وای خدای من دقیقا خود منی
منم شوهرم میره تا اخر شب سروکله اش پیدا نمیشه منم دست به هیچ کاری نمیتونم بزنم همش باید به بچه برسم از طرفی هم اینقدر شبا بیدارم اگه هم فرصت داشته باشم میگیرم میخوابم من آدمی بودم که یکسر بیرون بودم دانشگاه میرفتم دنبال کار بودم کلاس آنلاین شرکت میکردم الان همش تو خونه ام با بچه
شوهر منم اگه ببینه دو روز میرم خونه مامانم انتظار داره تا آخر سال برم خونه اونا البته چند باری باهاش سر این موضوع دعوا کردم یکم حالیش شد که خونه مامانم با خونه اونا خیلی واسه من فرق داره و بچه جایی راحته که منم راحت باشم اما از طرفی خونه مامانم داداشم مدرسه ایه همیشه سرماخورده است جرعت نمیکنم برم مامانمم همش درگیر کارای داداشمه یکسر تو راه مدرسشه یا داره درساشو کار میکنه خلاصه اونجاهم میرم همه ی کارای بچم با خودمه جوری نیست که بگم میتونم یه لحظه استراحت کنم خلاصه منم اصلا شرایط خوبی ندارم دیشب به شوهرم گفتم من از لحاظ روانی آمادگی بچه دار شدن نبودم 💔ولی امید دارم یه روزی که بچم از آب و گل دربیاد اونجا من یه مامان جوونم که میتونم به همه ی کارای عقب افتادم برسم ولی این روزا واقعا سختمه از صبح تا شب رو کاناپه با دخترم نشستم همش شیرش میدم وقتی میخوابه سریع یه چیزی میخورم و میخوابم وقتی هم شوهرمو زور میکنم ببرتم بیرون اینقدر هوا سرده و دخترم اذیت میشه که کلا بیخیال میشم دوباره برم بیرون
منم این حال دارم متنفرم از خونمون برا همین از موقعی ک نورا بدنیا اومده خونه مامانمم با اینک مامانمو خسته کردم
منم تا حدی این حال تو رو داشتم الان کمتر شده .
چرا مگه با بچه نمیتونی بری خونه مامانت؟
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.