تجربه زایمان طبیعی پارت 6
به دکتر گفتم کی تموم میشه من یکم درد دارم
دکتر خندید بهم گفت فقط یکم
4سانت نیمی یکم فقط تخت روبه روایت 2سانته زایشگاه گذاشته روی سرش
من خندیدم گفتم من نمیتونم جیغ داد کنم ک بیشتر بشه
من دارم دردام کم میکنم
دکتر گفت خیلی خوشم اومده ازت اولین نفریه دیدم تو این آنقدر صبور آرومه
رفتم اسکات زدم روی توپ نشستم
یهو دیدم دستشویی دارم
رفتم روی تخت خوابیدم یه پنج دقیقه صبر کردم دیدم نه داره بهم. فشار میاد
به دکتر گفتم دستشویی دارم پرستاره گفت هنوز زوده واسه این حرف
من یهو دیدم انگار داره دسشوییم میاد زور زدم یهو
دکتر حجوم آورد بالا سرم
گفت پاتو باز کن معاینه کنم گفتم نمیتونم
پاهام باز کرد اومد معاینه کنه چشماش یهو باز شد
به من گفت تو چقدر خوبی بچه ها فول فوله همه تعجب
کردن گفتن مگه میشه
همشون میگفتن این نمیتونه وسط راه باید بره سر بشه یا میگفتن دوسه روز طول میکشه

۲ پاسخ

اره ماشاءالله چه صبری داشتی ایول👍👍

ماشاالله خوب صبر و تحمل داری😄

سوال های مرتبط

مامان کیان مامان کیان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت سه
چند‌دقیقه بعد اون انقباضام مرتب شد هر بار دردش بیشتر میشد اما قابل تحمل بود
ساعت هفت دردم دیگه بالا گرفت منم بی تجربه نمیدونستم حالا اولشه دکتر اومد بالا سرم گفتم خیلی درد دارم گفت طبیعیه داری زایمان میکنی😂
معاینم کرد گفت پیشرفتت خوب بوده ۴ سانتی منم گفتم هنوز چهار سانتم؟؟؟گفت اره منم دیگه واقعا فشار رو مثانه و کلیه اینام بود گفتم دستشویی دارم گفت سر بچس داره میاد پایین گفتم نه باید برم دستشویی دستگاه اینارو باز کردن سرمو قط کردن رفتم سرویس کلی ادرار داشتم خالی کردم دستشویی شماره دو هم با زور خالی کردم که سر زایمان کثیف کاری نشه
یهو تو سرویس انقباض بدی منو گرفت جیغ زدم دکتر اومد فوری کمکم کرد رفتم رو تخت همه چیو وصل کرد تا شد ساعت ۸ صبح دردام خیلیییییی شدت گرفته بود گریه میکردم دکتر اومد رو سرم گفت میخوای زایمان کنی الان وقت گریه کردن نیست کلی التماسش کردم گفتم خیلی درد دارم یه کاری بکن کلییی گریه و داد و بیداد معاینم کرد گفت عااالیه ۶ سانتی دید التماس میکنم یه مسکن زد تو سرمم و رفت....
مامان هلنا مامان هلنا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 4

ماماهمراهم گفت بچه تا ساعت چار به دنیا میاد ماما ها گفتن انشالله تا صبح نکشه ساعت ی رب به دوازده احساس فشار داشتم و دردام قابل تحمل که به ماماهمراه گفتم گفت اومدن معاینه کردن گفت خیلی خوب داری پیش میری شدی هفت سانت و من خیلی خوشحال که به به شدم هفت سانت باز از تخت اومدم پایین با ماما همراه رفتیم کمرمو ماساژ داد حالت دستشویی ایرانی نشستم زمین یکمی ورزش کردیم ساعت دوازده بود دیدم واقعا احساس میگنم بچه داره میاد بیرون ماما همراهم گفت برو رو تخت گفتم نمیتونم بزور کمک کرد و رفتم رو تخت درد داشتم فشار زیاد گفت اومدن معایه کردن و گفتن فول شدی اصلا خیلی عجیبه تا ماما ها بیان شد ساعت دوازده ربع و من ماسک بیدردی گرفتم چون درد داشتم و یکمی دوست داشتم تجربش کنم(مریضم خودتونید)هی میگفتن زور بزن ماسک انداختم اونور گفتم نمیبینید مگه دارم زور میزنم دیگه بیشتر از این نمیتونم زور بزنم ساعت دوازده نیم بود ماماهمراه گفت زور بزن موهای بچه داره دیده میشه گفتم اگه موهاش دیده میشه چرا نمیکشیدش بیرون بعد در اون حالت درد فشار با خودم گفتم اخ جون بچم مو دارع کچل نیست 😂😑(بازم مریض خودتونید )زور میومدم و بچه بیرون نمیومد دوازده سی پنج دقیقه بود احساس سوزش داشتم دیدم بله اونجامو زدن پاره کردن گفتن زور بزن بچه اومد من زور دادم و بچه اومد بیرون خیلی حس خوبی بود وقتی دست پاهاش میومد بیرون 😂😑ساعت دوازده چهل دقیقه بدنیا اومد من دردام انگاری نیست شد
مامان هامین مامان هامین ۷ ماهگی
دیگ اپیدورالم زد انقباضا شدیدتر شد و بگم قبلشم کیسه ابمو‌پاره کردن
بهشون هی میگفتم چرا این تاثیر نداره من درد دارم گفت (شیفتاشون تغییر کرده بود)کی زدن گفتم نیم ساعته گفت یکم دیگ صبر کن مسکن میزنم دیگ تحمل کردم ک اومد دوباره زد و من همچنان درد داشتم😭دیگ گفتم توروخدا من دارم میمیرم یکاری کنید یه آمپولی بهم زدن همه جارو مث ماسه قرمز میدیدم صداهارو میشنیدم چند نفر باهم درد داشتیم شلوغ بود از اینورم من فقط میتونستم جیغ بزنم میگفتن جیغ نکش کاری نمیکنه جیغ خودتو خسته میکنی زور بزن فقط میگفتم بیایین معاینه کنید حتما فولم اومد معاینه کرد دیگ اصلا درد نداشت معاینه فقط میخاسم تموم شه معاینه کرد گفت۸سانتی پاهاتو باز کن زور بزن فقط موقع انقباضا.ولی ی ثانیه آروم بودم انقباض بعدی میومد شدیرتر دیگ مامانمو صدا کردن مامانم اومد گریه میکردم میگفتم بریم دیگ نمیتونم مامانم پاهامو ماساژ میداد دیگ یکمم بعد همراهیارو بیرون کردن گفتم بگید دکترم بیاد فقط پارم کنه گفت مگ الکیه باید خودت واسه خودت کاری کنی زور بزن جیغ نکش اومد معاینه کرد گفت دهانه رحمت کامل بازه فقط زور بزن موهاشو ببینم گفت بیا بشین انگار رو‌ی دسشویی نشستی زور بزن نفس عمیق بکش منم میگفتم بخدا نمیتونم کم آوردم یکم زور میزدم میگفتم بیا ببین اومده یا نه اومد گفت نه موهاش دیده نمیشه گفتم شایدکچله بگو دکترم بیاد پارم کنه گفت دکتر خیلی وقته منتظرته د
مامان آیگل مامان آیگل ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۱
درد هام توی ۴۰ هفته شروع شد بعد من پیاده روی و ورزش میکردم که دردهام شدید بشه اسکات میزدم تا بتونم طبیعی زایمان کنم خلاصه که من توی ۳۹ هفته رفتم دکتر بخاطر اینکه تکون های بچه کم شده بود رفتم بیمارستان NST دادم گفت سونو مینویسم برو جوابشو سریع بیار منم جواب بردم تکونا بچه هم خوب بود تو سونو مشخص بود بازم دکتر میگفت چون فضاش کمه زیاد تکون نمیخوره من‌جواب بردم گفت همه چی اوکیه برو خونه اومدم توی ۳۹ هفته و ۶ روز یدفعه دردهام ریز شروع شد و تکون ها بچه کم شده بود خودشو سفت میکرد همش رفتم گفتم خوبه دردهام شروع شد یدفعه دیدم هم دردهم قطع شد هم شکمم رفت بالا رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت هنوز باز نشدی برو خونه دردهات باید بیشتر بشه ولی ۴ ساعت دیگ بیا باز من ۶ ساعت دیگش رفتم معاینه کردن گفتن ۲ سانتی تقریبا ولی باز دردت بیشتر شد بیا اومدم خونه کارهامو بکنم دیدم ترشح خونی دارم میدونستم بخاطر معاینه اس منتظر درد زایمان بودم دیدم خبری نیست شامم خونه برادرشوهرم دعوت بودیم شوهرم گفت بذار باز ی بیمارستان بریم ببینیم چرا تو دردت یدفعه قطع شد من میگفتم نمیخاد هنوز دردم نگرفته بذار ۹ ام بشه دکتر گفته برو بیمارستان فردا میریم دیگ خلاصه به اصرار شوهرم رفتیم باز معاینه کرد و گفتم تکون بچه نمیفهمم گفت بستری شو اصلا من موندم گفت میخای طبیعی زایمان کنی گفتم اره گفت به شوهرت بگو بیاد تو وسایلاتو بخره و کارهای بستریتو بکنه
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۶ ماهگی
پارت چهارم :

دیگه بعد ک قرار شد بستری بشم گفتم پس انتقالم بدین به بخش اینجا نمیتونم از استرس یه بلایی سر بچم میاد اوناهم قبول کردن و زنگ زدن بخش ک برانکارد برام بیارن و ببرنم ۲۰ دقیقه گذشت وقتی اومدن ان اس تیو ازم باز کردن و گفتن بلند شو وقتی پاشدم دیدم تشک زیرم خونیه گفتم این خون از منه ماما گفت برو دسشویی وقتی رفتم دیدم به واژنم خون خشکیده هست گفتم خون بهم خشکیده گفت حتما لکه هس واسه اینکه معاینه کردم چیزی نیست ( حالا نگو همون موقع که احساس کردم یه چیزی اومده ازم خون بوده ) دیگه منم چیزی نگفتمو رفتم سمت برانکارد یهو دیدم یه چیز داغ داره از پام میره نگاه کردم دیدم یه عالمه خونه 😭😭 قلبم داشت وایمیستاد یهو داد زدم واییی خون ماما گف بخواب رو تخت سریع خوابیدم تا معاینه کرد پر از خون بودم یهو ماما یه اصطلاح پزشکی ک من نمیدونم چی بود گف به پرستار و سریع ان اس تی رو بهم وصل کردن و زنگ زدن دکترم دکتر گفت اتاق عملو اماده کنن واسه سزارین 😭😰 پرستاراهم زنگ زدن اتاق عمل ک اماده کنن و اومدن بهم سوند وصل کردن من گریم افتاده بود گفتم چیشده گفت احتمالا جفت جدا شده و به بچه اکسیژن نمیرسه 😨
مامان ایلماه♥🌙 مامان ایلماه♥🌙 ۸ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت پنج بود دکترم اومد برا معاینه یهو دیدم زیر اندازم خیس خیس شد اب داغ داره ازم میره گفتم وای چیشد دکتر گفت نترس کیسه ابت پاره کردم🫠بعد از گذشت چند دقیقه حس کردم دردام داره بیشتر میشه واقعا هم همینطور بود ساعت شش اومدن برام سوزن فشار ریختن تو سرم و بازش کردن گفتم خدایا خودت کمکم کن دیگه رفته رفته دردام زیاد شد🥲ساعت های هشت بود فشار شدید روم بود با میخاستم برم سرویس دکترم گفت بزار معاینه ان کنم بعد برو معاینه کرد گفت برو ولی زور نزن الکی رفتم سرویس ولی هیجی نبود دکترم گفت بیا برو رو تخت تو دستشویی نداری این بچه اس منو بردن رو تخت واقعا درداش قابل گفتن نبود فشار شدید روم بود با کمرم چنان درد میگرفت ک نگو ده ثانیه اروم میشد یک دقیقه میگرفت شدید میله های تخت اینقدر فشار میدادم ک رو دستم جاش مونده بود
خلاصه ماما پرستار ها کلی حوله پارچه اوردن ی حوله انداختن رو شکمم ی سطل هم گذاشتن زیر پام دیگه دردام جوری شده بود ک میگفتم خانم دکتر تو رو خدا کمکم کنید با حس شدید دستشویی همش میکفتم وای دستشویی دارم دکترم میگفت همینجا کارتو انجام بده ولی نمیزارم بری سرویس
معاینه ک شدم دکترم گفت ده سانته فقط دوتا لبه بره کنار هر وقت گفتم زور بزن حالا مگه من جون داشتم زور بزنم نفس نداشتم اصلا دکترم گفت زور بزن تا بیاد من توان نداشتم دیگه دکترم اومد شکمم فشار داد ک کمکم باشه 🫠
خلاصه ماما گفت ی زور قوی بزنی تمومه سرش میاد کلی تشنه شده بودم گلوم خشک خشک شده بود گفتم خدایا خودت کمکم کن لبه های تخت گرفتم هر چی توان داشتم زور داشتم فشار دادم😥🫠
مامان هلنا مامان هلنا ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت 2

ساعت ده پاشدم رفتم پارک و پیاده روی کردم تا ساعت دوازده ساعت دوازده بود اومدم خونه نمیتونستم هیچی بخورم حالت تهوع داشتم بزور یکمی غذا خوردم و خوابیدم تا ساعت پنج ساعت پنج پاشدم شام گزاشتم باز درد داشتم ولی خیلی کم منم اسکات میزدم وقتی میشستم رو زمین کف پاهامو بهم میچسبوندم تا ساعت هشت شوهر از سرکار اومد شام خورد گفت من خستم میخابم گفتم باشه خوابید دیدم دردام زیاد شد باز به ماما همراه زنگ زدم گفتم دردام بیشتر شده گفت برو حموم منم از فرصت استفاده کردم رفتم حموم بدنمو تمیز کردم اسکات زدم چندتایی اومدم بیرون لباسامو پوشیدم بازم اسکات زدم به شوهرم گفتم پاشو من درد دارم گفت بگیر بخاب بهتر نشدی بریم بیمارستان بازم اهمیتی ندادم و یکمی رازیانه و گل بابونه دم کردم خوردم دیدم ساعت شد نه نیم دردای من منظم شد هفت دقیقه ی بار شکمم منقبض میشد شوهرمو بیدار کردم گفتم بریم من دردام منظمه شوهر یکمی غر زد که من خستم اینا ولی گوش نکردیم رفتیم بیمارستان تا پرونده باز کنیم و چند نفر بودن داخل معاینه کنن شد ساعت ده نیم