۲۶ پاسخ

سعی کن این شبا با نینی و تولدش آسناش کنی
تا حدی میفهمه
با قصه و توی زمان خیلی خوب همرو براش بگو
بغلش کن
از اینکه چقد قراره از دیدن نینی خوشحال بشه و باهاش بازی کنه بگو
یه جوری براش توضیح بده که ذوق داشته باشه بری نی نی رو براش بیاری...یه اسباب بازی ام بگیر بگو اینو نگه دار من رفتم نینی رو بیارم بدی بهش...خلاصه تامینش کن و جذابیت ایجاد کن بعد برو اون یه شب و بعد بیا...
حتمااا موقع رفتن باهاش خداحافظی کنیا
نزار یهو نبیندت خیلی مضره خیلی
گریه کنه وقتی خداحافظی کنی بهتر از گریه ندیدن و رفتنته...این یه موضوع علمی و روانشناسی کودکه مهمه

بزار پیش مادر خواهری دورش جمع باشه براش خوراکی میگیرن کارتون میزارن یک شبه دیگه سخت نگیر خدا بزرگه

وای من همینم پیش هیچکس نمیمونه همش تقویم رو نگاه میکنم میگم روزا چقدر تند میره هم بدلجه هم بدخواب 😥😥😥

من اونموقع ک تو بیمارستان بودم سر زایمانم یکی دیگه بود گریه میکرد میگفت واسه پسرم ناراحتم ۵سالشه اونوقت گفتم بابا ش هست دیگه ول کن
اما الان درکش میکنم

وای وای دست رو دلم نزار ک خونه
بخدا اگه میشد‌تو خونه میزاییدم ولی بچم رو ول نمیکردم برم
من خواهر ندارم فقط مامانمه ک اونم با خودم میاد بیمارستان باید بچم رو بسپارم ب مادرشوهر یا خواهر شوهر
بخدا دلم بدجور میمونه پیشش😭

اره مث من واقعا خیلی اذیت شدم

آییییی خواهرم یاد اون شب افتادم

کاش از اول یکم بیشتر با پدرش میذاشتی باشه اروم باشه پیشش
هنوزم دیر نییت گاهی بسپارش به باباش مطمعن باش عادت میکنخ

اره خیلی حس غریبی داره

اره منم خیلی به این موضوع فکر میکنم

دقیقا منم همین فکر میکنم من حیلی حساسم نمیدونم چجوری دوریش تحمل کنم بچم چجوری صبوری کنه از الان حرفش میشه چشماش پر اشک میشه میگه من دلم برات تنگ میشه

واقعا سخته . ی عمل رفتم اومدم جونم رفت برای بچم

دقیقا دقدقه منو گفتی این چند ماه دیوانه شدم از بس فکر میکنم و گریه 😭😔

دختر من 20 ماهش بود پیش مامانم گذاشت خیلی اذیت کرد بود
ولی سخترینش این بود وقتی منو دید به شدت اعصابی شد وقتی شیر دادم موهامو می‌کشید تایک هفته صدا نمی زد همش بغل مامانم میرفت گریه میکرد

من میرم بپرسم ببینم اتاق خصوصی بگیرم شب میزارن پیشم باشه اگه بشه میارم پیش خودم

من پسرم یکسالشه
خیلی نگرانم کجا بذارمش
چون مامانمم میخواد باهام بیاد بیمارستان
بچم بی تابی می‌کنه

دختر من 20 ماهش همش ب این فک میکنم چکار کنم پیش کی بزارم خواهر شوهرم و مادر شوهرم اصلا بهش نمیرسه خدا کنه مادرم بیاد

دقیقا فکر هرشب من بغضم میگیره پسرم خیلی وابسته ی منه خود منم تاحالا نشده جایی بذارمش که عادی باشه برام

عزیزم همدردیم منم همش فور پسرمم نمیدونم چیکارش کنم

من فردا شب دارم میرم بیمارستان بستری بشم سشنبه صب عمل دارم چهارشنبه هم مرخص میشم دخترم دوشب. تنهاست بامن خیلی راحت تره تا باباش ولی خب اونم باباشه دیگه کسه غریبی که نیست ولی خب اینجوری شاید بیشتر قدردونستن😁

طبیعی هستی!

پسره من دوسالشه برعکس انقد که به باباش وابستس به من نیست دیگه مامانمم هست با اونم خوبه. میدونم که اونشب اذیت نمیشه

عزیزم نگران نباش سعی کن شبا پدرش اونو بخابونه تا عادت کنه یه شبه فوقش
من آجیم ناخواسته باردار شد دخترش فقط یک سال و نیم بود پیش خودمون بود

منم همینطور وابستگی من ب پسرم زیاده تا اون احساس میکنم اون بتونه بمونه اما من نه میگم شبم چطوری صب میشه بدون پسرم گریم میکیره

دخترمن شش سالش بود که پسرم به دنیا اومد پیش شوهرم موند شبو

چندسالشه؟مادرت یا مادرشوهرت نیستن

سوال های مرتبط