مامانا. من از وقتی یادم میاد همیشه درس خوندم از موقه ای که 7 سالم بود تا الان که 30 سالمه. فوق لیسانس حقوق و جرم‌شناسی دارم. دیگه از سال 97 من برا آزمون وکالت میخوندم هر بارم کلی تلاش میکردم متاسفانه هر دفه یه چیزی میشد و من نمیتونستم نمره قبولی کسب کنم بخداقبل بچه دار شدن بعضی روزا بود که من 14 ساعت درس میخوندم. بلاخره بعدش کرونا اومد دخترم به دنیا اومد من برا مدتی اصلا نتونستم بخونم اما بازم نا امید نشدم شبا که دخترم می‌خوابید یه سه ساعتی هرشب مطالعه داشتم و دوباره امتحان دادم و اینبار لب مرز رد شدم اما بازم بیخیال نشدم به همون روش هرشب 3 ساعت میخوندم اما خب مشکلاتم خیلی زیاد بود دخترم تأخیر داشت کلا خیلی خیلی تو فشار بودم از همه چی ناامید بودم حس بازنده ها داشتم فک میکردم همه رویاهام بر باد رفته بماند که با اون همه فشار باز فهمیدم باردارم تو اوج نا امیدی وقتی بود که دوترم دوسال بود هنوز راه نیفتاده بود هیچی نمیخورد با سرنگ غذا می‌ریختم تو حلقش که نمیره از گشنگی. و خیلی چیزای دیگه که نمیشه گفت وقتی فهمیدم باردارم گفتم هر چی که بشه من این بچه رو ميندازم نمیتونستم قبول کنم با اون همه فشاری که روم بود.
بقیشو پایین میزارم چون طولاني شد لایک کنید بالا بمونه

۲۱ پاسخ

کارم شب روز گریه بود شوهرم نزاشت بندازم مخصوصا وقتی فهمیدم پسره خودمم نتونستم اما هنوزم قبول نکرده بودم برا همین دوس نداشتم کسیم بدونه باردارم تا 5 ماهگی شکمم. دیگه اون موقه به همه گفتم شکمم داشت بالا میومد نمیشد قائم کنم خلاصه که خیلی ناراحت بودم از بس گریه میکردم شوهرم میگفت این بچه سالم به دنیا بیاد باید سجده شکر کنم این حالم ادامه داشت تا اینکه یه شب خواب دیدم کنار یه رو ایستادم یه نفر که اصلا چهرش نمیاد تو ذهنم که کی بود و چه شکلی. اومد کنارم گفت ناراحت نباش هیچ کار خدا بیحکمت نیس این بچه همه چی رو درست میکنه دیگه من با اون خواب خیلی رفتم تو فکر این خواب یکم آرومم کرد دیگه خداروشکر بعد اون خواب یهو دخترم راه افتاد غذا خور شد کلمه هارو شروع کرد خیلی یهو پیشرفت کرد. پسرمم به دنیا اومد انقد زیبا بود تو بیمارستان میگفتن از همه بچه ها خوشکلتر تپل و روی ساق پاش یه خال مشکی بزرگ قشنگی بود نگم براتون. دیگه با خودش فقط خیر و برکت آورد و من بازم تونستم شبا بعد خواب بچه ها درس بخونم و چند روز پیش وکالت قبول شدم ینی واقعا حس خوشبختی عجیبی دارم این خوشی رو برا همتون آرزو دارم. اما نگرانی که دارم اینه که من 18 ماه کارآموزی دارم واقعا نگران بچه هام به نظرتون از پسش برمیام هرچند شوهرم میگه من کمکت میکنم اما بازم یکم نگرانم بچه هام اسیب نبینن از این وضعیت

تبریکت پیی دلیم بقوربان

چقد قشنگ نوشتی😍

چقد خوشحال شدم برات تو یه شیر زنی خیلی قوی هستی دمت گرم که انقد سرسختی و واسه آرزوهات میجنگی شک ندارم به بهترین نحو ممکن از پس همه چی برمیای اصلا شک نکن👏👏👏👏👏

موفق بی بقوربان
تا الان خودا پشت و پنات بو ایشالله دوای وه ش هر یارمه تی ده رت دبی نگران مبه

عزیزم چقدر خوشحال شدم خدایی ک تااینجا کمکت کرده مطمئن باش از این ب بعدم کمکت میکنه و ماشالله ب خودت با این همه پشتکار حتما ادامه بده نهایتا ی پرستار مطمئن بگیر دو سه ساعتی در روز مراقبشون باشه اگرم شوهرت کمک میکنه ک چ بهتر

عزیزم موسسه هم بودین؟؟

سلام عزیزم منم شرایط شما رو دارم می‌خوام آزمون بدم بچه هام همسن بچه های شمان
میشه بیایین خصوصی کمی راهنمایی نیاز دارم.ممنون میشم عزیزم

موفق باشی گلم انشالله به تمام آرزوهات برسی

افرین بهت عزیزم واقعا لیاقتشو داری که بعد از این همه سختی احساس خوشبختی کنی🥰🥰🥰

دایکی آسنا و آرتین تبریکت په ده لیم💐 زور زوووور خوشحال بوم انشالله همیشه موفق بی و خدا محفوظت بکا و سایه ت له سر سری منداله کانت بی ❤️❤️

عزیزم خیلی خوشحال ی مامان موفق و پشتکار میبینم 🌺
امیدوارم منم این پشتکارو داشته باشم و شروع کنم برا استخدامی قبل اینکه دیر بشه 🙏

خیلی خوشحالم برات 🥹🥹🥹🥹🥹

ایشالله همیشه موفق بی وبه آرزوکانت بگی بقوربان

واقن ایول داری دختر

اشکم با خوابت دراومد.
خوشبحالتون که خدا هواتونو داره.

دخترت بزار مهد پسرت نمیدونم چند سالش اونم بزار
مهد خوب پیدا کن مهدی که بر اساس روانشناسی کار کنه و...
که بچه هات اذیت نشند براشونم مفیده
مبارکت باشه

سلام مامان اسنا جان خوبی میگم اینا یادمه میکروب معده داشت خوب شد الان غذاشو میخوره یا نه

چقدررر حس خوب
ااهی خدا پشتت باشه
حتما که برمیای
تو قوی تر از این حرفایی عزیزم

موفق باشی عزیزم
همونطور ک خودت گفتی کار خدا بی حکمت نیس
خداروشکر ک ثمره ی زحماتت رو دیدی

خیلی تبریک میگم عزیزم خوشحالم برات

کاش منم این وضع درس خوندن رو داشتم

خیلی پشیمونم کاش درس می‌خوندم

تو 10هیچ از من جلویی 🥲

سوال های مرتبط

مامان نرگس و فاطمه مامان نرگس و فاطمه ۴ سالگی
درد و دل....
توروخدا نصیحتم نکنید من خودم میدونم سر تا پا ایراد و اشکالم واسه همین اومدم اینجا توروخدا زخم زبون نزنید


نمیدونم چی شد که به اینجا رسیدم یهو به خودم اومدم دیدم تا ته راهو تخته گاز رفتم تبدیل شدم به یه مامان سخت گیر و به شدت کمال گرا
فاطمه معجزه بود اومدنش تو زندگی و ازدواج دومم اینو گفتم که از اولش بگم
از همون دوران بارداری با اینکه همه چی نرمال بود شرایط روحی من غیر عادی بود افسردگی و اضطراب شدید دچار یه دوگانگی شدید شده بودم
دکترا جوابم کرده بودن گفته بودن بچه دار شدنتون غیر ممکنه حتی درمان مشکلمون هم هنوز وجود نداشت هیچ راهی نبود در عین ناباوری من باردار شدم کل بارداریم تو شوک بودم که این بچه ی تو شکمم از کجا اومده چه شکلیه ۹ ماه تو این حس بودم حسی که فقط خدا میدونست چقدر سخته من اصلا از بارداریم هییییچ لذتی نبردم چون باورم نشده بود لحظه ی زایمانم وقتی دیدم نه همه چی واقعیه راست راستکیه یه باررررر سنگین اندازه ی یه دنیا انگار گذاشتم زمین