۱۱ پاسخ

من بیمارستان مادر رفتم برا زایمان اونجا تازه تأسیس بود کسی نمیشناختش ولی خییییلی راضی بودم رسیدگیشون عالی بود

همراهی میگن راه نمیدن درسته؟
زایمانت روز بود یا شب دانشجو اینا نیس ک دستکاری کنن هی

خداروشکر
کلا از اول تنها بودی تو اتاق همونجا زایمان کردی یا برای زایمان اتاق جدا میبرن باز

بیمارستان هاشمی نژاد آمپول بی حسیم داره

ببخشید دولتیه یان بیمارستان هاشمی نژاد

عزیزم نمیدونین آزاد چقدر میگیرن؟

من امام حسین زایمان کردم. دوتا زایمان تو یک اتاق کنارهم. باهن جیغ میزدیم. دکتر اول جفت اونو گرفت بعد من. باز خمبه هاشمی نژاد تنهایی تو اتاق

منم بیمارستان هاشمی نژاد رفتم واقعا راضیم فقط باید همکاری کنی باهاشون و بیمارستان خییییلی تمیزیه

من دوتا زایمان اونجا داشتم سومی رو هم میرم اونجا خانواده من همشون اونجا زایمان داشتن

هزینه اش چقدر شد؟ ساک و اینام میدن؟ دختر عمه من میخاد بره اونجا

فقط اسم بد در کرده بیمارستان دولتی
منم رفتم امام‌رضا واااقعا راضی بودم چه عمل چه ریکاوری چه بخش چه ان ای سیو

سوال های مرتبط

مامان حامی کوچولو💙💚 مامان حامی کوچولو💙💚 ۱ سالگی
مامانا بیاین خاطره زایمان و عکسی که دارین بذارین
ببینیم

شب موقع خواب یه استرس عجیبی داشتم هم خوشحال بودم هم میترسیدم از اتاق عمل نیام بیرون چون تاحالا اتاق عمل ندیده بودم
ساعت حدود ۲ بود همسرم با ترس پرید چی شده درد داری
با اشاره میگم نوچ
و فقط هق هق میکنم
اونم از ترس نمیدونه چیکار کنه رفت اب بیاره با کله خورد تو در دیوار منم وسط گریه خنده ای مگه خندم بند میاد😂😂
بغلم کرد و دلیلشو بزور پرسید و ای اونم گریه و دلداری میده میگفت تو اول منو میکشی بد خودت میمیری مثلا منو اروم میکرد 😂😂
خلاصه که دیگه جفتمونم نخوابیدیم و پاشیدیم حاضر شدیم و راهی بیمارستان و....

تو اتاق عمل هم از استرس نمیتونستم بشینم بی حسی بزنن
دکتر نازنینم اومد بغلم کرد اروم شدم دلداریم داد و گفت کمرتوشل کن بی حسی بزنن و من دیگه هیچی نفهمیدم و عالی بود همه چی
دکترم گفت خب مامان پسرم داره میاد اماده ای دعا کن تا بیارم تو بغلت و بهترین تجربه از اتاق عمل و زایمانم بود کل کادر درمان بیمارستان عالی بودن مخصوصا بچه های اتاق عمل انقد که باهم شوخی کردیم و خندیدیم دکترم میگفت بهم انرژی میدی تو دختر
این عکسم هم برای فردای زایمانمه
و دکترم بهترین و صبور ترین دکتره
خانم دکتر نوشین نظری‌
تو هربار ویزیت با استرس میرفتم همچین ارومم میکرد
۱۴۰۲/۰۱/۲۲
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۷ ماهگی
پارت یازدهم
رفتم بیمارستان إن اس تی گرفتن
گفتن حرکات بچه ها ضعیفه
من اصن دوس نداشتم اونجا زایمان کنم
دوست داشتم دکتر خودم باشه بیمارستانی ک خودم‌میخوام باشه
اما چون ۳۶هفته بودم جایی دیگه قبول نمیکردن
از من انکار ک من اینجا زایمان نمیکنم از اونا اصرار ک باید بستری بشه برای ما مسئولیت داره
خلاصه بالاخره قبول کردم تو زایشگاه بستری بشم
لحظه ی آخر گفت بیا معاینت کنم ببینم دهانه رحمت باز شده یانه
معاینه شدم دوسانت بودم 😨
رفتم زایشگاه اونجا دوباره معاینه شدم گفتن سریع اتاق عمل حالا همش میگفتم من آمادگی ندارم
مامانم بیرون مثلا ب عنوان همراه ک تو زایشگاه کاری داشتن موند
شوهرم داشت میرفت خونه
ک صدا زدن منو دارن میبرن اتاق عمل
مامان سریع زنگ زد شوهرم ک برو‌خونه لباساشونو بیار
ساعت حدودا سه شب دوقلوها بدنیا اومدن
پنج صبح رفتم بخش ی قل رو‌اوردن
ی قل ی چند ساعتی رفت آن ای سیو
خلاصه دوقلوها ۳۰مرداد بدنیا اومدن
اون روز همه چی خوب بود
عملم عالی بود از همه چی خیلی راضی بودم
شیر نداشتم شب دوقلوها گشنشون بود خیلی گریه میکردن کلا بیدار بودیم راه میبردیمشون
ساعت شد ۵صبح
مامان محمد مهدی مامان محمد مهدی ۱۷ ماهگی
پارسال همچین شبی تا دیر وقت کارامو انجام دادم
که فرداش برم بیمارستان ولی مطمئن نبودم بستری بشم
یانه ، چون بیمارستان ۲۹ بهمن میخواستم برم سه شنبه و پنج شنبه دکتراش خوب بودن ،اگه سه شنبه بستری نمیکردن میموندم پنج شنبه
بلاخره صبح ساعت ۸ صبح با همسرم رفتیم بیمارستان، ناشتا رفتم که یه وقت بستریم کردن گیر ندن،که اونم رفتم اورژانس مامایی خانم دکتر طرزمنی متخصص زنان گفت آره ۳۸ هفته ات کامله بیا بنویسم برو بستری شو،هم دوست داشتم بستری بشم زودتر بچه مو ببینم
هم میترسیدم با اینکه بچه ی سومم بود🥲
بعد که گفتن برین پک زایمان تهیه کنید به همسرم گفتم یه کم بشینیم حیاط بعدا میرم،تا اون موقع هم مامانم و مادرشوهرم اومدن
منم رفتم اتاق انتظار تا کارامو ردیف کردن،که آماده بشم برم
اتاق عمل ،موقع رفتن به اتاق عمل که با همسرمو مامانم و مادرشوهرم
خداحافظی میکردم بازم گریه ام گرفت چون واقعا میترسیدم
که شاید دیگه اونارو نبینم
بعد رفتم اتاق عمل خانم دکتر پریسا حبیب الله زاده که
دکترم بود اومد و پسرمو گذاشتن رو سینه ام ،ترس و استرس
رفت پی کارش ،قربونش بشم من گریه میکرد تا گذاشتنش رو سینه ام
ساکت شد،تو پک بیمارستان یه پارچه کشی سوتین مانندی بود
اولین بارم بود دیدم قبلا گفتن بنداز رو سینه ات نگو واسه بچه اس
برای برقراری ارتباط بین مادر و فرزند خیلی جالب بود،مثل کانگورو گذاشتن
رو سینه ام تا بخش که اومدن بردن لباسهاشو پوشوندن🥰
خلاصه خیلی زود گذشت در حد یه چشم بهم زدن
هر چقدر مدت بارداری طولانیه بزرگ شدنشون خیلی سریع پیش میره
پارسال سه شنبه ۱۴۰۲/۵/۲۴ بود رفتم بستری شدم ولی امسال تولدش افتاده چهارشنبه ۱۴۰۳/۵/۲۴ 😍😍😍
پسرم عزیز دلم خوش اومدی به دنیای ما
عزیزم بهترینهارو برات آرزو میکنم 🥲😘😘😘