مامانا بیاین خاطره زایمان و عکسی که دارین بذارین
ببینیم

شب موقع خواب یه استرس عجیبی داشتم هم خوشحال بودم هم میترسیدم از اتاق عمل نیام بیرون چون تاحالا اتاق عمل ندیده بودم
ساعت حدود ۲ بود همسرم با ترس پرید چی شده درد داری
با اشاره میگم نوچ
و فقط هق هق میکنم
اونم از ترس نمیدونه چیکار کنه رفت اب بیاره با کله خورد تو در دیوار منم وسط گریه خنده ای مگه خندم بند میاد😂😂
بغلم کرد و دلیلشو بزور پرسید و ای اونم گریه و دلداری میده میگفت تو اول منو میکشی بد خودت میمیری مثلا منو اروم میکرد 😂😂
خلاصه که دیگه جفتمونم نخوابیدیم و پاشیدیم حاضر شدیم و راهی بیمارستان و....

تو اتاق عمل هم از استرس نمیتونستم بشینم بی حسی بزنن
دکتر نازنینم اومد بغلم کرد اروم شدم دلداریم داد و گفت کمرتوشل کن بی حسی بزنن و من دیگه هیچی نفهمیدم و عالی بود همه چی
دکترم گفت خب مامان پسرم داره میاد اماده ای دعا کن تا بیارم تو بغلت و بهترین تجربه از اتاق عمل و زایمانم بود کل کادر درمان بیمارستان عالی بودن مخصوصا بچه های اتاق عمل انقد که باهم شوخی کردیم و خندیدیم دکترم میگفت بهم انرژی میدی تو دختر
این عکسم هم برای فردای زایمانمه
و دکترم بهترین و صبور ترین دکتره
خانم دکتر نوشین نظری‌
تو هربار ویزیت با استرس میرفتم همچین ارومم میکرد
۱۴۰۲/۰۱/۲۲

تصویر
۱۱ پاسخ

سلام من عکسی ندارم
ماکارانی پخته بودم برا شبمون
نخورده رفتم و ۵روز موندم تا بدنیا بیاد طبیعی نیومد روز آخر کیسه آبو پاره کردن و دکترم بالاسرم نبود و رزیدنت منو سزارین کرد و بچمم ندیدم تا بیست روز بعدش چون فردای زایمانم اعزام شدم ی بیمارستان دیگ 😔😥 (آمبولی ریه شده بودم)

عزیزززززم بسلامتی سر دست خیر همیشه بلند شی مشخصه دوتاتون ادمای خوش قلبی هستین موفق باشین

سلام عزیزم
شما از زایمان و بخیه راضی بودید؟
بیمارستان چطور؟ رسیدگیشون خوب بود؟

ب سلامتی
کدوم ببنارستان زایمان کردی
دکترت مطبش کجاس
و هزینه سز چقدر شد

😍😍😍

تصویر

شب جالبی بود من روزپدر بود برای اقامون جشن گرفتیم با دخترم بعد شوهرم رفت سالن تا امد کیسه ابم پاره شد چون سر دخترم همین شکلی شدم زود رفتم بیمارستان و زایمان راحتی بود ولی بعداز ساعت۳ شب تا ۵ صبح تب و لرز کردم شدیدددو منو به بخش نیاوردن ولی در کل حیلی شب خوبی بود😀😍

عکس زیباییه🥰

برای من خیلی شب عالی بود ولی متاسفانه تواتاق عمل فشارم ۱۷ شد و منو بردن‌ccuو یک روز پسرمو ندیدم

تصویر

خندم گرفته بود نمیدونم چرا😂
رفتم دستشویی دیدم اره کیسه آبم پاره شده زنگ زدم دکترم و گف برو بیمارستان
بعدش شوهرم و بیدار کردم دیقه ی نود😄😄

عکسام تو گوشیم نیس
ولی خیلی اون شب ک دوس دارم .
۳۸ هفته بودم و قرار بود طبیعی بشم شب ساعت ۱۲ رابطه داشتیم از نوع شدید😂
بعدش یه قرص داده بود بزارم واژنم منم گفتم حالا بزار با دستگاه اپیلاتور بزارم تاته کردم تو واژنم و یه صدای امد ساعت ۳ اینا بود که همش احساس می‌میکردم شرتم داره خیس میشه

خواهر من تا۲۰روز بعد زایمان درحال مرگ بودم عکسمو میبینم مثل روح خیلی ترسناکم

سوال های مرتبط

مامان علیسان مامان علیسان ۱۴ ماهگی
دیشب بدترین شب بود
با پسرم بازی کردم یه بادکنک بزرگ داره که داخلش یه توپ داره
بعد اینو خیلی وقت بود نذاشته بودم دم دستش
دیشب داشتم اسباب بازی هاشو مرتب میکردم که یهو اینو دیدم و دادم دستش
اینو هل داد و خودشم چهار دست پا افتاد دنبال این بادکنک
باور میکنین یه ثانیه هم نشد من تازه امدم رو مبل بشینم که یهو دیدم علیسان نیس
با اون بادکنک رفته بود اتاق ما
اتاق خودمونم تاریک
بغل در اتاق هم اتو و میزش بود
رفته بود اتاق تاریک بود درم نیمه بسته
خودشم مونده بود پشت در
داشت گریه میکرد کم کم
بعد تا منو از لای در دید خندید😬
منم دارم گریه میکنم اون لحظه
شوهرمم رفته بود اتاق علیسان خوابیده بود چون آقا از سر کول باباش بالا میره شبا
من به همسرم گفتم تو برو اتاق علیسان بخواب...
خلاصه شوهرمم اینقد خوابش عمیق بود که متوجه نشد
بعد به علیسان گفتم مامان برو اونطرف تا در باز کنم نمیدونم متوجه شد یا نه
چند دقیقه بعد دیدم یکم کشید کنار تا تونستم در باز کنم کامل
آوردمش بیرون در اتاق هم کلا بستم
چقد بد گذشت اون لحظه بهم...
از دست این وروجک ها چکار کنیم😆
مامان 💚هدیه 💐الله💚 مامان 💚هدیه 💐الله💚 ۱ سالگی
سلام خاطره زایمانم افتاد یادم گفتم درمیان بزارم من همش منتظر بودم سزارین کنم بچمو چطوری میارن دنیا زیباترین لحظه تصور میکردم کی اون لحظه میاد نگو رفتم بیمارستان آخه چرا با من اینجوری کردن روزهایی آخر بارداری بودم انقباض داشتم رفتم بیمارستان ماما با لحن بد گفت چرا اومدی بروز پیش دکتر خودت معاینت کنه منم گفتم آخه همش شکمم صفت میشه تیر می‌کشه به زور راه میرم گفت برو منم آمدم بیرون همسرم گفت بگو وضعت چطوره منم دوباره رفتم ماما گفت الکی هی اومد همش به دروق میگن درد داریم یه دکتری اونجا بود گفت اشکال نداره حالا یه معاینش بکن معاینه کرد یه چیز خارجی به دکتر گفت تو فکرم میگم کاش بدونم چی گفت دکتر گفت آمادش کنید برا سزارین فشارمم گرفت گفت 13هست گفت چون بارداری قبلیت دچار فشار خون بالایی مسمومیت بارداری خطم بارداری شدی العانم یا می‌میری یا فکر کن فشارت از 20میره بالا منم خیلی خیلی ترسیدم تا بردنم اتاق عمل دکتر نگاه دستگاه فشار میکرد همش استرس واردم میکرد می‌گفت فشارت 16 رفته بالا میری آیسیو منم بیشتر بیشتر ترسم می‌رفت بالا اومد شکمم پاره کنه گفت چسبندگیشم خیلی بالاست منم تپش قلبم بیشتر بیشتر میشد میگفتم العان میمیرم
مامان نیکا مامان نیکا ۱۶ ماهگی
دلم برای حاملگیم تنگ شده 🤐🤢🤦🏻‍♀️
من بشدت حاملگی سختی داشتم همش حالت تهوع انواع و اقسام مریضیا رو هم گرفتم 1ماه اخرم استراحت مطلق شدم و همه اینا تنها تو شهر غریب بودم کسی نبود یک لیوان اب دستم بده 🤧 ( استراحت مطلق شدم مامانم خونه زندگیشو ول کرد یک ماه اومد موند پیشم ولی قبل از اون و بعد از اون کسی نبود )
ولی الان هرچی نزدیک تولد دخترکم میشم بیشتر دلتنگ پارسال میشم
روزایی پر از استرس شیرین
اون کاراته بازیاش تو دلم
اون استرس وزنش 😖🤦🏻‍♀️ (دکتر میگفت وزن بچه بشدت کمه😖 خب بذار بدنیا میاد وزن میگیره دیگه . اصلا قراره به این دنیا بیاد که رشد کنه حالا چه دو کیلو بدنیا بیاد چه ۵ کیلو چه فرقی میکنه؟🙄)
یه شبایی بود اینقدر تو دلم وول میخورد نمیتونستم بخوابم از شدت بی خوابی و درد گریه میکردم 😒
وای نگم از عفونت ارداری که از اول تا اخرشم داشتم و اون تندتند دسشویی رفتنا 😖
برنج نون مرغ ماکارونی ویار داشتم نمیتونستم بخورم و شیرینی جات (بخاطر دیابت بارداری 😖)
فقط خیار میخوردم 🫠
بعد با تمام این تفاسیر باز دلم واسه حاملگیم تنگ شده 🥴 چقدر عجیبه 🤦🏻‍♀️
کسی مثل من هست؟ واسه چی اینجوری شدم؟
درواقع دلم قنج میره واسه اون استرس روزای اخر که لحظه شماری میکردیم به روز عمل برسیم و اون روز اتاق عمل که فوق العاده حس رویایی و عجیبی داشت 😍
هنوزم که هنوزه ویدیو اتاق عملو میبینم بغض میکنم 🥺 خیلی حس خوبی بود 🥺
من حتی دلم برای بیمارستانمم تنگ شده چون عمل خیلی خوبی داشتم 🤣
ولی اصلا نمیتونم به بچه دوم فکر کنم . همینم بزور نگه میدارم تازه خیلی روزا کم میارم چه برسه به دوتا 😑
_ عکس دو روز قبل عملم هست 🥴
اصلا شکم نداشتم بزور دستمو گذاشتم که بگم جوجه دارم🤣