رفتم نیمه شعبان پرستاره اومد جلو در گفتش چیه؟؟؟گفتم کیسه ابم پاره شده گفتش دکترت کیه؟؟گفتم مسافرم
گفت پس نمیشه گفتم تو کوچه زایمان کنم؟ بیمارستانتون دکتر نداره؟؟ با یه حالت وحشیانه ای گفتش حالا بیا تو ب شوهرم گفت تو بمون
گفتم شوهرمم بیاد گفت نمیشه..گفت بخواب معاینت کنم گفتم الان کردن گفتن ۱ سانتم
گفت اینجا دیگه قانونای منه وقتی میگم بخواب برو بخواب😑
اقا اومد با یکی معاینه کرد یهو گفت اوه این زایمانش سخته اصلا از چیزش خوشم نیومد
گفتم از چیزم؟؟؟ گفتش از دهانه واژنت اصلا خوشم نیود سفت ضخیم پرینه ت ضخیم استخونیه..هی میگفتن نمیدونم چی چیت رو به بالاست و لگنت تنگه یه همچین حرفایی …منم هول شدم گفتم خب پس سزارینم کنید.زنگ زد یه ماما اومد شروع کرد نصیحت که ساری چیکار میکنی با این شکمت هوووف منم حوصله نداشتم دیگ هی تک تک توضیح بدم اون وسطه
بعد حالا ماماعه معاینه کرد..هر کی رسید دستشو کرد تو ما…بعد معاینه کرد گفتش نه بابا نمیخواد سزارین از اون دختره اون روزی که دیگ بدتر نیستش …من هنگ بودم چقدر اینا بیخیالن گفتم من میرم بیمارستان قبلی😐پا شدم رفتم قبلی من ساده ی اسکل به شوهرم گفتم رفتارا اونا بهتر بود شاید اگر تشخیص دادن مناسب طبیعی نیستم عملم کنن…برگشتم اونا گفت نه دیگ چون رفتی نمیشه برگردی گفتم یعنی چی😐
ادامه..

۸ پاسخ

تا بقیشو نخوندم بگم‌پرستار چقد سگ بوده!! خوبه رئیس بیمازستان نیس ک قانون گذار شده😒😒😒

😂😂😂😂😂

حتما بده مستند کنن

خدا ازشون نگذره 😬

چقدر بیشعورن اینا دیگه

آخی عزیزم زایمان کردی مبارکه😍
چقدر اذیت شدی🥲

ارث باباشونو طلب داشتن انگار چه اعصاب خورد کن، منم دو هفته دیگه میخام دو روزه برم شمال اما الان ترسیدم

وایییی خدا لعنتشون کنه واقعا ادم میمونه چیکار کنه اصلا درک و فهم ندارن
خداکنه هیچکس اسیر زیر دست ادمای وحشی نشه 🥹 درکت میکنم

آخی عزیزم غریبی خیلی سختە حتی تو کشور خودت،چقدر بی رحم بودن باهات 💔

سوال های مرتبط

مامان mersan😍👼🏻❤ مامان mersan😍👼🏻❤ ۷ ماهگی
هیچی شب تا صبح خوابم نبرد فقط استرس و اینا گریه قرآن میخوندم زیارت عاشورا. صبح شد مامانم و آبجیم اومدن کارامو کردیم ساعت ۹ رفتیم ب شوهرم گفتم تو برو سرکار میگفت مطینی گفتم اره معلوم نیست حالا زایمان کنم امروز اینا شوهرم که رفت استرسم هزار برابر شد هی زنگش میزنم میگفت زهرا خیالت راحت من میدونم تو سزارین میشی دلم روشنه .هیچی دیگه شوهرم گفت منم میام بیا دنبالم رفتیم دنبال شوهرم ۹ شد من رفتم میگفتن چرا میخوای زایمان کنی گفتم دکترم ختم بارداری داده آب دورش کمه گفتن ببینیم سونوگرافیتو هیچی دیدن و ماما گفت برو بخواب بیام معاینه کنم گفتم نه میگفت یعنی چی نه گفتم معاینه نمیخواا میگفت مگه میشه میخوایم آمپول اینا بزنیم ببینم دهانه رحمت چقدر باز شده هیچی خلاصه هرکار کردن نزاشتم معاینه کنن فقط گریه میکردم زنگ زدن ب دکترم دکترم گفت بستریش کنین میگفتن نمیشه که بدون معاینه اصلا دکترم باش معاینه کنین سرم بزنین هیچی دوباره این دکتر ها نوبتی اومدن معاینه کن من میگفتم نههههه گریه میکردم گفتن ما سزارین نمی‌کنیم هااا پس بستری نمیشی برو منم گفتم باشه هیچی دوباره یه ماما دیگه اومد گفت سریع بخواب معاینه کنم گفتم نه میگفت معاینه ها مت درد نداره و اینا خلاصه با ترس دراز کشیدم تا اومد معاینه کنه پاهام قفل شدددددد جیغ زدم و میکردم دست اون یکی ماما رو فشار میدادم. دیگه رفتن زنگ زدن دکترم گفتن نمیزاره واژینمیسوس شدید داره اصلا نمیشههه قفل میشه .هیچی دکتره ب دکترم گفت بفرستیمش اتاق عمل بیا برا سزارین هیچیییی من دنیارو بهم دادن پرستار اومد گفت سزارین میشی ب شوهرت بگو الان کاراتون بکنه واییی دنیا رو دادن بهم
مامان تیامیس🤍 مامان تیامیس🤍 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی من…
اینجوری شد که….
شغل شوهرم یه جوری بود که مجبور بودش هر چند وقت یه بار هی بره ساری و بیاد…منم تو استارا غریب بودم
بهش گفتم ک بابااا دردم بگیره چی؟؟؟ دیگه ماه نهم خطر داره🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️…گفتم منم ببر ساری با خودت!
اقا منم بلند شدم رفتم ساری چند شب هتل بودیم تا یه خونه نزدیک محل کار همسرم پیدا کردیم چند روزم اونجا بودیم..تو ۳۸ هفته و ۵ روز بودم که احساس کردم یه کوچولو درد پریود دارم ولی کفتم حتما طبیعیه دیگه! بعد رفتم دستشویی احساس کردم بجز ادرار یه چیز دیگ ازم بیرون ریخت بعد هی خودم و شوهرم میگفتیم نه بابا توهمه چیزی نیس..دیگه دراز کشیده بودم تو گوشیم بودم شوهرمم خواب بود ساعت ۱۱ بود.احساس کردم یکم دیگه آب ازم اومد سریع بلند شدم لباس زیرمو دست زدم دیدم خیسه ب همسرم گفتم پاشو پاشو حس میکنم کیسه ابم…هنوز جملم کامل نشده یهو اندازه یه لیوان اب ریخت بیرون..یه لحظه هول شدیم ولی بعد خودمو جمع کردم گفتم عیب نداره دیگه داره دنیا میاد ۲ ساعت وقت داریم برسیم بیمارستان..همسرم گفتش کدوم بیمارستان؟ گفتم یه بیمارستان نیمه دولتی هست توی ساری بهم گفتن خوبه ..سرچ کردیم دیدیم یه ربع فاصله داره…پا شدیم دوتایی رفتیم بیمارستان خودمون خندمون گرفته بود ب وضعیتمون…رسیدیم ببمارستان من یه کوچولوووو درد داشتم دوتا پرستار خیر ندیده اونجا بودن گفتن بخواب تا معاینه کنیم !!! حاالا این وسطه من ب هزاررر نفر توضیح دادم که چرا ماه نهم اومدم ساری..انگار برا تفریح رفتم..وای من همین جوری کیسه ابم اب میومد راه میرفتم شر شر میریخت…معاینه کرد گفت یک سانتی..گفتم نمیشه همسرمم پیشم باشه موقع زایمان؟ گفت اگر میخوای همسرت باشه برو بیمارستان نیمه شعبان
گفتم چقد راهه؟ گفت پنج دقیقه..گفت اون خصوصیه.
ادامه…🫤
مامان امیرعلی جیگر مامان امیرعلی جیگر روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم 🤣خلاصه دو سه تا ماما آمدن گفتن چرا اینجوری هستی تو گفتم نمیدونم گفتم ماما نمیاد گفت سه سانت بشو گفتم چندم گفت هنوز دو سانتی خب وایستا تحریکی کنم ..تحریک کرد ..باهم حرف زدن گفتن کیسشو بزنیم جوری که من نفهمم گفتم میخواین کیسه بزنین گفت نه یه معاینه تحریکی دیگه ..گفتم اشکالی نداره بزنید تا کیسه پاره نشه دردام نمیگیره سابقه دارم 😜😜🤣🤣خلاصه یه چیزی دست گرفت گفت زور بزن زود زدم چندبار کیسه پاره شد دردم داشت ولی قابل تحمل ولی آب خییلی زیاد بود ترسیدم هی زور میزدم آب جهش بیرون میومد گفتم چرا تموم نشد دیدم سه تاشون ترسیدن دختره معاینه کرد بیشتر ترسید گفت چرا دستاشو میبینم زود گفت دکتر بیاد بدو بدو دکترو صدا کردن گفت به دکتر چیزی نگین خییلی ترسیده بود.. دکتر امد با چندتا ماما دیگه همشون آمدن دکتر میگه چی شده ماما گفت دستاش آمد نگاه کن با ترس گفت چی شد کیسه پاره شد گفتن داشتیم معاینه میکردیم پاره شد گفت یعنی خودش پاره شد کناریشم گفت آره به خدا خودش پاره شد😢😢😢 یکی دیگه گفت بیخیال امروز قسمت نیست زایمان طبیعی داشته باشیم من ترسیدم 🥹گفتم یعنی سزارین میشم دکتر شکممو بالا فشار داد معاینه کرد گفت نترس عقب رفت ..کمی وایستادن رفتن گفت الان زنگ میزنیم مامات بیاد ...به اون ماما که چکم میکرد گفتم نباید پاره میکردین گفت ما پاره نکردیم نازک شده بود موقع معاینه پاره شد گفتم فیلمم نکن🤪🤪🤣🤣اشکال نداره تا پاره نشه دردم نمیگیره گفت دمت گرم چیزی نگفتی ب دکتر🤣
مامان آرتمیس 🩷 مامان آرتمیس 🩷 ۳ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت اول

شب سه شنبه یعنی ۳ مهر بود که بچه خیلی خودشو صفت کرده بود و من نمیتونستم بخوابم شوهرم بهم گفتش که دراز بکش شاید از صفتی در بیاد ساعت ۷ صبح بودش که من ادرارم گرفت گلاب بروتون رفتم دستشویی اومدم دیدم شلوارم خیس شد دست زدم دیدم خیسه خیسه شوهرم رو صدا کردم زنک زدیم به دکترم گفتش بیاین پیشه من بعد به خواهرم زنگ زدم گفتش که من بچه هارو دارم صبحانه میدم بفرستمشون مدرسه وسیله هارو آماده کنم بعد بیا بریم مطب دکتر من شبش رفته بودم حمام صبح دیگه نرفتم یه چیزی خوردم حاضر شدیم رفتیم دم خونه ی خواهرم ، خواهرم رو برداشتیم رفتیم طرف دکتر
دکتر معاینه م کرد گفتش که ۲ سانت بازی برو بیمارستان رفتیم بیمارستان بعد من و بستری کردن من اصلا درد نداشتم حالم خیلی خوب بود بعدش اومدن دوباره معاینه کردن گفت همون دو سا‌نتی بعدش روی اون بعدش روی اون توپا نشستم و یوگا با توپ انجام دادم 😅 اومد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی اون موقع ساعت ۷ بود با خواهرم حرف زدیم و اینا با هم گفتیم خندیدیم اینا شد ساعت ۱۰ بودش که دکتر اومد گفتش که دردی نداری گفتم نه داخل سرمم آمپول زد بعدش رفت ساعت ۱۱ بودش که من درد داشتم ولی قابل تحمل بود
ساعت ۱۱ و نیم بودش که داد میزدم یعنی انقدر درد داشتم دکتر اومد معاینه کرد گفتش که ۱۰ سانت شدی دکتر گفت زور بزن زور بزن ولی من همون موقع دردم آروم شد😂😂 دکتر گفت چرا زور نمیز
نی گفتم که درد دیگه ندارم گفتش که الان درد داشتی که گفتم نمیدونم درد دیگه ندارم دکترم همونجا وایستاد دوباره ۵ دیقه دیگه دردم گرفت گفتم درد دارم دکترم گفت زور بزن زور بزن من تا تونستم زور زدم خواهرم م بقلم بود
مامان سامیار مامان سامیار ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من قسمت اول

سلام مامان جونی ها اینم ماجرای زایمان من…
شب قبلش موقع شام خوردن فندوقم خودشو داخل شکمم سفت میکرد وقتی به شوهرم گفتم گفت ماهه اخره جاش تنگه داره بزرگ میشه واسه اون منم گفتم اااا خب پس😂
بعد شام یه کمر درد اومد سراغ من ولی از اونا نبود که بگیره ول کنه واسه همین شک نکردم بازم به شوهرم گفتم گفت به سرما دادی کمرتو واسه اون منم گفتم اااا خب ‌پس😂😂😂 همسر محترم واسه خودش یپا دکتر شده بود رفت واسم پتو اورد کشید رو کمرمم توی اون گرما
از اونجایی که من ریسک زایمان زودرس داشتم و استراحت نسبی بودم اجازه پیاده روی نداشتم تا ۳۶ هفته شیاف مصرف میکردم از زایمان طبیعی هم فوق العاده وحشت داشتم وقتی به دکترم گفتم سزارین گفت مطلقا ن گفتم هزینه اش رو میدم گفت ن فرم بدنت خوبه من تورو اصلا هشت لایه نمیبرم تو بدنت اماده زایمان طبیعیه گفتم من فوبیا دارم گفت برو روانشناس گفتم من تا حالا استراحت بودم اصلا ورزش های زایمان طبیعی رو انجام ندادم گفت از این به بعد انجام بده😂😂😂😂😂
مامان مبین جونم مامان مبین جونم ۵ ماهگی
20مین بعدش که رفتم گفت راست گفتی انقباضات همون 4دقیقه شده زنگ زد به دکتر کشیک درهمین حین داروهاروهم پرسید که گفتم آسپرین هم. تا شب قبل می‌خورد به دکتر گفت دکتر اومد یه دخترجون وکلی دعوام کرد که باید تا36 هفته میخوردی چرا بیشتر خوردی تو آن اس تی بعدی هم معلوم شد تکون بچه کمه و هانه رحمم 1سانت باز بود دکتر گفت بستری بشه زایشگاه اما عواقب‌ آسپرین خوردنت پای خودت، ساعت 10 زایشگاه بستری شدم یه ماما خوب هم اومد وگفت دراز بکش روتتت گفتم امروز زایمان میکنم گفت بذار معاینه کنم برعکس قبلی خیلی باارامش معاینه کرد گفت شدی 2سانت دهانه رحمت نرمه وهمکاری عالیه تو شیفت من زایمان
نمیکنی ولی تاشب زایمان میکنی، الانم دراز بکش تا علائم بچه روچچک. کنم گفتم نمیشه ورزش کنم گفت علائم وضعیت بچه چک بشه چرا، گفت کیسه آبت پاره شده گفتم نه دراز کشیدم چک کرد مامانمم اومد تو اتاق همون لحظه بچه یه تکون بد خورد ومتما بالاسر بود گفت انقباضی خوبی داری کیسه آبم پاره شد گفتم به‌ش چک. کرد ودید بله ولی سریع رفت بیرون
مامان یاسمین و مهیاس مامان یاسمین و مهیاس ۸ ماهگی
خانمها من رفتم پیش متخصص زنان که میگفتم کثافت الکی منو کشونده تا اونجا آخرشم گفت طبیعی منم گفتم نه می‌خوام سزارین بشم بخاطر خاطره بدی که از قبلی دارم و تشنجی که بعدش کردم اونم گفت نمیتونم اونم موقع رفتنش گفت.قبلش گفت میخوای معاینه کنم ببینم دهانه بازه یا بسته معاینه کرد دردم گرفت گفتم معاینه تحریکی کردی گفت نه معمولی ولی درد داشت مثل قبلیا نبود هون لحظه دل‌درد شدم و احساس کردم یه چیزی داره پایین میاد مثل ترشح.رفتنیم دوباره گفتم نمیشه سزارین کنید گفت نه و سریع رفت.گفت باید زایمان کنی امروز یا فردا منم گفتم می‌خوام بمونه یکم وزن بگیره گفتن نمیشه بعد 37هفته بخاطر سردرد و فشاری که داری به مغز ضرر میزنه کثافتا کار خودشونو میدونن که باید سزارین کنن ولی نمیکنن.منم اومدم با شوهرم دعوا مردم گفتم هرچی بشه تو طبیعی تقصیر توئه اونم گفت ببمن چه بهت گفتن برو طبیعی نمیری تقصیر خودته.خلاصه از وقتی اومدم ترشحات با خون میاد می‌شینم درد دهانه رحم دارم از پریود بدتر حالا چیکار کنم؟این همون باز شدن دهانه رحمه؟شیاف پروژسترون بزارم بسته میشه؟
مامان ایوا🐞 مامان ایوا🐞 ۷ ماهگی
(2)
ماما معاینه کرد گفت ۳ سانتی بازم درد سخت نبود گفتم بهش که آمپول بی حسی رو اوکی کن گفت باشه زوده هنوز دیگه ۴ اینا اومد معاینه کرد یادم نیست ۳ بودم یا ۴ که دردا یکم بیشتر شده بود گفتم آمپول بی حسی یادتون نره گفت تا ۶ صبر کن عزیزم میترسم پیشرفت نکنی چون آمپول فشار گرفتی داشت نوار قلب بچه رو می‌گرفت یهو حس کردم بچه تو دلم دوبار پرید گفتم بچم چی شد بعد یهو یه چیز کمی ازم اومد به ماما گفتم وای یه چیزی ازم اومد کم بود فکر کردم خونه ماما نگاه که کرد آب داغ شدید اومد گفت خدایااااا شکرت کیسه آب پاره شد پاشو برو دستشویی ادرار کن رفتم و دیگه از ۴٫۵ اینا بود فکر میکنم دردا شدت گرفت درد کمر زیر شکم ران به تربیت این ناحیه ها می‌گرفت بی حال و خوابالو شدم از شدت درد رفتم برعکس رو فرنگی نشستم و همسرم آب گرم می‌گرفت رو کمرم هی میگفتم پام شکمم بعد باز وای کمرم اونم به تربیت گفتن من آب گرم می‌گرفت اونجاها😂 و واقعا ساکت میشد اینجاها میگفتم بگم به شوهرم ببرتم سزارین بعد گفتم نه خدا کنه سزارینی نشم به دخترم فکر میکردم تحمل میکردم یادم نیست چند دقیقه گذشت ماما گفت بیا رو تخت معاینه گفتم بریم شوهرمو موقع معاینه می‌فرستاد یه پستو تو اتاق گفته بود موقع زایمان هم می‌فرستم بره ها ناراحت نشی گفتم اوکی
موقع معاینه آخری تو دردا گفتم میشه نره گفت اوکی
مامان لیام مامان لیام ۴ ماهگی
ماما بعدی اومد و خودش و معرفی کرد گفت منم از این به بعد مسئولت بهش گفتم من ماما همراه خواسته بودم چرا نیومده گفت همراهیت باید پیگیری کنه گفتم خب گفتین بهش گفت نه توام فعلا لازمت نمیشه
اوکی دستگاه رو زد نوار قلب چاپ کرد گفت نمیدونم کوچولوت بی حال یا خوابه باید یک نوار دیگه بگیرم خوب نبوده گفتم یعنی چی که خوب نبوده گفت صبر کن دوباره بگیرم کلی غصه گرفت منو چون واقعا دردها داشت شدتش بیشتر میشد و صاف خوابیدن تو اون حالت خیلی عذاب آور بود ، گفتم پس بذار برم دستشویی من دستشویی دارم ، گفت باشه پاشو برو بیا بعد میزنمش ، من خوشحال پاشدم واقعا دراز کشیده تحمل درد سخت تره
رفتم سرویس آب گرمشو باز کردم رو شکم و کمرم آب می‌گرفتم یکم آروم میکرد
دوباره برگشتم بهش گفتم نمیشه نزنی درد دارم نمیتونم دراز بکشم گفت نه باید وصل باشه
صبحانه آورده بودن گفت اگه میخوای صبحانتو بخور بعد بزنم گفتم نه نمی‌خوام فقط یک دونه خرما که همراهیم آورده بود برداشتم خوردم دراز کشیدم
دردهام هر ده دقیقه شده بود و شدیدتر
دوباره وصل کرد و رفت با ماما قبلی اومدن داخل اون یکی گفت این که خوبه ان اس تیش چرا میگی خوب نیست گفت نه این حرفا من زیاد توجه نکردم چی میگن
گفت حالا زنگ میزنم به دکترش بذار یکی دیگه بگیرم
بعد رفت ، فکر کنم ساعت های ۸ بود که صداش کردم دردهام هم شدید شده بود و هر پنج دقیقه رسیده بود بهش گفتم خیلی درد دارم توروخدا بیا اینو باز کن گفت نمیشه تو شرایطت جوری هست که باید دستگاه بهت وصل باشه گفتم من میمیرم از درد نمیتونم بذار برم حداقل دستشویی یکم راه برم باز دوباره باز کرد گفت باشه برو زود بیا
پاشدم رفتم فقط دلم به همون چند ثانیه خوش بود که میرم آب میگیرم رو کمرم یه چند لحظه بهتر میشه دردها
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز
مامان 💙رادوین💙 مامان 💙رادوین💙 ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴:
وارد زایشگاه شدم لباس عوض کردم آزمایش خون و ادرار گرفتن منتظر موندم اتاق خصوصی زایمان خالی بشه که برم تو اتاقم تو زایشگاه عمومی منتظر بودم رو یه تخت همه داشتن درد می‌کشیدن جیغ میزدن من با استرس نگاه میکردم که یه ماما اومد گفت چند سانتی؟ گفتم ۵ سانت گفت تو چرا چیزی نمیگی؟خندیدم اومد یه آمپول برای رسیدن ریه های بچه زد و گفتم میشه یه خواهش کنم؟گفت جونم گفتم میشه به من آمپول فشار نزنید؟گفت به ماما همراهت میگم، اپیدورال میخوای؟گفتم نه اصلا گفت چه دل و جرأتی داری اگه اپیدورال میشدی زودتر فول میشدیا گفتم نه میخوام دردام طبیعی بره جلو خلاصه بعد یه ۲۰ دقیقه رفتم تو اتاق خصوصی نشستم رو تخت ماما همراهم اومد برام آهنگ گذاشت و گفت میخوام کیسه آبتو پاره کنم اونجا بود ک ترس اومد سراغم و گفتم چرااااااا؟گفت براراینکه یه موقع بچه مدفوع نکرده باشه گفتم درد داره گفت دردش مثل معاینه است کیسه آبمو پاره کرد و یهو یه تشت آب داغ ریخت گفتم بچه حالا خفه نشه گفت نترس همش نریخت ک، پاره کردم ک انقباضات زودتر پیش بره فول شی دیگه اونجا بود ک همسرم و مادرم اومدن پیشم با آهنگ قر دادیم و اسکات زدیم و ماما همراهم نقاط فشاری رو کار کرد باهام و مدام معاینه میکرد و تو معاینه کمک می‌کرد ب باز شدن دهانه رحمم تا اینکه ۸ سانت شدم اونجا بود ک چنان دردی اومد سراغم ک دیگه هیچ کاری نمیتونستم بکنم و عملا گوشام صدای هیچکس و نمیشنید فقط میخواستم از این درد خلاص شم خلاصه با کمک ماما همراه و اجبارش برای نشستن رو یه صندلی و انجام ورزش شدم ۱۰ سانت و به معنای واقعی کلمه معنی درد زایمان و فهمیدم