۱۵ پاسخ

چشم😂
به امید مامان لیلیان و تودلی😂😂

وای منم خیلی دلم میخواد یکی دیگه بیارم ولی همسرم قبول نمیکنه .دخترم هم خیلی ناراحت میشه وقتی میگم میخوام یکی دیگه بیارم .همیشه دلم میخواست ناخواسته باردار بشم الانم میگم کاش ناخواسته بشه😁😂

عزیزم‌منم دو قلو باردار بودم فقط دخترم‌موند اون یکی قل مرد شما چی شد اون یکی قلت؟

جاااان من میخوام با وجود این دوتا الان باردار بودم😅😅😅

منم دو روزه دچار وسوسه ی شیطان شدم
خدایا به تو پناه میبرم😂

دقیقا منم می خوام دوسه سال دیگه یکی بیارم چون پسرم همبازی نداده😂😂😂😂البته پسر بزرگم می گه چه خبره می خوای جوجه کشی راه بندازی اما شوهرم دوست داره بچه می گه یکی دیگه بیاریم تا سنمون بالا نرفته

مامان‌آیلین‌ولیلیان🩵
اگه اینجور بچسبونی میشه

همیشه برا مامانم دعا میکنم یبارم برا تو😅😅
بقول دوستم: انشالله بحق حضرت زهرا باردار بشی و خودتم نفهمی بارداری تا وقتی که یکم بزرگ شه دیگه نتونی سقطش کنی😂😂😂😂😂🤰🤰

میدونی بنظرم چون دختر بزرگت داره نگهش میداره برا همین سختیاشو نمیفهمی خدا نکنه ی بچه بدقلق بشه یا به مریضی بندازه خودت پشیمون میشی😁

دو قلو داشتی مگه وای🥺

اسم لیلیان رو عزیزم از تنظیمات گهواره تغییر بده یادم میره گاهی لیان هم یا لیلیان

شما بیار آیلین بزرگ میکنه
الان میگه بزرگ نمیکنم شما بیاری دلش به رحم میاد😂😂😂😂

من دوست دارم ری‌را ۱۵ سالش بشه اونموقع یکی بیارم بدم بزرگ کنه😂

نه انگار باد افتاده زیر پوستت 😂
دخترت ماشالا کمکته سختی نمیکشی
این دفعه حامله شی کمک نداشتی میفهمی چه خبره ۱ ماهه چشم روهم نزاشتیم خواب وخوراک نداریم با این فسقل شب بیداری نکشیدی نه😂😂
بیخیال شو جون مادرت ‌من بجای تو لرزیدم بخدا 😤
به همسرم میگم اون لامصب رو بکن بنداز جلو سگ بخوره که من دیگه حامله نشم 😂😂😂😂😂

وای نه فعلا ول کنید خیلی بهتون فشاار میاد
این فقط وسوسه شیطونه 😂😂

نفری یه بشین سرجات بگین بیخیال شم😂

سوال های مرتبط

مامان پرنسا💖 مامان پرنسا💖 ۹ ماهگی
سلام
پارسال ۱۱مرداد رفته بودم باغ خودمون حالم بد میشد منی که به همه چی فک میکردم جز بارداری ..مثلا خیالم راحت بود باردار نیستم ..اطرافیان می گفتن باردار ی من می گفتم نه همسرم ریز ریز میخندید ..این خندش منو به شک انداخت ..رفتم آزمایش دادم گفتن بعد ۱ساعت جواب میاد دل تو دلم نبود همش می گفتم نه هنوز آمادگی این که مسئولیت یکی دیگه رو قبول کنم ندارم ..رفتیم یه بستنی بخوریم برگردیم ..۱ساعت شد برگشتیم که جواب بگیرم..با همسرم شرط بستم اگه نباشه من توی آزمایشگاه برقصم ..اگر مثبت باشه همسرم برقصه ..برگه رو که آوردن گفتن مثبته باردار ی ..همسرم چنان داد زد سوت میکشید میرقصید کل آزمایشگاه ریخته بود بهم ..اون موقع نمیدونستم که خدا داده یه فرشته با سلیقه ی خودش داره نقاشی میکنه بفرسته توی زندگی من که بشه همدمم تنهاییم..همراز حرفام..رفیقم ..چه زود دوران بارداری تموم شد با تمام استرس هاش الان پرنسای مامان ۴ماهشه ..وقتی نگاه میکنم بهش یا وقتی به چشمان نگاه میکنه قلبم میخواد از خوشحالی بیاد بیرون ..خدایا شکرت بابت فرشته ی که بهم دادی
مامان نبات مامان نبات ۱۰ ماهگی
میشه یکم درد و دل کنم شوهرم کارش افتاده جنوب و این سه ماهی که زایمان کردم به زور یک ماهش رو کنارم بوده هی میرفته و میومده خونه خودم یه شهر دیگه بوده که وسایلش رو جمع کردیم قراره ببره جنوب
الان من رو گذاشته خونه مامانش اینا دو ماهه دارم عذاب میکشم
بدم میاد یکی بپزه بزاره جلوی من بخورم بعدش منت سرم بزاره
دوست ندارم هی راه و بیراه پدر شوهرم بگه شیر خودت رو که نمیخوره بچه رو بزار همین جا خودمون بزرگش میکنیم دل دور بودنش رو نداریم
هر مهمونی که میاد و می‌ره من یه سر باید توبیخ بشم چرا بچه خوابیده مهمانان عزیز نتونستن از بیدار بودنش بهره ببرن
دیشب که دیگه نور علی نور شده بچه رو بردم آتلیه خواهر شوهرم زنگ زده که عکسای بچه رو برام بفرست گفتم خودم میارم نشونت میدم گفت چرا نمیفرستی گفتم بچه خودمه من با شوخی گفتم ولی خانوم جدی گرفته نشسته گریه کرده به پدر شوهرمم گفته مظمون حرفشم این بوده که آره بچه برادر منم هست برای چه برام عکسش نفرستاده باید می‌فرستاده
مامان (برسام) مامان (برسام) ۷ ماهگی
پارسال دقیقاً تو همچین روزی گفتم چرا پریود نشدم همسرم گفت شاید بارداری گفتم نه فکر نکنم خودش رفت تست گرفت برام منم امتحان کردم منفی شد دیگه بیخیال شدم چون فرداش آزمون آرایشگری داشتم رفتم سراغ کتابم فردا شد من بعد از آزمون به خودم گفتم برم آزمایش بدم که رفتم گفتن جوابش غروب آماده میشه منم دل تو دلم نبود ولی امیدی به مثبت بودنش بعد تست نداشتم رفتم جواب آزمایشو گرفتم از خانمه سوال کردم چیه گفت مبارکه مثبته چون تنها بودم اصلا باورم نمیشد اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم یهویی اشکم از سر شوق اومد برگه به دست رفتم پیش دکترم بهش گفتم این برگه میگه من باردارم گفت البته بخواب سونو کنم که بعد سونو گفت بله 6هفته بارداری ساک بارداری هم تشکیل شده منی که بعد از 15سال این حرفو شنیدم آنقدر خوشحال بودم که نگو تو آسمونا بودم خدا سهم منو از زندگی داد بهم فهموند که معجزه چیه من تو اوج ناباوری به این باور رسیدم که خدا بخواد همه چی ممکنه از اون روز من شدم یه آدم دیگه روحیاتم کلا عوض شد صبورتر شدم فهمیدم جواب اون حال بدیا وتغییر وجود تو دلمی
هزار بار به خاطر داشتنت شکر میکنم پسرم
تو قلب منی روح منی وجود منی مرسی که با اومدنت رنگ امید پاشیدی به زندگی مامان عشق دلم