی بودم خداروشکر میکردم که یه روزی اینم میگذره
درسته یکسال و نیم کمه اما برای من خیلی زیاده خیلی سخت گذشت من این بچه رو با جون دل بزرگ کردم پا به پاش منم بزرگ شدم تو این یک سال و کلی تجربه کسب کردم اما بازم میگم این روزام میگذره و دلم تنگ میشه حتی برا این روزای سخت ....

فقط خاستم بگم مادر بودن درسته قشنگه اما خیلی سخته الحق که میگن بهشت زیر پای مادراست ❤️🥲
مامان قندعسل مامان قندعسل ۱ سالگی
مامانا
من و همسرم قبل از به دنیا اومدن دخترم خیلی باهم رفیق بوذیم کنارش کلا لهم خوش میگذشت من ناخواسته حامله شدم و تو کل دوران بارداریم خیلی مراقبم بود من همیشه میگفتم دخترم خیلی خوشبخته ک بابایی مثل تو داره اما با به دنیا اومدن دخترم کلا یه ادم دیگه دیدم اصلا با کسی ک ۸ یال باهاش زندگی کرده لودم فرق داشت چقددددر من درگیر افسردگی بعداز زایمان بودم شوهذم خیلی وقتا بهش دامن میزد با درک نکردناش با مسخره کردناش
تو مسیر بچه داری کمکم نکرده تو این ۱۵ماه هر شب به یه بهونه ای میگیره زود میخوابه مه از زیر کار در بره من میدونم اون میره بیرون کار میکنه خسته میشه توقعم ازش اینه نیم ساعت بچه رو بدون اینکه دنبال سر من راه بیفته بگیره من بتونم یه غذا درست کنم توقع زیادیه ؟؟
توقع داره چون میره کار میکنه سرتا پاشو ماچ کنم
من ب خاطر درک شرایطش خیلیی وقته یه ارایشگاه ساده نرفتم اونوقت میاد میگه همکار خانومم موهاش این رنگیه ابن مدلیه دلم میشکنه ادم اهل خبانت و این حرفا نیست
اصلا حس میکنم دخترمونو دوست نداره دایم تا یه ثانیه بچم غر نیزنه شروع میکنه به گله به خدا ک این چ غلطی بود من کردم و هزارتا حرف اینجوری
دیشب من مزیض بودم تب ۳۹ درجه داشتم رفتم دکتر برام سرم گرفت تو اون فاصله ک من زیر سرم بودم ۴ بار اومد چرا چون نمیخواست دو دیقه بچه رو بغل بگبره و نگه داره
اونم مریض بود البته ولی مریضیش خفیف تر از من لود دکتر برا جفتمون سرم گرفت من با اینکه حالم بدتر بود بعد از سرم خیلی خوب شدم اما شوهرم امروزم ابنو کرد بهونش و کل روز رو گرفت خوابید
بعذش هی میگفت حالم بده ولی دیگه من اصلا ناراحتش نبودم انگار ازش سرد شدم خیلی حرفای دیگه هست ک جاش نیست اینجا بگم
شما جای من بودین چکار میکردین ؟