بخش دوم تجربه زایمانم😁🔥 :
بهم گفتند باید از ۱۲ شب به بعد چیزی نخوری و فرداش ساعت ۸ صبح دیگه راه بیفت بیا بیمارستانی که هماهنگ کردیم و لازم نیست شبش بری بیمارستان بستری بشی من اومدم خونه و چون میدونستم زود گشنم میشه حسابی غذای مقوی خوردم و شبش هرکاری میکردم از استرس خوابم نمیبرد و حتی صبحم دیگه بعد از اذان خوابم نبرد ؛ راه افتادیم و رسیدیم بیمارستان و اونجا شوهرم یسری فرم هارو پر کرد و از من و از شوهرم امضا و اثرانگشت گرفتند و من رفتم بخش زایشگاه اونجا لباس هام و عوض کردم و لباس رنگ آبی اتاق عمل و دادند و دوتا کاری که خودم کردم و به نظرم خوب بود اینکه : اگر موهاتون بلند حتما ببافید و ببرید زیرکلاه و دوم اینکه به من گفتند برو از داروخونه دمپایی بگیر که من با خودم برده بودم . من و رو تخت دراز کشیدم و از بچم نوار قلب گرفتند و یه سرم به من وصل کردند 😌🔥 .
خلاصه من قرار بود صبح زود برم اتاق عمل که دکترم مشکلی براش پیش اومد و دیرتر اومد و گفتند ۲ ظهر میری اتاق عمل و من بشدت گشنم بود و به هر سختی بود تحمل کردم تا ساعت ۲ شد و گفتند آماده شو دکترت اومد و باید بری اتاق عمل و من میخواستم سوند نزنم که گفتند اگر نزنی عفونت میگیری و اینا و اومدن یه چیزی ریختن روم و سوند و وصل کردند اولش یه حس چندشی داشت ولی بعد عادت کردم 😐😂 ؛ همش احساس ادرار داری خلاصه سوند و که زدند شلوارم و روش کشیدم و با یه دستم سوند و گرفتم و با یه دستم سرم رو 😩👌🏻 .

۳ پاسخ

عزیزم کدوم بیمارستان بودی

به سلامتی عزیزم مبارک باشه

وایی آخرش خیلیی بده مجبوری سوند بگیری دستت 🤣🤣🤣🤣🤦‍♀️🤦‍♀️
لامصب احساس سنگینی میگنی منمه اینجور بودم فکر میکردم الان که کنده بشه ازم سوند

سوال های مرتبط

مامان سیدامیرحسین مامان سیدامیرحسین ۲ ماهگی
خب خب من اومدم با تجربه زایمانم دقیقا جمعه ۲آذر شب ساعت ده نامه بستری داشتم رفتم بیمارستان میلاد بستری شدم ، بهم گفتن تو فردا عمل داری نباید چیزی بخوری منم که سر دخترم تجربه داشتم دکترم فردا دیر میاد تا ساعت ۱۲ و نیم نزدیک یک خوردم فقط بعد از اینکه اتاق رو تحویلم دادن منو بردن تا آنژوکت وصل کنن دوتا وصل کردن چون اتاق عمل بهشون گیر میداد،خلاصه شب گذشت و صبح شد اومدن بهم سروم وصل کردن گفتن دکترت یکم دیرتر میاد که اینو خودم میدونستم دیگه گذشت ساعت های ده نیم منو صدا زدن رفتم اتاق معاینه گفتن دکترت داره میاد باید بری اتاق عمل یکم استرس گرفتم اونم بخاطر سوند بود رفتم برام سوند بزارن اذیت شدم وقتی وصل کرد پاهام شروع به لرزیدن کرد طوری که نمی‌تونستم راه برم اومدم از تخت پایین رو ویلچر نشستم و منو بردن ، خواهر بزرگ نعمته آبجیم کنارم بود رفتم داخل اتاق عمل آبجیم اومد داخل گیره های سرم رو باز کرد دمپایی هارو پام کرد و بغلم کرد رفت بیرون ، خلاصه همه ریختن دورم از دکتر بیهوشی گرفته تا کادر اتاق عمل مثل پروانه دورم بودم همین بهم دلگرمی میداد کلی ازم تعریف میکردن چ خانوم سفید و نازی چقدر تو خوشگلی مامان کوچولو چون سنم کمه ،همشون بهم روحیه میدادن رفتم روی تخت عمل نشستم و دکتر بیهوشیم خانم دکتر متین هاشمی اومدن با دستیار بسیار بسیار مهربان و دلسوز آقای ابراهیمی که از خدا هرچی میخواد
بهش بده مثل پدر برام دلسوزی کرد و هوامو داشت تا آخر من بی حسی اپیدورال بودم که واقعا کار خانم هاشمی حرف نداشت دیگه خلاصه اپیدورال رو وصل کردن دراز کشیدم دکترم هنوز نیامده بود خانم هاشمی گفت نصف بی حسی رو بزن نصف دیگه رو موقع اومدن دکتر ، اولین بی حسی رو که وارد کرد حس بدی بود....
مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۱۰ ماهگی
مامان فندوق🌰 مامان فندوق🌰 ۶ ماهگی
پارت یک سزارین
خب خانوما من به انتخاب خودم سزارین شدم تو بیمارستان پارسا و دکترمم مریم کریمی بود.
من ۵ صبح ۲۸م رفتم بیمارستان برای زایمان و تا پذیرش شدم و فرم و اینجور داستانا تموم شد ینی ساعت ۷ یا ۷ونبم اگر اشتباه نکنم رفتم برای اماده شدن اتاق عمل که از شانس من اون روز شلوووغ ترین روز بود فک کنین دکترم تو یک روز ۱۴تا سزارینی داشت خلاصه لباسه اتاق عمل و پوشیدم و گفتن که میخوان انژیوکت و سوند و وصل کنن 🤦🏻‍♂️منم گفتم که من از قبل با دکترم هماهنگ کردم که سوند و بعد بیحسی برام بزنن نه قبلش که اونم بهم گفت امروز سرمون خیلی شلوغه نمیتونیم اینکارو کنیم ☹️اول انژیوکت و وصل کرد ولی نذاشتم سوند و وصل کنن گفت میرم و میام اونموقع برات میزنم.وقتی اومد خودمو مظلوم کردم گفتم من تاحالا اصلا بیمارستان نیومدم چه برسه اتاق عمل استرس دارم توروخدا بعد بی حسی برام بزنین من حتی از امپولم میترسم 🤣دیگ دلش به رحم اومد و منو بردن تو یه اتاق که همه کسایی که اونروز زایمان داشتن اونجا بودن تا نوبتشون شه منم همین که رسیدم اونجا دیدم به همشوون سوند وصله و همشون از سوزش اشکشون در اومده بود منو که دیدن گفتن تو چرا سوند نداری گفتم واسه من بعد بیحسی انجام میدن.بعد همشون میگفتن ای کاش ماهم میخواستیم ازشون که اونموقع انجام بدن.
ادامه دارد 😂دیگ دارم با جزئیات مینویسم که همه مراحلشو بدونین.
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۲ ماهگی
تجربه سزارین ۱
دکترم گفته بود صبح قبل از ساعت ۶ بیمارستان باش
من ساعت پنج از خونه زدم بیرون پنج و بیست دقیقه رسیدم بیمارستان و ۵ و چهل دقیقه هم نامه ام رو دادم به مسئول زایشگاه و پذیرش شدم یه نامه داد به شوهرم رفت پایین برگه گرفت بعد لباسامو عوض کردم و تحویل مامانم دادم دراز کشیدم قسمت تحت نظر ماما اومد انژیوکت وصل کنه خیلی بد رگ دادم آخرم به بدبختی دوسه نفر رفتن اومدن تاتونستن وصل کنن یعنی سخت ترین بخش زایمان من همون انژیوکت لامصب بود تا لحظه ترخیص عذاب کشیدم انقدر بد رگم بعد سوند وصل کردن که من خودمو شل شل کردم هیچی درد نداشت یکم سوخت و تموم شد از بعدش دیگه اصلا متوجه نمیشدم که ادرار دارم ولی کیسه پر میشد😂
بهم سرم وصل کردن و نوار قلب گرفتن دونفر دیگه هم اومدن برای سزارین اونجا باهم حرف میزدیم و دونفر هم داشتن تو اتاق زایمان طبیعی زایمان می‌کردن جیغ و داد یه وضعی اصلا ساعت ۷ و بیست دقیقه دکترم زنگ زد که بفرستید اتاق عمل مریض منو با ویلچر بردنم اتاق عمل
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 ۳ ماهگی
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان نورا مامان نورا ۷ ماهگی
اومدم از روز زایمانم براتون بگم البته با تاخیر
اولاش به روال بود تا ان اس تی گرفتن گفتن دردات شروع شده
زود برو بلوک زایمان تا آماده عمل بشی
از شانس من تخت ها پر بود توی یه اتاق بهم انژیکت وصل کردن دستگاه ان اس تی دو ساعت زیر دستگاه بودم
میومدن سر میزدن دستگاه رو نگاه میکردن میگفتن تو که درد نداری
چرا نوار قلب قبلی درد نشون داده خلاصه با هزار مکافات سوند وصل کردن ساعت ۴ و ۴۰ به اتاق عمل رفتم از شب ساعت ۱۲چیزی نخورده بودم از ضعف کل بدنم میلرزید تا داخل انژیکت چند تا سروم وآمپول زدن بهتر شدم دختر ۴ و۵۵ دقیقه بعد از ظهر به دنیا اومد حس خیلی عالی بود ان شالله خدا دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار بچه هستن سبز بشه
در حین عمل دکترم گفت که چسبندگی مثانه شدیدی داری که عمل اونم برام انجام داد به خاطر اون عملم طول کشید تو ریکاوری به دخترم شیر دادم به کمک پرستار وبعد از مدتی به بخش منتقلم کردن
ولی واقعا بعد از رفتن بی حسی درد زیادی داشتم به خاطر دوتا عمل
دکترم گفته بود باید سوند ۲۴ ساعت بهم وصل باشه
ادامه👇👇
مامان مهبد مامان مهبد روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین بیمارستان بهبود
پارت ۱
بنده و پسری در شکم ساعت ۱۲ شب نهم بهمن با برگه بستری رفتیم بیمارستان بستری شدیم
اولش که لباس دادن و nst گرفتن و همه چی رو ثبت کردن یه سرمم وصل کردن بعد سوار بر ویلچر راهی بخش زایمان شدیم تا صبح هر دو ساعت یه بار nst میگرفتن و فشار چک میکردن
من اتاق خصوصی رزرو کرده بودم ولی قرار بود فردا که خالی شد بهمون تحویل بدن واسه همین شب قبل عمل رفتم بخش معمولی
تخت بغلی من یه خانومه بود که به خاطر فشار بالا بستری بود صبح قبل من اومدن بردنش موقع سوند گذاشتن انقدر جیغ ویغ کرد که من یه دور اونجا سکته کردم بعدم که آوردنش همش ناله میکرد گریه میکرد جیغ میزد دیگه اصلا رنگ و روی من پرید مامانم و مادرشوهرمم رفتن با پرستارا دعوا که چرا اینو اوردین نشونش دادین دختر ما میترسه
تو همون حین که تنها بودم یه خانوم پرستاره اومد پرده رو کشید تا من بفهمم چیکار داره گفت سوندت وصل کردم پاشو بریم
خلاصه که اصلا نفهمیدم و غول مرحله سوند رد کردم