تجربه زایمان طبیعی پارت 10
آنقدر من قربون صدقش رفتم
دکتر از ذوق من خوشش اومده بود
میگفت بچه چه ذوقی دارع می‌کنه
دیگه رفتم تو اتاق صدای مامانم زدن اومد لباسشویی پوشید
شوهرم هی زنگ میزد هی پیام میداد از ذوقش عکسشو بفرس زود باش
منم گفتم خانم دکتر میگه بیا بالا ببینش عکس فایده ندارد اومد بالا
پیشم منو بغل کرد بعد دخترمون بغل کرد
اولین دیدارشون دیدنی بود آنقدر ذوق میکرد

۴ پاسخ

ای جووونم😍🥹
شوهر من از اول تا اخر زایمانم پیشم بود داد نمیزدم منم 😂فقط شوهرمو میزدم شکمشو😂یا دستشو فشار میدادم رد ناخنام مونده بود رو دستش

طبیعیه من گریم گرفت

به سلامتی و دل خوش مبارک باشه عزیزم 💐

😁😂 و این داستان ادامه دارد ‌ ب پارت ۱۰۰ میرسه ایشالله

مقالات مرتبط

بغل کردن نوزاد
طرز صحیح بغل کردن نوزاد
بغل کردن نوزاد توسط دیگران
روش بغل کردن نوزاد توسط دیگران و قوانین آن
اولین پریود بعد از سزارین
اولین پریود بعد از سزارین چگونه است؟
دمای مناسب بدن نوزاد
درجه تب زیر بغل نوزاد چند باید باشد؟ دمای مناسب بدن نوزاد

سوال های مرتبط

مامان تیامیس🤍 مامان تیامیس🤍 ۴ ماهگی
شوهرم یه عالمه چیز میز خریده بود این وحشیا گذاشته بودن بالا سرم نمیتونستم از درد اصن بردارم بخورم
تشنه م بود میگفتم دهنم خشک ترو خدا اب و بهم بدین
نمیدادن
بعد میگه پاشو بیا اینجا اینا رو امضا کن میگم نمیتونم بخدا دارم میمیرم ب زور پا شدم رفتم امضا زدم یهو یه درد شدید پیچید تو شکمم نشستم زمین پرستاره همین جوری نگام میکرد
درده ک ول کرد پا شدم خودم رفتم تو جام
خودم پا شدم رفتم دستشویی اب گرم گرفتم روی خودم ولی انقدر شدید بود دردام هیچ فایده ای نداشت دیگه معاینه کرد زنگ زد دکتر اومد دکتر که اومد هی دستشو میکرد توم میگفت زور بزن زور بزن منم کم نمیزاشتم میگفت افرین خیلی زورت خوبه..بعد هی ول میکرد میرفت گم و گور میشد…باز میومد میگفت در چ حالی زور بزن فلان بعد دستشو میکرد تو میگفت دردت اوج گرفت زور بزن بعد گفت موهاش و دارم میبینم بعد چند لحظه بردنم اتاق عمل
ادامه...
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان آرمان مامان آرمان ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
دیگه ماما همراه اومد پیشم امپول فشار هم وصل کردن دردام شدید شده بود ولی صدام در نمیومد آروم گریه میکردم ماما همراه اومد گفت بیا پایین ورزش کنیم اومدم پایین هی بهم ورزش میداد بزور ورزشارو انجام می‌دادم ماما همراه هی با روغن کمرم رو ماساژ میداد ولی دردام خیلی زیاد بود وقتی می‌گرفت دیگه معاینه کرد گفت شدی ۷ سانت گفتم توروخدا بدام امپول بی‌حسی بزنین گفت تا اینجا اومدی دردو کشیدی حیفه دیگه نزن عوارض داره نزدن برام خونریزیمم زیاد بود هی می‌ریخت ساعت شده بود ۷ غروب دیگه اومد دوباره معاینه کرد گفت ۸ سانتی یکم دیگه ورزش کنی باز میشی میریم اتاق زایمان
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان آیهان🧒 آیناز👶 مامان آیهان🧒 آیناز👶 ۳ ماهگی
پارت چهارم
شروع کرد بخیه زدن نمیدونم چجوری بی حس کرده بود قشنگ سوراخ سوراخ شدنمو میفهمیدم جیغ میزدم ولی انگار نه انگار سرم داد میزد و طلبکار بود از من التماس میکردم ولی فایده نداشت انگار با یه حیوون داشتن رفتار میکردن هیچی واسشون مهم نبود فقط پاچه مریضو میگرفتن خلاصه تو بخیه زدن خیلی درد کشیدم، بخیه که تموم شد بچه رو دادن بغلم گفتن شیر بده دو ساعت بعد میبریم بخش منم شیرش دادم ،بچه رو زودتر بردن بعدش منو ساعت ۲ شب بود اومدن بردن رفتم بخش به زور تونستم برم بالای تخت لرز وجودمو گرفته بود همه جام درد میکرد دست و پام نمیومد با خودم ، بعد چند دقیقه دیدم مامانم اومد بالا بچه رو دادن بهش گفتن لباس تنش کن اومد همه کارامو کرد و به زور یه چیزایی میداد بخورم منم واقعا دیگه جونی نمونده بود ولسم، دیدم مامانم بدتر از من میگفت تو سونوگرافی مردم و زنده شدم چقد استرس کشیدم ، گفتم اره حالا خداروشکر بخیر گذشت ، میگفت من اونجا صدای جیغتو شنیدم با پرستاره دعوا کردم چرا بی حس نمیکنین منم توضیح دادم بهش که اره اینجوری شدم زود باز شدم گفت عه چه خوب همون بهتر که نزدی ، بعد از اینکه من زاییدم شوهرم سونو رو آورد نگهبانه گفته بود زاییده دیگه نمیخان ، اونم تا صبح مونده بود تو ماشین مامانمم بالا پیشم بود که اول صبح بیرون کردن همه رو
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان فندوق مامان فندوق ۱ ماهگی
آنقدر اون لحظه قشنگ بود که خداااا می‌دونه دیدم صدای گریش اومد ازم گرفت بردنش تمیزش کنن همش چشمم به بچم بود صداش میزدم همزمان همسرم اومد داخل پیشونیمو بوس کرد تشکر کرد رفت پیش بچم ، دیگه جفت خارج کردن و بخیه زدن ، رفتم تو اتاق قبلی آوردن شیرش بدم اولین تجربه شیر دادن خیلی قشنگ بود انشالا قسمت همه
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان آوینا🩷 مامان آوینا🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارینم پارت یک

من قرار بود پنجشنبه ۲۷ دی ک ۳۹ هفته تمام شدم برم بیمارستان بستری بشم برا سزارین ۲۲ دی ماه رفتم آرایشگاه اصلاح کردم رفتم خونه مامانم مادر بزرگم اومده بود از شهرستان من دلم کله پاچه خواسا گزاشتیم بپزه ک بخوریم فرداش😁خلاصه هی ب مامانم گفتم بیا صورت تروم اصلاح کنم بلکه امشب دردم گرفت.نزاریم فردا خلاصه اومد اصلاح کردمش ادامه پارت دو
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان 💙کارن💙 مامان 💙کارن💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان مامان راحی پارت 8

بعد از حرف دکتر عزیز خانی
خانم دکتر بیهوشی به مامانم گفت خودت سزارین دوست داشتی یا طبیعی
و ایا خوشحالی که سزارین شدی؟

که مامانم گفت الان پدرم خیلی خوشحال که من سزارین شدم میترسید من درد بکشم
گفت مامانت حتما میگفت طبیعی؟
مامانم گفت اره مامانم میگفت طبیعی بیار
راحت
اما تصمیم برای خودم سخت بود هر کدوم داستانای خودشو داشتن و منم سپردم به خدا
گفتم هر کدوم صلاحه سر راهم بزار
که خدا هم سزارین رو قسمت کرد
خانم دکتر بیهوشی گفت افرین

مامانم همش چشمش به ساعت بود ببینه من چه ساعتی بدنیا میام
که یهو خانم دکتر بیهوشی گفت بچت بدنیا اومد و صدای ترکیدن کیسه اب رو مامانم شنیدو و بعد صدای گریه من که مثل بچه غورباقه بود 😂😂

خب دیگه میکروفن رو میدم به مامانم از بنده خداحافظ 😘😘
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان نفس 🩷🎀 مامان نفس 🩷🎀 ۴ ماهگی
پارت سوم زایمان
یه آقاعه اومد منو برد اتفاق انتظار کلی باهام شوخی کرد ک بیخیال بشم
دکتر اومد
یه آقاعه دیگم اومد منو برد اتاق عمل
کمک کرد بشینم رو تخت هی ازش سوال می‌پرسیدم دیوونش کردم 😂
متخصص بیهوشی اومد یه خانوم خوش اخلاق بود
گف نترس من یهویی کاری نمیکنم آروم آروم پیش میرم تو فقط آروم باش من همچیو توضیح میدم
واقعنم هرکاری میکرد توضیح میداد
آقاعه‌شونه هامو گرفت
دکتر آمپولو تزریق کرد
امپوله درد نداشت
ولی وقتی مایع پخش میشه یه حال عجیبی میشه آدم خابوندم دکتر اومد
دکتر گف ببین همه چیو حس می‌کنی ولی درد نداره
من انگشتام کاملا تکون میخورد ولی حسی نداشتم خیلی حس داغونی بود 😂 انگار رو هوا بود پاهام
پارچه کشیدن شوخی میکردن باهام
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان آیگل مامان آیگل ۴ ماهگی
#زایمان طبیعی
پارت 3
تا رسیدم بیمارستان گفتن هفت سانت شدی درد میکشیدم اونا انگار نه انگار داشتن حرف میزدن و میخندیدن گفتم خانما دارم میمیرم از درد گفت دارم پرونده تشکیل میشه برات بعد یه ساعت خندیدنشون یادشون افتاد یه مریض هست رفتم به مامانم گفتم مامانم زنگ به خالش اون یه فامیل داشت توی بیمارستان امام علی دستگاه رو وصل کردن ضربان قلب بچه یهویی رفت بالا بعد قلبش نزد یهویی اومد پایین فامیلمون که دکتر همون بیمارستان بود اومد سری بهش خبر دادن اومد یه ماما همراهش بود من روی تخت زایمان بود ماما اومد روی تخت با دو دستش شکممو به سمت پایین فشار داد دکتر گفت زور بزن من زور میزد اون فشار میداد بعد به امپول زد یکم با قیچی برید بعد گفت زور بزن بچه خفه میشه منم از ترس اینکه بچم جیزیش نشه همش زور میزد
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان آرش و آیدا🤰 مامان آرش و آیدا🤰 ۱ ماهگی
پارت سه.. تجربه زایمان..
دیگه ساعت 4راه افتادیم ترافیک بود. تو ماشین داشت دردا شروع می‌شد. شوهرمم گازشو گرفته بود. مسخره بازی می‌کرد میگفت زائو دارم برین کنار😂😂دیگه ساعت 5رسیدیم بیمارستان. راستی قبلش زنگ زدم به ماما همراهم داستان گفتم. گفت تو برو من الان اومدم. از من جلوتر رسیده بود بیمارستان.بنده خدا.. تا من رفتم سریع اومد کمکم تا نوار قلب گرفتن و معاینه کردن گفتن سه سانتی هنوز. گفتم اونجا گفتن 4سانته هی داره میاد پایین☹️خلاصه من شرایطم گفتم و بستری شدم.. دیگه کار ماما شروع شد. خیلی کم درد داشتم. دکتر اومد شرایطم گفتم ک زایمان اولم چطور بوده. به ماماها گفت این خانم هیچی بهش تزریق نکنین تا به روال خودش زایمان کنه..
خانم ماما شروع کرد ورزش دادن به من.. طب سنتی می‌گرفت. مثلا وسط انگشتام فشار میداد. مچ پاهامو.. فشار میداد. دردام داشت بیشتر می‌شد ساعت 8 بود
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳:

دیگه دکتر گفت هنوز ۲سانت و نیمی ولی رحمت خوبه برو ورزش کن من همینجوری راه میرفتم ورزش میکردم هی دردام میگرفت ول میکرد ولی کم بود بعد هی دیگه شدید میشد من ناله میکردم گفتن برو تحت نظر هنوز زوده بری اتاق زایمان بردنم تحت نظر فک کنم ساعت ۱۲یا ۱ یا ۲بود دقت نمیکردم به ساعت بعد دردام بیستر سده بود هی ناله میکردم زنگ زدن اتاق پایین گفتن معاینش کنید دوباره معاینه کردن گفتن خوبه ۳سانت و خورده ای شدی یکم دیگه ورزش کن من دیگه نتونستم چون نمیتونستم هیچی بخورم گلوم خسک شد یکم اب خوردم همرو بالا اوردم دیگه زانو زدم گریه کردم گفتم توروخدا یکاری برام بکنین درد دارم دیگه مامانم اومد بالا گفت پاشو گفتن ببرمت پایین
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان آوا و ایلیا مامان آوا و ایلیا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳
خب تا اونجا تعریف کردم که ساعت ۳ شد و دردها شدت گرفت. به هر سختی بود ورزشهایی که ماما می‌گفت انجام میدادم. شد 3.5 دیگه تحمل درد خیلی سخت بود.. دیگه صدام در اومد. ماما معاینه کرد گفت خوبه 7 سانتی. سر بچه اومده لگن. بریم تخت زایمان.... تا رفتیم روی تخت شد ۸ سانت. یک ربع آخر دیگه فقط داد میزدم... چهار درد بود. فول بودم و منتظر دکتر. دکتر اومد و بچه به دنیا اومد... انگار تمام دردها رفت یهو.. من بودم و حس قشنگ بغل کردن پسرم...
خداروشکر که سال
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۵ ماهگی
تجربه سزارین ۲
رفتم داخل اتاق عمل بلند شدم دراز کشیدم روی تخت بعد یه خانومه اومد باهام صحبت کرد و دکتر بیهوشی اومد من گفتم پمپ درد میخوام برام وصل کرد دکتر بیهوشی بعد خانومه منو نشوند یکم سرمو به جلو نگه داشت و آمپول رو زد دکتر و سریع منو خوابوند دستامو باز کرد گفت خودتو تکون نده بعد کم کن پاهام حالت گز گز کرد دکتر اومد پرده رو کشیدن خانومه همینجوری باهام صحبت می‌کرد من گفتم انگار زیر شکمم خیس شده دکتر گفت آره دارم با بتادین پاک میکنم حالت خیلی مونده بیست دقیقه دیگه بدنیا میاد نگو بریده بوده😂یهو دیدم تکون تکون داد بچرو از تو شکمم کشید بیرون یه نفر با ارنجاش افتاد سر شکمم و فشار داد بعد صدای گریه بچه اومد گرفتش بالا یه لحظه دیدمش از بالای پرده دیدم دکتر بچمو برد فکر کردم گذاشته یکی دیگه بخیه بزنه هی میگفتم دکتر داره بخیه میزنه میگفتن آره بابا خود خانم دکتره انقدر فوضولی کردم که پرده رو داد پایین بهم چشمک زد تا خیالم راحت شد یعنی بهتریییین بخش زایمانم اتاق عمل بود خیلی باحال بود بعد دخترم گریه میکرد آوردن گذاشتن رو سینم سرشو چسبوندن به صورتم شروع کرد مکیدن صورت من و آروم شد🥲🥺🥺بعد بردنش شروع کرد گریه من همینجوری اشکام میومد و میگفتم خدایا شکرت یهو احساس خشکی گلو کردم گفتم انگار نفس تنگی دارم بعد اکسیژن گذاشت گفت یچیزی برات میزنم بخواب مقاومت نکن بعد سریع خوابم برد تو ریکاوری اکسیژن وصل بود بهم و خواب بودم ولی می‌شنیدم صداهارو صدای گریه دخترمم میومد ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه دخترم به دنیا اومد ساعت ۹ من تو ریکاوری بیدار شدم آوردن گذاشتن سر سینم شروع کرد مکیدن و شیر خوردن
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان نیلا مامان نیلا ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲شوهرم کار های تشکیل پرونده و اینا رو انجام داد و به من آمپول فشار زدن درد داشتم اما درد اصلی زایمان نبود و چون اولین زایمانم بود اصل نمی دونست درد ها باید چطور و چه اندازه باشن بعد مامانم اومد بیمارستان پیشم تو بیمارستان دولتی بودم تو یه اتاق دیگه صدایه جیغ و داد های یه خانوم رو میشنیدم که داشت زایمان میکرد و همه ی دکتر ها میگفتن تو که زایمان ۴ رم ات هست چرا انقدر داد میزنی که اولین باره زایمان کردی منم خیلی ترسیده بودم میگفتم اول چهارومین زایمانش هست انقدر درد میکشه من اولین زایمانمه قطعا میمیرم از ترس تموم بدم میلرزید با آمپول فشار درد هم داشتم و دندون درد هم گرفته بودم
مامان جوجه مامان جوجه روزهای ابتدایی تولد
توی ریکاوری بودم هی پرستار باهام صحبت میکرد میگفت بیدار شو دیگ بسه همش میگفتم خوابم میاد گیجم گفت دخترت و دیدم گفتم میشه دوبارع بیینم نشونم داد چقدر ناز بود یهو گفتم چقدر کوچولوعه گفت درشت دوست داشتی وزنش ۳۲۰۰ دیگ
فقط دیدم ک ماما ام اومد منو بچه بردن بخش صدای مانانم و شنیدم هی صدام‌میکرد میگفت ایدا بیدار شو
من خیلی گیج بودم مامانم گیر داد بود پاشو گفتم مانان خوابم میاد ولم کنین گفت پاشو بچه رو ببین اعصابم و خورد کرده بود دست خودم نبود دوست داشتم ولم کنن بخوابم گفتم ای بابا من دیدم دیگ ول کنین مامانم پرستار صدا کرد گفت چرا دخترم اینطوری چیکارش کردین پرستار گفت وا خانم حالش بدبوده دارو زدیم ماما اومد گفت ایدا پاشو دیگ اللن باید بچه شیر بدی وقت خواب نیست بزور یکم چشمام و باز کردم دیدم شوهرم بالا سرم هی میگه خوبی حالت چرا بد شد گفتم نمیدونم بالا اوردم دارو زدن گفت ببین بچمونو چقدر نازع
ادامه بعدی
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان یاسمین مامان یاسمین ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۲
رفتیم بلوک زایمان کارت ملی منو گرفتن گفتن صدا می زنیم
یه نیم ساعت بعد صدا زدن نامه هامو گرفتن به همراه مدارک منو همسرم برگه هارو امضا کردیم
شوهرم رفت برا کارای پذیرش و بستری و اینا
به منم گفتن برو اتاق یه سری مدارک که دوران بارداری داشتم گرفتن ازم بعد خانمه گفت برو از اونجا یه ساک بردار سریع لباساتو عوض کن
منم رفتم لباسامو عوض کردم تو اتاق و لباسای اتاق عمل و پوشیدم
بعد گفتن برو تو اتاق سزارین رفتم اونجا پرستار اومد آنژیو کت وصل کرد و ان اس تی یه دوتا سرم هم زد
به جز من ۴ نفر دیگه هم بودن
من انقد استرس داشتم از ترس می لرزیدم همش
یکی از اون چهار تاروصدا زدن باهاش خداحافظی کردیم رفتش
بعد دومین نفر یهو منو صدا کردن
استرسم بیشتر شده بود همش می لرزیدم
رفتم بیرون شوهرمو دیدم اونم بغلم کرد سوار اسانسور کردن منو بردن بالا رفتیم اتاق عمل....
مشاهده ۳ پاسخ دیگر