مامانا. من از وقتی یادم میاد همیشه درس خوندم از موقه ای که 7 سالم بود تا الان که 30 سالمه. فوق لیسانس حقوق و جرم‌شناسی دارم. دیگه از سال 97 من برا آزمون وکالت میخوندم هر بارم کلی تلاش میکردم متاسفانه هر دفه یه چیزی میشد و من نمیتونستم نمره قبولی کسب کنم بخداقبل بچه دار شدن بعضی روزا بود که من 14 ساعت درس میخوندم. بلاخره بعدش کرونا اومد دخترم به دنیا اومد من برا مدتی اصلا نتونستم بخونم اما بازم نا امید نشدم شبا که دخترم می‌خوابید یه سه ساعتی هرشب مطالعه داشتم و دوباره امتحان دادم و اینبار لب مرز رد شدم اما بازم بیخیال نشدم به همون روش هرشب 3 ساعت میخوندم اما خب مشکلاتم خیلی زیاد بود دخترم تأخیر داشت کلا خیلی خیلی تو فشار بودم از همه چی ناامید بودم حس بازنده ها داشتم فک میکردم همه رویاهام بر باد رفته بماند که با اون همه فشار باز فهمیدم باردارم تو اوج نا امیدی وقتی بود که دوترم دوسال بود هنوز راه نیفتاده بود هیچی نمیخورد با سرنگ غذا می‌ریختم تو حلقش که نمیره از گشنگی. و خیلی چیزای دیگه که نمیشه گفت وقتی فهمیدم باردارم گفتم هر چی که بشه من این بچه رو ميندازم نمیتونستم قبول کنم با اون همه فشاری که روم بود.
بقیشو پایین میزارم چون طولاني شد لایک کنید بالا بمونه

۱۹ پاسخ

کارم شب روز گریه بود شوهرم نزاشت بندازم مخصوصا وقتی فهمیدم پسره خودمم نتونستم اما هنوزم قبول نکرده بودم برا همین دوس نداشتم کسیم بدونه باردارم تا 5 ماهگی شکمم. دیگه اون موقه به همه گفتم شکمم داشت بالا میومد نمیشد قائم کنم خلاصه که خیلی ناراحت بودم از بس گریه میکردم شوهرم میگفت این بچه سالم به دنیا بیاد باید سجده شکر کنم این حالم ادامه داشت تا اینکه یه شب خواب دیدم کنار یه رو ایستادم یه نفر که اصلا چهرش نمیاد تو ذهنم که کی بود و چه شکلی. اومد کنارم گفت ناراحت نباش هیچ کار خدا بیحکمت نیس این بچه همه چی رو درست میکنه دیگه من با اون خواب خیلی رفتم تو فکر این خواب یکم آرومم کرد دیگه خداروشکر بعد اون خواب یهو دخترم راه افتاد غذا خور شد کلمه هارو شروع کرد خیلی یهو پیشرفت کرد. پسرمم به دنیا اومد انقد زیبا بود تو بیمارستان میگفتن از همه بچه ها خوشکلتر تپل و روی ساق پاش یه خال مشکی بزرگ قشنگی بود نگم براتون. دیگه با خودش فقط خیر و برکت آورد و من بازم تونستم شبا بعد خواب بچه ها درس بخونم و چند روز پیش وکالت قبول شدم ینی واقعا حس خوشبختی عجیبی دارم این خوشی رو برا همتون آرزو دارم. اما نگرانی که دارم اینه که من 18 ماه کارآموزی دارم واقعا نگران بچه هام به نظرتون از پسش برمیام هرچند شوهرم میگه من کمکت میکنم اما بازم یکم نگرانم بچه هام اسیب نبینن از این وضعیت

تبریکت پیی دلیم بقوربان

چقد قشنگ نوشتی😍

چقد خوشحال شدم برات تو یه شیر زنی خیلی قوی هستی دمت گرم که انقد سرسختی و واسه آرزوهات میجنگی شک ندارم به بهترین نحو ممکن از پس همه چی برمیای اصلا شک نکن👏👏👏👏👏

موفق بی بقوربان
تا الان خودا پشت و پنات بو ایشالله دوای وه ش هر یارمه تی ده رت دبی نگران مبه

عزیزم چقدر خوشحال شدم خدایی ک تااینجا کمکت کرده مطمئن باش از این ب بعدم کمکت میکنه و ماشالله ب خودت با این همه پشتکار حتما ادامه بده نهایتا ی پرستار مطمئن بگیر دو سه ساعتی در روز مراقبشون باشه اگرم شوهرت کمک میکنه ک چ بهتر

موفق باشی گلم انشالله به تمام آرزوهات برسی

افرین بهت عزیزم واقعا لیاقتشو داری که بعد از این همه سختی احساس خوشبختی کنی🥰🥰🥰

دایکی آسنا و آرتین تبریکت په ده لیم💐 زور زوووور خوشحال بوم انشالله همیشه موفق بی و خدا محفوظت بکا و سایه ت له سر سری منداله کانت بی ❤️❤️

عزیزم خیلی خوشحال ی مامان موفق و پشتکار میبینم 🌺
امیدوارم منم این پشتکارو داشته باشم و شروع کنم برا استخدامی قبل اینکه دیر بشه 🙏

خیلی خوشحالم برات 🥹🥹🥹🥹🥹

ایشالله همیشه موفق بی وبه آرزوکانت بگی بقوربان

واقن ایول داری دختر

اشکم با خوابت دراومد.
خوشبحالتون که خدا هواتونو داره.

دخترت بزار مهد پسرت نمیدونم چند سالش اونم بزار
مهد خوب پیدا کن مهدی که بر اساس روانشناسی کار کنه و...
که بچه هات اذیت نشند براشونم مفیده
مبارکت باشه

سلام مامان اسنا جان خوبی میگم اینا یادمه میکروب معده داشت خوب شد الان غذاشو میخوره یا نه

چقدررر حس خوب
ااهی خدا پشتت باشه
حتما که برمیای
تو قوی تر از این حرفایی عزیزم

موفق باشی عزیزم
همونطور ک خودت گفتی کار خدا بی حکمت نیس
خداروشکر ک ثمره ی زحماتت رو دیدی

خیلی تبریک میگم عزیزم خوشحالم برات

کاش منم این وضع درس خوندن رو داشتم

خیلی پشیمونم کاش درس می‌خوندم

تو 10هیچ از من جلویی 🥲

سوال های مرتبط

مامان آلاء و ماهبد مامان آلاء و ماهبد ۴ سالگی
سلام مامانای عزیز، من دخترم چهار سالشه و الان یه دومی رو باردارم الان که ۴ ساله گذشته خیلی چیزا رو که نگاه میکنم به عقب افسوس میخورم که چقدر خودم رو اذیت کردم و عذاب دادم گفتم این مطلب رو بنویسم برای مامان اولی ها تا این چیزا رو تجریه نکنن ، اول از همه من بارداری پر استرسی داشتم تا ماه ۵ ام تا تکون میخوردم خونریزی داشتم و مدام تو بیمارستان ها بودم هماتوم داشتم و استرس بیش از حد تاثیر خیلی بدی روی من داشت بعد از به دنیا اومدن هم همش استرس و اضطراب داشتم وای الان کم شیر خورد وای الان پی پی بچه سفت هست وای الان شل شد رنگش عوضش شد و خیلی چیزای دیگه که بابت هر کدوم کلی استرس کشیدم و کم کم آین افسردگیو استرس تبدیل به وسواس فکری هم شد ، تا دخترم تب میکرد و سرفه میکرد از درون بهم می‌ریختم و از استرس تمام وجودم بهم می‌ریخت میدونم همه مادرا وقتی بچه اشون مریض میشه نگران هستند اما بنظرم من خیلییی بیش از اندازه حالم بد میشد جوری که منشی دکتر دخترم میگفت خواهشهای دیگه بچه نیار ، با همسرم مدام بحث میکردم چون استرس و اضطراب شدیدی داشتم و تمام کارهام اشتباه بود ، مشاوره گرفتم کمی بهتر شدم از وسواسم کمتر شد و الان که به پشت سر نگاه میکنم میبینم واقعاااااا داشتم دیوونه میشدم عدم آگاهی و نداشتن اطلاعات از من یه آدم پر استرس ساخته بود این مطلب رو گذاشتم که بگم لطفاااا بعد تولد بچه اگر افسردگی دارید سریع مشاوره بگیرید ، خودتون رو یادتون نره ، اول به خودتون اهمیت بدید بچه مادر شاد و سلامت میخواد ، غذای خوب بخوربد و اگر میتونید در روز حتی یک ساعت بچه رو به آدم امن بسپارید و برای خودتون وقت بزارید حتی برای حمام کردن ، آرایشگاه رفتن ، پیاده روی ، دیدن دوستاتون ، واقعاااا خودتون رو ببینید
مامان نرگس مامان نرگس ۴ سالگی
سلام..مامانا شب با دخترم و همسرم رفته بودیم پیاده روی.. تو پیاده رو داشتیم رد میشدیم شنیدم از دور صدای پارس سگ میاد..ولی خب تو منطقه ما فوق العاده زیادن..دیگه دیدم یه پسر بچه یه سگ ‌کوچیک با قلاده گرفته دارن باهم میدون..حالت بازی انگار..ولی نمیدونم سگ به خاطر بازی بود یا هرچی یهو از بغل ما که رد شد یهو خیز برداشت سمت دختر و تا کتف دخترم پرید به دخترم..ماهم عکس العملی نشون ندادیم چند ثانیه.. بعد دیدم پسر بچه اصلا انگار نه انگار اصلا قلاده اش رو نکشید عقب یهو همسرم با پاش پرت کرد سگ رو اونور..بعد بازم پسره جمعش نکرد دوباره پرید رو دست و کتف دخترم..بازم همسرم اون کار رو کرد.. بعد پسر بچه شروع کرد فحش دادن به همسر من که برای چی میزنی ..بزار اگر گاز گرفت بعد بزن..وایسا تا داییم بیاد و اینا..به نظرتون کار همسرم اشتباه بود..جالبه خیلی حق به جانب بود..سمت ما اکثرا با سگ میان بیرون ..بدبختی دخترم که تا الان هرچی سگ تو خیابون میدید نمیترسید امشب از بغل هرسگی رد شد خودش رو جمع کرد
مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
بچه ها جاریم تو زندگیش مشکل داره که شاید ۵۰ درصد مقصر خودش باشه نمیدونم ولی بچه اش یه سال از بچه ی من بزرگتره و خیلی عصبی هست و پرخاشگر من با مادرشوهرم یه جا زندگی می‌کنیم و اون هفته ای یکی دو بار میاد اینجا و دوست داره با بچه ام بازی کنه لچه ی منم اونو دوست داره ولی اون نهایتا ده دقیقه با ش بازی کنه باقیش دیگه فقط اذیت میکنه و همش میگه من باهات قهرم و باهات بازی نمیکنم و دست به این نزن و اشک بچمو درمیاره اهل دویدن و بازی نیست کلا فقط میخاد بشینه یه گوشه و غر غر کنه بعدم شاید تا ۷ ساعت یا بیشتر کسی نیاد دنبالش اگه بیان بازم می‌مونن من از زندگیم میمونم چون بچم نمیاد تا وقتی اون اونجاست اگه بخوایم بیاییم شروع میکنه به گریه و زدن توسری و داد زدن و ‌کشیدن موهاش یا که دنبالمون میاد و دیگه نمیره یا دخترم هی میخاد بره اون طرف به هوای اون بارها به مادرشوهرم گفتم وقتی میاد نیا دم خونه ی ما یا به دختر من اطلاع نده ولی بازم تا میاد میادتش دم خونمون نمیدونم چیکار کنم واقعا