بمونه یادگاری از امروز شاید بعدنا به این سختی های الان خندیدم:)🫠

امروز رفتم مطب دکترم برای بار سوم معاینه شدم هنوز یک سانتم💔 معاینه تحریکی انجام داد که درد داشت برعکس دفعه های پیش..
بعد سونو سلامت جنین نوشت رفتم بیمارستان اونو گرفتم خداروشکر خوب بود ولی وقتی رفتم بیمارستان برای اولین بار بخش زایمان صدای یکیو شنیدم که داشت زایمان می‌کرد و یکی دیگه رو رو تخت داشتن میبردن واسع بستری فشارم افتاد اشکم داشت درمیومد خودمو بزور نگه داشتع بودم🥲
ماما ازم سوال می‌پرسید هنگ کرده بودم نمتونستم جواب بدم صدای اونی داشت زایمان می‌کرد حواسم پرت کرده بود و خیلی ترسیده بودمممم😢
بعد که زنگ زد به دکترم گف واسه پس فردا انگار چهارشنبه ۵ صبح برم واسه بستری دیگ اشکام می‌ریخت و همینجوری گریه میکردم خیلی استرس داشتم و ترسیده بودم دست خودم نبود تا خونه گریه کردم دیگ دعا کنین منم راحت زایمان کنم🙂❤️🥲
خلاصه کل امروز من با استرس و ترس گذشت بیشترش داشتم گریه میکردم ولی همه این سختی هارو به امید بغل کردن پسرم به جون میخرم 🥲❤️
1403/9/19

۵ پاسخ

اصلا استرس نداشته باش منم سر زایمان اولم از صدای بقیه ترسیدم و ما بلد بود همش جیغ میزدم و این جیغ زدن باعث میشد روند زایمانم کند بشه
ولی سر دومی قشنگ موندم خونه درد هام شد ۵دقیقه ای بعد رفتم بیمارستان وقتی هم درد داشتم فقط نفس عمیق بهت کمک می‌کنه نه زور الکی بزن نه جیغ انرژیت رو نگهدار برای زور آخر عزیزم اصلا باور کن ترس نداره

مامان بردیا اصلا استرس نداشته باش من تو زایشگاه بستری بودم خیلی میترسیدم می خواستن زایمان کنن ۵تا تخت بود ولی با ماماهمراه اینقد قشنگ ورزش کردن واسه دردم اپیدورال میزدن راحت یکی یکی فول میشدن میرفتن اتاق زایمان با خودم گفتم چقد خوب ما واسه خودمون زایمانو قول کردیم

عزیزم انشالله به سلامتی زایمان کنی و گل پسرتو بغل بگیری❤️
سعی کن تا جایی که میتونی با هرچی که حالتو خوب میکنع حواستو از بقیه پرت کنی و تمرکز کنی روی ورزش و تنفست تا به زایمان خودت کمک کنی

ینی الان یک سانته دوروز طول میکشه تا ب ۵ ۶ سانت برسه؟

عزیز دلم🥺 ان شاءالله به راحتی و خوبی بتونی زایمان کنی

سوال های مرتبط

مامان ایلیا مامان ایلیا ۱ ماهگی
سلام تجربه زایمان در بیمارستان عیسی ابن مریم من اول اسفند که وارد ماه نهم شدم به دکترم که میخوام طبیعی زایمان کنم دکترم چون آقا بود و طبیعی زایمان نمی‌گرفت من و معرفی کرد به ماما گلناز قسیمی که خیلی خیلی فوق العاده بود مثل یه خواهر مهربون و دلسوز کارش و انجام میده واسه معاینه رفتم مطبشون و واسه پیگیری های مداوم و ان اس تی میرفتم بیمارستان اونم مدام وضعیت من و به دکترم گزارش میداد چون دیابت بارداری داشتم خیلی هوامو داشت من ۲۵ اسفند صبح ساعت هشت نوبت معاینه داشتم که گفت بیا بیمارستان رفتم معاینه شدم همش بعد دو هفته با کلی پیاده روی و ورزش یک سانت شده بودم گفت یه ساعت دوباره برو پیاده روی کن بیا رفتم توی مسیر پیاده روی یه دفعه کیسه آبم پاره شد برگشتم بیمارستان ماما قسیمی بعد معاینه سریع من و بستری کردن و من و به اتاق ال در آر انتفال دادن از ساعت ۹ و نیم که بستری شدم تا ۹ شب من درد طبیعی کشیدم ولی بیشتر ۵ سانت نشده بودم ماما هم یه لحظه از کنارم دور نشد وقتی دید شرایطم داره حاد میشه با دکترم تماس گرفت اونم اومد بالا سرم و بعد از معاینه تشخیص داد که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و سریع من و بردن اتاق عمل و سزارین شدم خلاصه بیمارستان خوبی بود اتاقاش دو تخته بودن توی بخش رسیدگیشون خوب بود اتاق خصوصی هم داشتن که شبی ۱۵۰۰ بود کل هزینه بیمارستان با هم با دو روز بستری ۱۸۰۰ با بیمه تامین شد .
مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 ۳ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین۳
شکرخدا نوار قلب اخری خوب بود بعداز کلی دعا و التماس به خدا..مرخص شدم و رفتم سونو بعداز سونو با چندتا دکتر و مامای دیگه حرف زدم همشون نظرشون این بود که بچه تحمل امپول فشار رو نداره و ریسکه براش!!بعد من نمیدونم دکترم چرا اصرار به طبیعی داشت وقتی برای بچه مضر بود،،😒بعداز سونو شماره ی یه دکتر دیگه رو پیدا کردم که کرمان بود و شرایطمو گفتم بهش و گفت همین امشب بیا که بستریت کنیم فردام سزارین میشی..هم خوشحال بودم هم سرشاااار از ترس و نگرانی،،خلاصه با تمام نگرانی هامون حرکت کردیم و دوساعت بعد رسیدیم کرمان اولش برای بستری کردنم مقاومت میکردن ولی وقتی با دکتر تماس گرفتن و گفت بستری کنین قبول کردن،،اونشب خیلییی بد و سخت گذشت بهم هیچ همراهی رو نزاشتن کنارم بمونه گوشیمم گرفتن..خودم بودم و خودم😅🥲ساعت نمیگذشت اصلا،،یه خانومی هم تخت بغلیم بود که درد داشت و میخواس طبیعی زایمان کنه اونشب من از بس استرس داشتم که تصمیم گرفتم بجای خواب اموزشایی ک برای زایمان طبیعی دیدم رو به اون خانم یاد بدم تا درداشو بتونه کنترل کنه..کلا دوساعت خوابیدم اونشب
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۳ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 1

من وارد ۴۰ هفته شده بودم و کامل کامل آماده بودم برای زایمان طبیعی اما هیچ دردی سراغم نمیومد ، دهانه رحمم هم که هیچی باز نشده بود و ماما همراه گرفته بودم که یکبار معاینه تحریکی کرد و یکسانت باز شدم ، بازهم درد خاصی نداشتم دردی بود که قابل تحمل بود خیلی خیلی ورزش میکردم پله میرفتم که زایمان طبیعی راحتی داشته باشم ، ولی دیگه من چهل هفته بودم ، ماماهمراهم گفت باید هر روز نوار قلب بچه رو بگیری و یه سونو هم نوشت برام، سونو رو رفتم انجام دادم وزن بچه ام چهار کیلو بود ، حقیقتن اون شب خیلی از زایمان طبیعی ترسیدم و فقط گریه میکردم و میگفتم وزن بچه بالاست و من نمیتونم.
خداراشکر توی این راه خدا خیلی خیلی هوامو داشت و کمکم کرد ، عکس سونو رو فرستادم برای ماماهمراهم ، گفت وزن بچه بالاست چهار کیلوعه و قبلش هم که معاینه لگنی کردع بود گفت زیاد لگنت مناسب زایمان طبیعی نیست اگر بخایی طبیعی زایمان کنی احتمال اینکه سر بچه توی لگن گیر کنه خیلی زیاده و بعدش باز مجبوری سزارین کنی ، همون شب اینقدر من ترسیده بودم و گریه میکردم که همسرم گفت سزارین کنی بهتره و پیشنهاد دکترم و ماماهمراهمم سزارین بود، فردا صبحش ماماهمراهم بهم زنگ زد و گفت بیا بستری شو برای سزارین منم ساعت هفت صبح بیدار شدم و رفتم حموم موهای شکمم و کامل زدم ، البته کلی هم استرس داشتم و توی راه همش خدا و حضرت فاطمه زهرارو صدا میزدم نذر کردم از بغل زیاد سید مظفر هم مه رد شدم کلی گریه میکردم و دعا میکردم تا خلاصه رسیدم بیمارستان نوار قلب بچه رو گرفتن و دکتر کشیک معاینه کرد و نامه داد برای سزارین ، پرستارا هم اومدن من و آماده کردن که بفرستن برای زایمان
مامان گردو مامان گردو ۱ ماهگی
#تجربه سزارین


سلام مامانا من 13 اسفند رفتم مطب دکترم و اون بعد معاینه گفت لگنت تنگه و زایمان طبیعی برات سخته و سزارین برام نوشته اما گفت دهانه رحمم یکم باز شده و باید استراحت کنم و اصلا پیاده روی نکنم و تاریخ زایمانم رو 22 اسفند زد من تا 19 استراحت کردم و خیلی مراعات میکردم اما از صبح 20ام زیر دلم شروع کرد به تیر کشیدن ولی خب فقط دو سه بار اینجوری شدم تا اینکه عصر بیشتر شد به دکترم پیام دادم گفت فردا 21 بیا عمل فردا 7 و نیم راه افتادیم سمت بیمارستان دکترم تو راه زنگ زد گفت ممکنه چون شکم اولیه گیر بدن برای سزارین و میفرستنت بخش زایمان طبیعی بعد یه مدت خودم میام به یه بهانه ای میبرمت سزارین میکنمت منم رفتم و همینطورم شد و منو بردن بخش زایمان طبیعی تخت بغلی من درد داشت و داشت جیغ میکشید من انقدر استرس گرفتم بعد اوردن بهم سرم زدن همش استرس داشتم نکنه این سرم فشاره نکنه دردام شروع بشه همش استرس داشتم تا اینکه بعد 1 ساعت امدن منو بردن ولی هنوز تو بدنم کلی استرس بود
مامان حلماوحسین😍 مامان حلماوحسین😍 روزهای ابتدایی تولد
سلام من اومدم بعد از چند روز تجربه زایمانم رو براتون تعریف کنم ۴۰هفته شدم بدون درد رفتم بیمارستان گفتن برو۴۱هفته بیا منم گفتم من طاقت ندارم نمیتونم دیگ راه برم اگ میشه منو معاینه تحریکی کنید اوناهم گفتن باش ولی چون دو سانتی بمون تربت نرو روستاتون برام سونو بیوفیزیکال نوشت رفتم انجام دادم همه چیز خوب بود وزن بچه رو خیلی بالا زد ک سونو گرافی هم گف بچه باید دیگ دنیا بیاد منم شبش موندم تا صب درد داشتم و لک دیدم صبحش رفتم دوباره بیمارستان معاینه شدم اونم تحریکی بازم ک دیگ لخته خون ازم نیومد دردام شدت کرده بود میگف هنوز ۳سانتی منم طاقت نداشتم ماما گف برو خونه دوباره بعد از ظهر بیا منم رفتم خونه دوش گرفتم تا ظهر دیگ بی طاقت شدم داشتم از درد میمردم رفتم بیمارستان دوباره ماماهای بدجنس میگفتن تو قیافت ب زن زاعو نمیخوره مامانم دیگ عصبانی شد گف بچمو کشتین چرا انقد معاینه میکنیدش دیگ گریم گرف گفتم میرم بیمارستان خصوصی خیلی گریه کردم یکی از ماماها گف تو ۴سانتی بیا آن اس تی بده دیگ دادم انقباض شدید داشت بچه دیگ خیلی شکمم سفت بود حرکاتش کم شده بود بلاخره بستری شدم ب هزار بدبختی 😭😭