۴ پاسخ

سزارین ادم بعدش میفهمه چ غلطی کرده😂😂

به سلامتی عزیزم قدمش پر از خیر و برکت باشه 🥺😍
درد سوند اندازه چیه؟😂😐 خیلی استرس دارم

بسلامتی😍

عزیزم خدارو شکر که هردوتون سالمین😍

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۱ ماهگی
لباس اتاق عمل پوشیدم وارد اتاق عمل شدم اونجا دکترم با یه خانم دکتر دیگه و ۳تا دکتر مرد بودن.گفتن رو تخت بشینم از کمر لباسم و باز کردن دکترم دستامو گرفت احساس درد نکنم و دکتر بی هوشی آمپول هارو تزریق کرد قبلش هم بی حسی زد چون درد زیادی حس نکردم کم کم احساس کردم پاهام دارن گرم میشن دراز کشیدم به دست راستم دستگاه فشار وصل کردن و فشارم کنترل می کردن به دست چپم سرم و به انگشتم دستگاه اکسیژن یه پرده جلوم کشیدن و سوند و وصل کردن چون آمپول زده بودم زیاد دردی حس نکردم خوب بود بعد حس می کردم که به شکمم و یه قسمتی از پاهام دارن بتادین می زنن استرس داشتم که شکمم برش میدن حس کنم و دردم بیاد ولی حس می کردم ولی خداروشکر دردی نداشتم احساس نفس تنگی کردم به دکتر مرد بالای سرم گفتم واسم ماسک اکسیژن زدن و از استرس تپش قلب داشتم دردی نداشتم تا اینکه یه لحظه احساس فشار زیادبا درد رو قفسه سینه و معده ام حس کردم و بعدم صدای گریه پناه دخترم خیلی دردم اومد ولی آمپول تو سرم زدن و آرومتر شدم چون ناشتا نبودم قبل عمل و فشار زیادی به شکمم وارد کردن گلاب به روتون استفراغ کردم و نشد که پناه و بذارن اونجا ببینم پناه و دادن باباش دیگه شکمم بخیه زدن و عمل تموم شد همه چی خداروشکر خوب بود منتهی شکمم و که فشار دادن چند بار تا خون ها خارج بشن خیلی دردم اومد بخصوص بعد بی حسی و اینکه یک ساعت و نیم داخل ریکاوری بودم درد داشتم بی حسی کمر و شکمم رفته بود ولی پاهام ن حس پاهام برنگشته بود بعد یک ساعت و نیم اوردنم تو بخش و پناه و دیدم
مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه ۲ ماهگی
تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو
مامان امیر مهدی مامان امیر مهدی ۴ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان سزارین
سریع گفتن به پشت بخواب و خوابیدم و پاهام که کامل بی حس شده بود شروع کردن


جو اتاق عمل برای من که دوبار رفته بود اتاق عمل خیلی خاص نبود

فقط بعد بی حسی حس خفه شدن داشتم
قفسه سینم انگار چیزی داشت فشارش میداد حس تهوع داشتم که برام امپول تهوع زدن و چون تا روز آخر بارداری حالت تهوع داشتم شب قبلش دمیترون خورده بودم

۱۰و۴۰ آمپول بی حسی زدن تا ۱۰و ۵۵ گل پسرم به دنیا اومد
صداش که اومد خیلی خیلی خوب بود
نشونم دادنش و بردنش
بعدش تا ۱۱و ۴۰بخیه زدن و برام سریع دوتا شیاف گذاشتن و رفتم ریکاروری
اونجا کم کم ی حسی مثل درد پریودی کم داشتم که بخاطر نبود بچه بود و این درد برای زایمان طبیعی هم هست
واقعا هم درد خاصی نبود قابل تحمل بود
بچم آوردن بهش شیر دادم
حدود ۱۲و نیم بود رفتم بخش که هنوز یکم سر بودم موقع جا به جایی از این تخت به اون تخت یکم اذیت شدم
داخل بخش ی پرستار اومد تا ماساژ بده که گفتم نکنه ی ذره فشار داد و رفت
من خیلی حرف زدم تو بخش ولی اصلا سرم تکون ندادم که گردن درد و سردرد نگیرم

واقعا خدمه توحید ی خانم جوون بود عالی بود خودش تمیز میکرد و شیاف میزاشت

درد هاش تقریبا مثل درد پریودی بود خب بستگی به آستانه درد هرکسی داره من تا میخاست شروع بشه دوتا شیاف میزاشتم و یک بار تو اتاق عمل یک بار تو بخش دوتا گذاشتم بقیش یکی یکی بود
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۸ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان khosh مامان khosh ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان #سزارین پارت یک
زایمان اول هفته ۳۸ و ۶ روز صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان خاتم الانبیا
بد اینکه ضربان قلب بچه چک کردن دیدن درد های منظم دارم ک واقعاا هم یکم درد داشتم بد ک کاراهای اتاق عمل اینا انجام دادن سوند زدن برام درد نداشت فقط اخر سر ک دراوردن درد داشتم من خیلی استرس اظطراب داشتم خیلی ترسیده بودم گریه میکردم یکم باهام حرف زدن بردنم اتاق عمل ک دیگ داشتم وحشت میکردم امپول بی حسی زد تو کمرم ک داخل نمیرفت یکم تزریق کرد درد تو پهلو هام پیچید خیلی سخت بود فقط میگقت تکون نخوری منم به یکی گفتم منو بگیره ک تکون نخورم بد دوباره بالاتر امپول تزریق کرد بازم تا اخر نرفت باز یکباذ دیگ جای دیگ امتحان کرد شد ۳ بار امپول زد تو کمرم و درد بدی تو پهلو هام بود بد درازم کردن پاهام داشت
گرم میشد بی حس میشدم دکتر امد ازم اثر انگشت گرفت هم واس خودش هم واس بیهوشی ک نمیدونم چی بود رضایت بود انگار بد با یچیزی زدنرو شکمم
ک من حس میکردم ازشون خواهش کردم ک صبر کنن خوب بی حس شم دو دقیقه وایسن شروع کردن عکل من لرزشدید گرفتم دستام بالا تنه ام بشدت میلرزید فک ام میلرزید و کنترل نداشتم ی نفر دستام گرفت گفت تحمل کن نمیخواایم بی هوش شی تا اینجا امدی تحمل کن منم تحمل کردم وقتی شکمم میبریدن قشنگ حس میکردم درد نداشتم صدای بچه بلند شد قلبم ریخت همه چی یادم رفت اوردن گذاشت رو صورتم بهترین حس دنیا بود کاش ازش عکس داشتم ک ندارم خیلی خوب بود بد دیگ بردن ریکاوری اونجا گفتن تو ادرارم خون هست
مامان مامان من مامان مامان من ۸ ماهگی
پارت سوم سزارین ❤️🍼👶
رسیدیم به بخش زایشگاه تقریبا ساعت ۵و نیم بود خانمه گفت چی شد برگشتی گفتم کیسه آبم پاره شد و درد دارم خلاصه دردای زایمان داشت منو از پا در می آورد و بچه هم به مثانم فشار می آورد آبریزش زیاد هم داشتم گفتن خانم الان تعویض شیفته و دکتری برای عمل نداریم باید منتظر بمونی تا ساعت ۸ و منی که استرس و دردم زیاد شده بود منو گزاشتم توی زایشگاه و هی دردام بیشتر منو از پا در می آورد فقط به ساعت نگاه میکردم خدایا فقط ۸ بشه اصلا برام مهم نبود دکتر کی باشه فقطمیخاستم از این درد نجات پیدا کنم برام سوند وصل کردن و سرم زدن و منتقلم کردن به اتاق عمل وقتی رسیدم اتاق عمل دکترای بیهوشی اومدم چند دوز آمپول بی حسی زدن و خیلی حس بدی بود پاهام سنگین شده بودن و من تاکید میکردم که بدنم دیر سر میشه و برام یه زره خ‌واب آور هم زدن کم کم منگ شده بودم روی شکمم بتادین ریختن پرده رو کشیدن و دکتر شروع به عمل کرد تو همین حین صدای جیغ دخترم شنیدم خیلی خوشحال شدم نی نی رو یکم گزاشتن کنارم و بعد من رو به ریکاوری و اونو به بخش اطفال منتقل کردن.من توی ریکاوری یکم خونریزی کردم چندتا دارو برام زدن و بعد از اینکه دیدن بی حسی کم شده و میتونم خودم تکون بدم میخاستن منتقل کنند به بخش که من درخواست پمپ درد کردم اونم برام وصل کردن و بردنم بخش
مامان لیانا💕 مامان لیانا💕 ۱ ماهگی
تجربه سزارین من ۲ 🤱

نمیدونم چرا اصلااااا استرس نداشتم ،شاید چون یهویی شد یا اینکه تاثیر سوره عصر بود که از روز قبل زیاد خونده بود.... سوند وصل کردن اصلا اصلا درد نداشت ، سرم زدن و رفتیم اتاق عمل ، من خیلی انرژی داشتم با همه با لبخند و خنده سلام علیک کردم و تعریف کردیم .... نشستم رو تخت ، بی حسی رو زدن که اونم اصلا به عیچ وجه درد نداشت ، بعد از چند ثانیه پاهام شروع کرد به داغ شدن، کم کم بی حسی بیشتر شد ، پرده رو کشیدن و مجدد شیو کردن چون قبل اتاق عمل یه خانومی شیو کرد شکممو اما باز مو مونده بود ... من با یه خانومی سره این مسئاه ک هنوز حس دارم و بی حس نشدم حرف میزدم ،ایشونم سوزن اروم میزد به بازوم بعد میزد به کنار سینه ام که فرقش رو متوجه بشم و باهام شوخی میکرد که یهو صدای دخترم اومد🥺🥺🥺🥺 درصورتیکه فکر میکردم هنوز شروع نکردن....بقیه کارارو انجام دادن و ماساژ شکمی رو فهمبدم انجام دادن اما بی حس بودم درد نداشت
پمپ درد هم گرفتم خییییییلی عالی بود ، شیافم کلا ۲ تا گذاشتم ، اونم زمانی ک بی حسی داشت از بین میرفت دوتا باهم پرستار گذاشت ، شب هم تا صبح کلی راه رفتم تو بیمارستان که خیلی برام خوب بود
بلند شدن برای بار اول سخت بود اما نه در حدی که میگفتن 🙂